پاسخ به چرایی "نهی" رهبری
عزم انقلاب اسلامی برای پیشرفت در دهه چهارم، به سرعت با برخورد به صخره سرسختی به نام "اعتدال" متوقف شد. البته "اعتدال" یک نام جدید برای یک جریان بسیار ریشه دار و قوی در جمهوری اسلامی است، که "اصولگرایی"، "کارگزران"، "راست سنتی" و "راست مدرن" ، وجوه یا اسامی دیگر همین پدیده هستند. مدعای اصلی من در این نوشته آن است که نزاع سرنوشت ساز و پایانی انقلاب اسلامی(آرماگدون انقلاب)، غلبه بر این جریان با همه رگ و ریشهها و شاخ و برگ های آن است و عقیده دارم اگرچه احمدینژاد عزم جدی برای مقابله با این جریان دارد، "استراتژی احمدینژادی"، استراتژی مناسبی برای جدال در این نبرد نیست و بلکه نتیجه عکس میدهد؛ و همین، دلیلِ "نهی" رهبری است. در واقع خود رهبری مدیریت این جدال را به عهده گرفته و گرهی که احمدینژاد میخواهد با دندان باز کند را ایشان دارد با دست باز میکند.
پس لازم است ابتدا برخی ویژگیها و مولفههای گفتمانی جریان اعتدال(اصولگرایی، راست و..) را ارائه کنم تا هم معلوم شود چرا دستهبندی این جریان به این شکل در این مقاله آمده و هم معلوم شود چرا "استراتژی احمدینژادی" در اینجا درست کار نمیکند و نتیجه عکس میدهد.
محمد قوچانی در سه مقاله "احیای دهه 70" ، "توحید و تکفیر" و "اسلامگرایی علیه اسلام"[1]با دقت و ظرافت مثالزدنی برخی مبانی و ویژگیهای گفتمانی و راهبردی این جریان را برمیشمارد. قوچانی جریانات رقیب اعتدال(راست و..) را سه مورد میداند:1- جریان انقلاب اسلامی که افراد شاخص آن امام خمینی و برخی اعضا شورای انقلاب مثل آیت الله خامنه ای و شهید بهشتی هستند، 2- جریان چپ سنتی به رهبری میرحسین موسوی . 3- جریان چپ مدرن به رهبری سید محمد خاتمی
بر این اساس و با توجه به نقدهایی که به هریک از این جریانات دارد، اصول و مبانی جریان راست را اینگونه برمیشمارد:
1- "فقه سنتی" مندرج در رسالههای عملیه ، در مقابل "ایدئولوژی گرایی" امام و رهبر
2- "رقابت جریانات" ، در مقابل "رای اکثریت"
3- "تقدم توسعه اقتصادی"، در مقابل "تقدم توسعه سیاسی"[2]
براساس این مبانی، جریان راست راهبردی برای جایگزینی اصول خود به جای اصول جریان انقلاب و چپ، اتخاذ میکند که شامل این موارد میشود:
1- تبدیل شعار "جنگ، جنگ، تا رفع فتنه از عالم" به شعار "جنگ، جنگ، تا پیروزی" و از آن به شعار "جنگ، جنگ، تا پیروزی در یک عملیات بزرگ!" : با این کار جریان راست مفاهیم برآمده از جنگ مثل "جهاد" و "مقاومت" که در تقویت گفتمان چپ و انقلاب بود را از میان برمیدارد و در نهایت به قول قوچانی "جمهوری دومِ دهه هفتاد" را زودتر از تقویم و با قبول قطعنامه شروع میکند.
2- تغییر حقوقی:به معنای تغییر قانون اساسی و از میان برداشتن نخست وزیری برای بازتر شدن دست رئیس جمهور. (این نکته، دقت در فرمایش چند سال پیش رهبری برای بازگشت به مدل پارلمانی را جدی تر میکند)
3- تغییر حقیقی:تغییر حقیقی یا همان رفرم، در دهه هفتاد با مقاله "قبض و بسط تئوریک شریعت" عبدالکریم سروش، شروع میشود. این مقاله معرفت علمی را همپای معرفت دینی قرار میدهد تا برای هرنوع استفاده از علم و تکنولوژی جدید که لازمه توسعه اقتصادی است، مشروعیت بخشی کند.
برای تغییر حقیقی، قوچانی عوامل دیگری را هم برمیشمارد که مهمترین آن تاسیس اتاق فکر نظام در "مرکز تحقیقات استراتژیک ریاست جمهوری"است. این مرکز منشأ اکثر تحولات سیاسی بعدی تا به امروز است. آقایهاشمی، موسوی خوئینیها را به عنوان اولین رئیس این مرکز منصوب میکند. ولی دوره ریاست او به دلیل بکارگیری افراد چپ مثل حجاریان و عبدی، دوام زیادی ندارد. بعد از او حسن روحانی که پیشنهاد وزارت اطلاعات را در دولت هاشمی نپذیرفته و دبیر شورای عالی امنیت ملی شده، به مدت 21 سال (از 71 تا 92) ریاست این مرکز را به عهده دارد. نکته جالب این است که از سال 68 تا 76، این مرکز ذیل نهاد ریاست جمهوری بوده و در سال 76 با آخرین حکم آقای هاشمی بهعنوان رئیسجمهور، از ریاست جمهوری به مجمع تشخیص مصلحت نظام منتقل میشود!
اگر اصول و راهبردهای این جریان را مورد تامل قرار دهیم واضح است که چرا بسیاری از احزاب اصولگرایی، کارگزارن، اعتدال و حتی برخی احزاب چپ مدرن، ذیل آن میگنجد. این جریان با عقبه ای که شرح داده شد، پرنفوذترین، موثرترین، عمیق ترین و سرمایه دارترین جریان داخل انقلاب است. اشتباه "استراتژی احمدینژادی" بدفهمی این جریان و عقبه تئوریک آن است. احمدینژاد میخواهد این بیماری روحی را با جراحی و قطع عضو درمان کند! و این، تمام اختلاف رهبری با احمدینژاد است. خود رهبری برنامه دقیق و حساب شده برای مقابله با این جریان دارد که با روش گفتمانی(روانکاوی به جای جراحی) در حال جدال با این جریان است و حضور و ورود استراتژی احمدینژادی، کار را خراب تر خواهد کرد و مار خفته را بیدارتر خواهد کرد، کما اینکه بعد از دولت دهم چنین شد.
احمدینژاد یا حلاج وار میخواهد مقابل خشک مذهبی و ارتجاع دینی آنها بایستد؛ و یا میخواهد کاوه وار، علیه قدرت طلبی و ثروت اندوزی آنها قیام کند. اما این جریان ابزاریهای دفاعی خود را دارد. اگر جریان اصلاحات در زمان خطر، از نفوذ مردمی خود استفاده میکند وبا اردوکشی خیابانی و جریان سازی رسانه ای از خود دفاع میکند، جریان راست در زمان خطر و هنگامی که حلاج وار بر تزویر آنها کسی بتازد، از نفوذ حوزوی خود استفاده میکند و با انگ "انحراف" از دین، از خودش دفاع میکند و هنگامی که کاوه وار بر زر و زور آنها کسی بتازد، از نقوذ امنیتی خود استفاده میکند و با پرونده سازی از خود دفاع میکند.
لذا باید گفت اولا احمدینژاد در فهم ماهیت این جریان دچار اشکال است و فکر میکند با "قطع کردن دست مفسدان اقتصاد"، ریشه این جریان قطع میشود. احمدینژاد یک بیماری روحی و یا لااقل ویروسی را که زهر آن در تمام رگ های این نظام جاری است، به مثابه یک بیماری "موضعی" میخواهد در مان کند و در مسیر این "قطع کردنها" اگر توفیق بیابد و پیشروی کند، شاید چیزی از اعضا نظام باقی نماند!
ثانیا احمدینژاد در فهم روشهای دفاعی این جریان از خود، هم دچار مشکل است. او با انتصاب افراد مسئله دار و طرح بحث های اعتقادی فرعی، عملا بهانه دست این جریان میدهد و توپ را به زمین آنها می اندازد.
ثالثا احمدینژاد بعد از شکستن بتها، خدای قابل پرستیدنی ارائه نمیکند! موضع سلبی او، نگاه ایجابی مدونی در پی ندارد. او در دور اول و دوم ریاست جمهوری خود هم غالبا شعارهایش جلوتر از عمل هایش حرکت میکرد. این واقعیت در برنامهریزیهای توسعه و انتصاب برخی افراد در فرهنگ و اقتصاد او مشهود است.
شاید به همین دلایل سه گانه است که رهبری احساس میکند فایده احمدینژاد به هزینه اش نمی ارزد و طوفان و خروش بعد از حضور او یا به قیمت مرگ کل انقلاب تمام میشود و یا از دل آن آنارشیسمی ظهور میکند که ممکن است از قضا سرکنگبین صفرا افزاید و بدتر از روحانی را درپی داشته باشد.
لذا اختلاف رهبری و احمدینژاد صرفا بر سر "استراتژی احمدینژادی" است نه خود احمدینژاد. اختلافی که در ظاهر کوچک است، ولی ممکن است نتایج فجیعی به بار آورد.
و اینکه برخی احمدینژادیها با بی انصافی "نهی" رهبری را نشانه رضایت از وضع موجود میدانند، اولا ناشی از ناتوانی آنها در تفکیک "مبنا" و "روش" است؛ ثانیا ناشی از نادانی آنها نسبت به مبانی فکری رهبری است. (که مخالفی همچون قوچانی، سرسلسله ایدئولوژیگرایی و ضدیت با جریان راست را، درسهای تفسیر قران "سید علی خامه ای" در مشهد میداند). ثالثا ناشی از ندیدن عملکرد ضدراستی ایشان در چند سال اخیر بخصوص در انتصاب های اخیر (یعنی به طور خاص آقایان باقری، رئیسی و سرافراز که خود ماجرای سرافراز نشان دهنده سختی مبارزه با این جریان است) و همچنین شاهکار مدیریتی ایشان در برجام که با نرمشِ در عمل و مقاومت سرسختانه در نظر، کاری کردند که ابتدا اعضا دولت و در نهایت خود رئیس جمهور از منتقدان برجام شدند..
جواد درویش
8 مهر 95