- بعد از مدتها تصمیم گرفتم این وبلاگ غبارگرفته را به روز کنم. آن هم با یک مطلب که خودش گرد و خاک به پا کن است! این مطلب را چند ماه پیش بعد از کشمکش با یکسری مسئول فرهنگی فرهنگستیز نوشتم! لحن نوشته متاثر از خشم آن کشمکش هاست! ولی محتوای آن بعد از کمی حذف و سانسور! حرف امروزم هم هست..
انقلاب ما آنطور که بزرگانش تعریف کردهاند، ماهیتی فرهنگی و ایدئولوژیک دارد. ایدئولوژی اسلام که ما از آن به پوستهای اکتفا کرده ایم. شهید مطهری در کتاب آینده انقلاب اسلامی میگوید "ازنظر علمای جامعهشناسی این مطلب ثابتشده است که همینطور که یک فرد روح دارد، یک جامعه هم روح دارد... فرهنگ هر جامعه روح هر جامعه را تشکیل میدهد و اگر در نهضتی کسی بتواند آن روح را زنده کند، تمام اندام جامعه را یکجا به حرکت درآورده" و بعد توضیح میدهد که چگونه انگلیسی ها "سِر احمدخان هندی" را که در ابتدا از سران نهضت اسلامی در هند بود، به انگلیس بردند و خودباخته کردند و برگرداندند تا بگوید راهی نداریم جز اینکه تحت قیمومیت انگلستان برای همیشه باقی بمانیم.[1] و بعد شهید مطهری میگوید "انقلاب ما یک انقلاب همهجانبه اسلامی است. یعنی روح این انقلاب را چه از جنبه مادی چه از جنبههای دیگر اسلام تشکیل میدهد و تداومش هم در آینده باید بر همین مبنا باشد... همه ما باید تلاش کنیم آن را اسلامی کنیم ولی نه اسلامیِ یکجانبه"[2] ایشان در کتاب حماسه حسینی هم میگوید تمامکاری که امام حسین کرد این بود که به جامعه مسلمین شخصیت داد و آن احساس بردگی و وابستگی را زدود "اگر جامعهای این احساس شخصیت را از دست داد و احساس نکرد خودش فلسفه مستقلی دارد که باید به آن فلسفه متکی باشد، هرچه داشته باشد از دست میدهد ولی اگر اینیکی را داشته باشد ولی همهچیزهای دیگر را از او بگیرند، باز روی پای خودش میایستد... معروف است که آلمانها گفتهاند ما در جنگ دوم همهچیز را از دست دادیم مگر یکچیز را که شخصیت خودمان بود، و چون شخصیت خودمان را از دست ندادیم، همهچیز را دوباره به دست میآوریم، و راست هم گفتند"[3]
اما برای ما چه فلسفه مستقلی باقیمانده؟ چه شخصیتی باقی مانده؟ تمام افتخارمان این است که عدهای شهید شدند و ما سرزمین مستقلی داریم! غافل از اینکه امروز فلسفه و فرهنگ و عقیده و آرمان ما مستعمره شده و سراسر بوی متعفن سرمایهداری و مدرنیته و انگلیس و آمریکا را گرفته و همچنان ما به استقلال ارضی و اخیراً سماوی و شاید دریایی خود مینازیم!
امام خمینی(ره) هم که این انقلاب را بنیان گذاشت این جملات را به یادگار گذاشت و گفت که ما شاه را بیرون کردیم و مستضعفان را به نوایی رساندیم و آمریکا را سر جایش نشاندیم ولی این تمام کار نهضت ما نبود. ما پیرو نهضت انبیا هستیم " رژیم اسلامی مثل رژیمهای مادی نیست، مکتبهای مادی تمام همتشان این است که مرتع درست بشود! تمام همت این است که منزل داشته باشند؛ رفاه داشته باشند. اسلام مقصدش بالاتر از اینهاست. مکتب اسلام یک مکتب مادی نیست؛ یک مکتب مادی- معنوی است... برای انسانسازی آمده است... ما مکلفیم انسان بسازیم."[4]
اما همه این حرفها الان به خاطراتی خوش و جملاتی زیبا تبدیل شده که فقط باید مثل شعر حافظ خواند و از آن لذت برد! امروز اکثر قریب به اتفاق ما حزب اللهیها در بکارگیری استراتژی ذبح فرهنگی و تاکتیک هدایت مسیر انقلاب به سمت بن بست! به سه دسته تقسیم می شویم:
دسته اول: آنهایی در دلشان گاو و خر میبینی و ضیاع و عقار!
رهبری یکبار در یک بحث فرهنگی این شعر سنایی را خواند که "ده بود آن، نه دل که اندر وی ....گاو و خر بینی و ضیاع و عقار" و گفت "اگر دل را به پول و به شهوت جنسی و به مقام و به این چیزها دادید، این همان سنگ سنگین است؛ دل دیگر نیست. ... آن دلی که انسان در آن عشق اتومبیل فلان جور دارد، آن دل نیست، گاراژ است! بنگاه معاملاتی است! "[5] و این اوضاع دل برخی از ما حزباللهیهاست که انقلاب را فقط در بهبود شاخص های بانک مرکزی و توسعه زیربناهای رفاهی و بسط ساختمان های تحت قیمومت خود میبینیم. برجسازی و بورس بازی، تمام کار جانفرسا و فداکارانه ما برای انقلاب است. شعلههای شهوت این برجسازی اسلامی و انقلابی امروز بهوضوح در منطقه 22 تهران مشهود است. در این نگاه فرهنگ، یک "زن زیادی" است که فقط نق میزند. نه برگشت سرمایه دارد و نه به دردی میخورد. به قول مرحوم سید حسن حسینی: "شاعری پول نداشت... ناصحانش گفتند "لااقل حال بده !"طبق معمول نداشت !"
فهم ناقص و نازل ما از انقلاب اسلامی در اینجا چیزی است شبیه "ژاپنِ چادر به سر" و "کّرهی یقهآخوندی" که گاهی اوقات به این فهم نازل، احساسِ نحس "خود نایب آقا بینی" هم اضافه می شود و اوضاع را وخیم تر میکند!
در این نگاه مهمترین مانع در سر راه پیشرفت و تعالی انقلاب، "فرهنگ" است!
دسته دوم: آنهایی برای بیهنری بیشتر از هنر ارزش قائلاند!
شهید مطهری در بحث ضرورت و اهمیت تبلیغ میگفت من در یک ماه رمضان در مسجدی امام جماعت بودم و سال بعد در همان مسجد سخنران بودم. میگفت "والله وقتی فقط امام جماعت بودم احترام و شأنم پیش مردم بیشتر بود" و بعد اضافه کرد که مردم طوری شدهاند که "برای بیهنری بیشتر از هنر ارزش قائلاند"[6]. و این وضع برخی دیگر از ما حزباللهیهاست که میفهمیم فرهنگ مهم است ولی فرهنگ در نگاه ما اولاً از "معضلات فرهنگی" شروع میشود و منظور از معضلات فرهنگی آن نازلترین و سخیفترین لایه ملموس ناهنجاریها مثل ریختن زباله کف خیابانهاست! و ثانیاً در "فرهنگسازی" به مبتذلترین روشهای تربیتی توسل جسته میشود. مثل انتشار تصاویر حضور انقلابی عمو پورنگ در راهپیمایی 22 بهمن بهطور همزمان از چند شبکه سراسری! و ثالثاً در "مدیریت افکار عمومی"! با سرکار گذاشتن مردم بهوسیله پوچترین ابزارهای اغواگر فرهنگی، کار امنیتی و اقتصادی خودمان را بهپیش میبریم!
در این نگاه است که در دانشگاه شریف راه اندازی روزنامه شریف و هزینه کردن چند دهمیلیونی برای آن در ایام بعد از انتخابات و تعطیلی انجمن اسلامی، در اولویت امور فرهنگی قرار میگیرد. و پخش سریال جومونگ و نشان دادن مردمی که در کوچه و بازار هم جومونگ را از دست نمیدهند، درست در اوج التهابات سیاسی دهه چهارم که تاریخ این انقلاب دارد ورق میخورد و اتفاقاً رهبر این انقلاب هم با خطبههای آتشین خود هرروز بیشتر در تنور این التهابات میدمد، مهمترین رویداد فرهنگی کشور میشود!
و در این نگاه است که برای عوام کالانعام!، شبکه نسیم راه میاندازیم و آنها را مشغول لهویات اسلامی میکنیم! تا کمتر فکر کنند و کمتر جدی باشند و کمتر سؤال بپرسند و کمتر بفهمند که چه نقش تاریخی دارند و بیهویتتر و بیخاصیتتر و بیاثرتر نسبت به جامعه و فرهنگ و انقلاب خود باشند. در اینجا اگر فریاد فرهنگی هم در آید فریادهای هیستریک است نه ایدئولوژیک!
در اینجا کسی که روی فرهنگ به مثابه یگانه اصل بنیادین جامعه فکر میکند و زندگی اش را وقف آن میکند، به اندازه یک مرده شوی ارزش ندارد! چرا که مرده شو دارای نقشی "اجرایی و عملیاتی" است، یعنی شاخص بسیار بسیار مهمی که یک متفکر فرهنگی فاقد آن است!
در این نگاه مهمترین مانع در سر راه پیشرفت و تعالی انقلاب، "مردم" است!
دسته سوم: آنهایی که از پایینِ دار فقط برای منصور حلاج کف و سوت میزنند!
مرحوم سید حسن حسینی در جایی میگوید: "برای بسیاری از هنرمندان، حق، یعنی هورا کشیدن و کف زدن از پای چوبه دار برای منصور حلاج!"[7] این حال و روز دسته سوم ما حزباللهیها نسبت به فرهنگ است. در این دسته، فرهنگ امری واجب و بسیار مهم است، ولی وجوب آن از نوع "کفایی" است و حضور چند نفر هم برای احراز "کفایت" کافی است! و باقی افراد که ما هم جز آنها باشیم، مسئولیتی نسبت به یک عده انسانِ قلیل نداریم جز اینکه اگر در خیابان دیدیم کنار جوی آب در حال دستوپا زدن از نزاری و نداری هستند، یک بوق برای آنها بزنیم و احیاناً از پشت فرمان ماشین مدل بالای خود یک دستِ محبتآمیزی هم برایشان تکان دهیم!
در اینجا قشرِ تا سرحد خواری صبور و سربهزیر دغدغه مندان اصیل فرهنگی، مدام باید متهم باشند و انگ بر پیشانی چسبیده که در فلان مطلب فکری و اندیشهای که نوشتهای چرا ملاحظه لباس فلان آخوند و جایگاه بلند فلان مسئول و مقام نیمه خدایی فلان مرجع و موقعیت حساس کنونی و چشمهای شومِ شیطان بزرگ و روباه پیر و خرس مهربان و... را نکردهای!؟ و به خاطر همین محکوم هم هستی! اگر هم محکوم نشوی مهجور میشوی!
در این میان ممکن است خون این دسته از حزباللهیهای فرهنگ دوست بجوشد و رگ غیرتشان بجنبد و درنهایت اقدامی انقلابی شبیه یک آه حزین و یک دعایی در ته دل، از آنها سرزند!
در این نگاه مهمترین مانع در سر راه پیشرفت و تعالی انقلاب، "قضا و قدر" است!