میگویند بنیاسرائیل صبح، هفتاد پیامبر را میکشتند و بعدازظهر بیتفاوت به کارشان میپرداختند. حالا حکایت ماست!
"نشریه نقطه سرخط" شاید برای شما یک نامِ بیاهمیت برای یک نشریهی بیخاصیت دانشجویی باشد، اما برای عدهای در این دانشگاه، چیزی بیش از "معنای زندگی" بود! همین نام چه مسیرهایی که در زندگیها عوض نکرد، چه عشقهای پرشوری که نیافرید و چه کینههای عمیقی که منجر نشد.
یادم هست ماجرای دو دانشجو را که در یک بیانیه مشترک، نهاد رهبری را فقط به خاطر یک مقاله "نقطه سرخط" چنان نواخته بودند که کمیته انضباطی آنها را تا مرز اخراج از دانشگاه پیش برد! و یادم هست روزهایی را که صبح "نقطه سرخط" درمیآمد و ظهر همان روز نایاب میشد..
اگر صندوق ذخیره ارزی(بخوانید ارزشی!) و هویتی و تاریخی دانشگاه شریف در "دانش" پرفسور رضاها و میرزاخانی ها باشند و در "ورزش" علی دایی ها!، بدون شک در "فرهنگ" کسانی هستند مثل رضا امیرخانی، کوروش علیانی، علی قنواتی که همه از همین زمین خاکی "نقطه سرخط" کارشان را شروع کردند. "نقطه سرخط" سالها برگزیده و الگوی تمام نشریات دانشجویی کشور بود.
و امروز باید با تأثر و تألم بیحساب اعلام کنیم این نشریه "به مرگ طبیعی" مُرد! و پیکر مطهرش در یک کافهی تازه گشایشیافته در کنار تعاونی آرام گرفت! هرچند این مرگ واقعاً طبیعی بود ولی دستهای زیادی خواسته و ناخواسته به خون "نقطه سرخط" آلوده است. دستهایی که در زایش و گسترش لجامگسیخته ویروس "نت ورک مارکتینگ" و "بیزنس پلنینگ" و "کارآفرینی" و "کسبوکار" نقش داشتند. دستهایی که مثل "دست نامرئی آدام اسمیت" چشمهای "تقاضا" را پوشاندند و حنجره "عرضه" را فشار دادند تا نفسهای این نشریه و بلکه هر محصول ناب فرهنگی در دانشگاه به شماره بیفتد.
همین است که میگویم ما شدهایم مثل قوم بنیاسرائیل! این نشریه با این سابقه و اثر و اهمیت، به همین راحتی تعطیل شد و گروه گرداننده آن در کافهای کنار تعاونی دانشگاه مشغول بیزینس خود شدند و صدایی از کسی شنیده نشد. همه ما در مرگ این نشریه و بیاثر شدن صدای فرهنگ، دخیل هستیم و بیشتر از همه ، دانشگاه ما که اسب عصاری اقتصاد را سیمرغ سرزمین "لسه فر" پنداشته و هرچه بیشتر میتازد، خستهتر و فرسودهتر و بیجانتر میشود!
امروز مخدرِ ژنریکِ بیزینس و کارآفرینی، بلای جان جوانان این دانشگاه است! تاجایی که در سینه بیشتر دانشجویان و شاید اساتید و مسئولین سابق و فعلی، بیشتر یک "بنگاه اقتصادی" میتپد تا یک "بوستان تعلیم و تربیت"!
بهراستی باید میراث آلبرتای دیگر ساخته شود و بحرانِ مهاجرتِ آرمانِ نخبگانِ علمی و پژوهشی و فرهنگی و... را به سرزمین بینشان و بیروح "بیزینس"، موضوع کار قرار دهد.
.............................................................................
پ.ن1:این یادداشت برای روزنامه شریف نوشته شده بود که با تغییراتی در این روزنامه چاپ شد