پاسخ به دو سؤال "چه شد؟" و "چه باید کرد؟" پیرامون نتایج انتخابات 94
1- اکثر تحلیلهایی که درمورد سؤال از "چرایی باخت اصولگرایان" مطرح میشود، از 4 حال خارج نیست. اجازه دهید برای اینکه ملموستر توضیح دهم این سؤال را اینطور مطرح کنم: "چرا کسی روی اسب ما شرطبندی نمیکند!؟"
قسم اولِ تحلیلها به این سؤال اینطور پاسخ میدهند: چون دنیا ماشینی شده و کلاً اسب از چشم مردم افتاده.(این تحلیلها مشکل را در جامعه، مدرنیته و مردم میبینند)
قسم دوم میگوید: چون رقیب پشتوانههای مالی و رسانهای زیادی دارد و اسب ما را تخریب میکند.(این تحلیلها مشکل را در دشمن بیرونی و رسانههای بیگانه میبینند)
قسم سوم میگوید: چون خوب روی اسبمان تبلیغ نکردیم و عکسهای او را همهجا منتشر نکردیم (این تحلیلها مشکل را در کمهمتی طرفداران میبینند)
قسم چهارم میگوید: چون اسب خود را با آرایش یال و دم، به اندازه کافی دلربا نکردیم( این تحلیلها مشکل را در صورت ظاهری اصولگرایی میبینند)
اما جای تحلیلهایی که بگوید: شاید دلیل شرطبندی نکردن روی اسب ما، اساساً خود ما بهعنوان سوارکاری باشیم نه اسبمان! (یعنی تحلیلهایی که مشکل را در ذات اصولگرایی میدانند نه در اعراض آن)
2- دلایل شکست اصولگرایی براساس تحلیل آخر، دو سطح مرتبط به هم دارد. سطح اول مربوط به اشتباهات استراتژیک و تاریخی اصولگرایی است که مهمترین آن مقابله بیرحمانه و حذف درون تشکیلاتی احمدینژاد بود که حقیقتاً مصداق بارز "یکی برسر شاخ و بن میبرید" است. اصولگرایان جنس پیوند خود با احمدینژاد را پیوند "مکانیکی" میدانستند، درحالیکه این پیوند "ارگانیک" بود. با جدا شدن احمدینژاد پیکر اصولگرایی، دچار ضعف و بعد مرگ شد.
اما سطح دوم از دلایل شکست اصولگرایی، مربوط به مبانی و اصولِ اصولگرایی است. این جریان نه متفکر دارد و نه متفکرپرور است. تنها کسی که دفاع فکری از مبانی اصولگرایی(که همان مبانی راست سنتی است) میکرد، مرحوم آذری قمی بود و تنها رسانهای که براساس این مبانی جناح مقابل را به چالش میکشید، روزنامه رسالت بود. با از دست رفتن این هردو، اصولگرایی هم بی اصول شد. اصولگرایی هیچ تعریف مشخص و مبنایی از "مردم"، "انقلاب اسلامی"، "حزب"، "نظریه سیاسی اسلام" و "ولایتفقیه" ندارد، که بخواهد حرکتهای خود را براساس آن تنظیم کند.
3- براساس نتایج انتخابات 92 و 94 و باتوجه به تحلیل قبل، اکنون سه راه پیش روی اصولگرایی است:
راه اول) اصرار بر روش و منش سابق که نتیجه آن زمین خوردن مجدد و در نهایت پیوستن به تاریخ است. این راهبردِ طیف وسیعی از اصولگرایان است و مهمترین نماینده آن جبهه پایداری است.
راه دوم) تغییر رنگ کلی و سعی در تناسب حداکثری با جریانی که بیشترین منافع را تامین کند. این راهبردی است که پیش از این هم در راست سنتی توسط جناب ناطق نوری تجربه شده و در حال حاضر آقای لاریجانی مهمترین نماینده آن است.
راه سوم) مدیریت صحنهی پیش آمده به نفع خود از طریق فهم درست صحنه، آسیبشناسی گذشته، تجدیدنظر در مبانی اصولگرایی و حرکت براین اساس
4- سیاست یک امر سیال است و روی محور زمان به پیش میرود. در آن نه میتوان به عقب بازگشت و نه میتوان از محور خارج شد. لذا گریزی نیست جز بازی کردن با مهرههای سیاسی امروز که این مهرهها فعلاً "اعتدال" و "اصلاحطلبی" است. مبانی اعتدال بیشترین زاویه را با ماهیت انقلاب اسلامی دارد و شامل سه مقدمه و نتیجه زیر میشود:
الف) تقلیل همه محتوای انقلاب اسلامی به اقتصاد
ب) تقلیل اقتصاد به سرمایهگذاری خارجی
ج) تقلیل سرمایهگذاری خارجی به مذاکره با قدرتهای بزرگ
نتیجه منطقی این سه مقدمه، تقلیل انقلاب به مذاکره و درنهایت محو انقلاب در قوای هاضمه قدرتهای بزرگ است.
تک تک مقدمات این برهان در نقطه مقابل مبانی انقلاب و نظریه سیاسی اسلام است. لذا هیچ ترکیبی از "انقلاب" و"اعتدال" (در معنای خاص فعلی آن)، ترکیب معناداری نیست.
تنها گزینه باقی مانده، اصلاحطلبی است. هرچند اصلاحطلبی فعلی از مسیر "چپ اسلامی" منحرف شده، اما مبانی آن را باید در گفتمانِ چپ اسلامی جستجو کرد. چپ اسلامی در عدم نگاه ابزاری و بالا به پایین به مردم، تقابل با امپریالیسم، استنباط عقلانی از دین، مبناگروی و فهم پویا از انقلاب، قرابت زیادی با نظریه سیاسی اسلام و ماهیت انقلاب اسلامی دارد.
لذا اتحاد با اصلاحطلبیِ اصلاحشده، نه یک تاکتیک برای سیاسی بازی که یک راهبرد برآمده از مبانی است. اولین و سریعترین نتیجه این اتحاد باید در اتخاذ موضع برای ریاست مجلس آتی که فعلاً بین دو گزینه عارف( گزینه مردمی که به او رأی دادهاند) و لاریجانی(نماینده جناب روحانی و هاشمی) اختلاف وجود دارد، خودش را نشان دهد.
والسلام
جواد درویش
10 اسفند 94