علوم انسانی در جایگاه تاریخی ما به سرزمین تصرف شده ای میماند که اهالی آن زبان مادری خود را فراموش کرده، لباس سنتی خود را به در آورده و حتی سعی در تغییر جنسیت و اهلیت و ماهیت خود دارد!
اهالی این سرزمین در تمنای رسیدن به بلندای افتخارات علوم مهندسی از اصالت خود برگشته و برای تشبه هرچه بیشتر به علوم تجربی، مبانی و موضوعات اصیل خود را به ثمن بخس فروخته است. این خودباختگی علوم انسانی ریشه در مسائل متعدد دارد. مقاله «اندر مهجوریت علوم انسانی» به یکی از این ریشهها پرداخته است و ما در این مطلب سعی میکنیم به اختصار به یکی دیگر از آنها بپردازیم و ضمن آن به این سؤال اساسی پاسخ دهیم که اساساً در این نظام علمی آیا میتوان تفاوت اساسی بین علوم انسانی و علوم فنی مهندسی ملاحظه کرد؟ و بر این مبنا آیا میتوان در انتخاب رشته، با قطعیت از ترجیح یکی بر دیگری سخن به میان آورد؟
مسئله ارتباط «روان و تن»، «روح و بدن»، «نفس و جسم» و ... به عنوان یک مسئله تاریخی در فلسفه همواره مورد توجه بوده است. اما از قرن هفدهم میلادی با دیوار پولادینی که رنه دکارت بین این دو کشید، این مسئله و به تبع آن مبانی انسانشناسی و معرفتشناسی انسان غربی وارد مرحله دیگری شد. دکارت معتقد بود «روح و جسم» از دو جوهر به کلی متفاوت هستند و نسبت به هم تباین ذاتی دارند.
بعد از دکارت این فرضیه تا حدی پذیرفته شد که روح و جسم با هم قابل جمع نیستند؛ لذا پذیرش یکی مستلزم نفی دیگری شد! این را بگذارید کنار مغناطیس قوی مادهگرایی و فلسفههای ضد متافیزیک بعد از رنسانس تا معلوم شود چرا نظریه های مادی و فیزیکالیستی در عصر حاضر رواج بیشتری پیدا کرد. در فلسفه ذهن به عنوان یکی از مدرنترین شاخههای معرفتشناسی امروز، دخالت نداشتن جنبههای مجرد و غیرمادی در فرایند ایجاد باور، احساس و دانش انسان، یک امر مسلم و قطعی است. فلسفه ذهن تلاش میکند تمام آنچه در ادراک و ذهن و رفتار انسانی وجود دارد را با علوم حسی و مادی مثل الکترومغناطیس و نوروساینس و ... توضیح دهد.
این ملاحظه نکردن جنبه روحی و بعد معنوی انسان در محاسبات رفتاری او نه تنها در فلسفه ذهن- که خود ریشه بعضی از شاخههای روانشناسی است- بلکه به عنوان یک دیدگاه و جریان غالب خودش را در تمام عرصههای حیات انسان جا انداخت. کمکم معنای زندگی انسان به توسعه جنبه مادی و حداکثرسازی تسلط او بر طبیعت، تغییر کرد و تکنولوژی جدید به عنوان یک فرهنگ توسعه مادی انسان، تئوریها و ابزار های تصرف هرچه بیشتر را در اختیار انسان نهاد، تاجایی که بعضی اساساً تکنولوژی را «بسط اندامهای انسان» تعریف کردند.
مثلاً ارنست کاپ فیلسوف تکنولوژی آلمانی معتقد است: «رابطه ای ذاتی میان ابزار و اندامهای انسان وجود دارد که باید آن را آشکار کرد و مورد تاکید قرار داد [...] شکل مناسب یک ابزار صرفاً با توجه به اندام انسان قابل استنتاج است. مثلاً انگشت تا شده به یک قلّاب، و گودی کف دست به کاسه تبدیل میشود. در شمشیر، نیزه، پارو، شنکش، خیش و بیل میتوان وضعیت گوناگون بازو، دست و انگشتان را مشاهده کرد.» کاپ همچنین «راه آهن» را به عنوان بیرونی سازی دستگاه گردش خون و «تلگراف» را به عنوان بسط سیستم عصبی توصیف میکند.1
در این تلقی از تکنولوژی همانطور که میبینیم بعد جسمی انسان توسعه مییابد تا ابزارهای تصرف او بیشتر شود. وقتی این نگاه بسط پیدا کند به تکنولوژی مدرن میرسد و ماشینهای عظیم صنعتی، سیستمهای پیچیده ارتباطات، ابر رایانهها، رسانهها و ... را ایجاد میکند، تا اینکه خود انسان هم در دام این تکنولوژی اسیر میگردد. حتی بعضی پا را از این اسارت هم فراتر میگذارند و تکنولوژی جدید را تقدیر و حوالت تاریخی بشر امروز میدانند که انسان در برابر آن از هیچ اختیاری برخوردار نیست.2
در این رویکرد دیگر چیزی از بعد روحی، اخلاقی، معنوی و در یک کلام انسانیت انسان باقی نمیماند و اصالت با تکنولوژی به عنوان بسط بعد مادی انسان است. انسانیت انسان در مقابل تمتعات و تعلقات مادی او ذبح میشود، فضایل انسانی به محاق میرود و از میان باید و نبایدهای اخلاقی، فقط آنهایی اهمیت مییابد که بر هم زننده نظم خود ساخته مکانیکی نبوده و از ایجاد اختلال در مسیر توسعه تکنولوژی جلوگیری نماید.
لذا «علم اخلاق» که از زمان فیثاغورث و سقراط برای پاکیزه نگه داشتن نفس انسان لازم به شمار میآمد، تقلیل مییابد به «اخلاق زیست محیطی» و «اخلاق مهندسی» که صرفاً حوزه تصرفات انسان و محیط کار او را پاکیزه نگه دارد! جامعهشناسی که از زمان ابن خلدون و فارابی درصدد توصیف حیات جمعی انسانِ عاقلِ مختار است، تقلیل پیدا میکند به «جامعهشناسی توسعه» و... که درصدد توصیه به انسان اسیر برای کنار گذاشت رفتارهای جمعی ضد توسعه اوست! همچنین روانشناسی که باید همچون «علمالنفس صدرایی و سینایی» به ژرفای نفس پیچیده و حیرتانگیز انسان نفوذ کند، تقلیل مییابد «روانشناسی رفتاری پاولوف» که با نظریه بازتابهای شرطی از انسان چیزی شبیه حیوانات بسازد که به راحتی تحت کنترل و تربیت نوسانات اقتصادی و صنعتی و ... باشند.
در اینجا علوم انسانی وقتی به کار میآید که تمتعات لجام گسیخته و مصرفزدگی مهار نشدنی انسان مادی، برای خود توسعه تکنولوژی دردسر ایجاد کند. مثلاً مصرف انسان از تولید صنعتی بیشتر باشد و نیاز به کنترل مصرف او شود، یا برعکس تولید صنعتی بیشتر از نیاز مردم باشد و لازم باشد با تحریک احساسات و شهوات و تمایلات تنوعطلبانه انسان، میل او را برای مصرف تا حد فوق اشباع افزایش دهد!؛ یا مثلاً به خاطر افراط در رفتارهای پرخطر جنسی، پزشکی را با چالش مواجه کند و بازار صنعتی تولید دارو را به زانو افکند؛ یا اینکه تخریب محیط زیست، حیات جمعی را تهدید کند، و یا سرقت علمی، ادامه راه توسعه را با مانع مواجه کند و یا...؛
در اینجاست که تکنولوژی و صنعت دست به دامان علوم انسانی میبرد! آن هم علوم انسانی مسخ شدهای که کاملاً متبوع و فرمان پذیر، انسان مورد نیاز صنعت را تربیت میکند و طبق سیاستگذاری مبتنی بر توسعه تکنولوژی مثلاً «انسان اقتصادی» که مصرفش به اندازه درآمدش است3، یا «انسان منفعت طلب» که صرفاً به دنبال سود و نفع شخصی خودش است4، را خلق میکند.
این علوم انسانی مسخ شده نه تنها مزیتی به علوم فنی ندارد که خدمتکار بیاختیار تکنولوژی است. علوم انسانی که موضوع تحقیق، روش و حتی مبانی خود را از سرزمین آمال خود یعنی تکنولوژی و علوم فنی، اخذ میکند و به بعد مجرد و جنبههای اخلاقی و معنوی انسان کاری ندارد، صورتکی از علوم انسانی حقیقی بیش نخواهد بود. چنین است که به نظر میرسد پرسش از انتخاب میان علوم انسانی یا علوم مهندسی در نظام علمی کنونی پرسشی بیوجه است که تنها یک پاسخ محتوم را نمودار میکند و آن خدمت به انسان مادی و رها کردن ابعاد متعالی انسان است.
×منتشر شده در شماره پنجم نشریه مهاجر
پ.ن: هرجا اسمی از یک شاخه علمی مثل روان شناسی یا جامعه شناسی و اقتصاد شده منظور "جریان غالب" (main stream ) آن شاخه است
پ.ن: برخی از عبارات این مقاله بخصوص درمورد فلسفه ذهن دقیق نیست. مقاله برای 5 سال قبل است و برای حفظ صورت اولیه، در آن دخل و تصرفی نکردم
-----------------------------------------------------------------
1 دون آیدی، فلسفه تکنولوژی چیست، ترجمه مصطفی تقوی، ص9 و10
2 از جمله بنگرید به : هایدگر در مقاله "پرسش از تکنولوژی"
3 طبق نظریه میلتون فریدمن در اقتصاد
4 طبق نظریه جان استوارت میل