نقدی بر «ملاحظات نقادانه دکتر ترکشدوز بر فرمایشات آیت الله مصباح»
دکتر امیرحسین ترکشدوز در این مطلب ضمن نقد دیدگاههای طرح شده از سوی آیت الله مصباح یزدی در همایش تحول در علوم انسانی(اینجا)، نظرات خود را راجع به مسئله «علم دینی» بیان داشتهاند. به نظر بنده با ملاحظه فرمایشات ایشان لااقل دو تلقی نادرست و کمابیش خطرناک را میتوان استنباط کرد: 1- تلقی نادرست از مفهوم «علم» 2- تلقی نادرست از موضوع «انقلاب اسلامی»؛ که در ادامه سعی میکنم به طور جداگانه به آنها بپردازم.
1- تلقی نادرست از علم
آقای دکتر ترکشدوز در بخشی از مقاله خود مینویسند: «تحقق بخشیدن به علم دینی، آنگاه به شکل پایدار، در مقیاس اجتماعی، اثرِ دینی خواهد داشت که به عنوان بخشی از یک پروژه کلی مصلحانه، انقلابی و مجاهدانه آنچنان که امام در طول مبارزات چند جانبه خود، صورتبندی کرد در نظر آورده شود.» و چند سطر بعد ادامه میدهند: «به هر تقدیر مسئله علم دینی (یا به تعبیر بهتر، رابطه علم و دین) در درجه نخست، مسئله ای است ایدئولوژیک و سیاسی در راستای اهداف بیان شده از سوی امامِ انقلاب (یا به تعبیر دقیقتر، مسئله ای است در ضمنِ پروژه انقلابی احیاءِ روحیه و فکر دینی در عصر جدید) و در در جه دوم، مسئله ای است آکادمیک ومَدرَسی! »
این جملات به نوعی بیان میکنند «علم دینی»، علمی است که نه تنها در خدمت انقلاب عمل میکند، بلکه مبانی خود را از انقلاب و آرمانهای نظام اسلامی دریافت میکند. چراکه ایشان اولاً در درجه بندی خود نقش سیاسی و ایدئولوژیک علم را اولی بر نقش حقیقت نمایی آن قلمداد کردهاند و در ثانی خودشان پذیرفتهاند آیت الله مصباح منکر خدمات رسانی علوم انسانی به انقلاب اسلامی نیستند؛ و موید آن هم اینکه مینویسند «مقصود ایشان (آیت الله مصباح) این نبوده است که نباید در جهت تحقق اهداف انقلاب کوشش کرد»
اما چرا این تلقی از علم که مبانی خودش را از انقلاب اسلامی بگیرد خطرناک است؟
کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مجموعه مقالاتی است از علامه طباطبایی که توسط شهید مطهری شرح داده شده. این کتاب در فضایی نگارش یافته که فلسفههای ماتریالیستی آن زمان به شدت در میان جوامع آکادمیک رواج یافته بود و نفی کلی ماوراءالطبیعه، یکی از دستاوردهای این فلسفهها بود که به تعبیر شهید مطهری در طول تاریخ فلسفه سابقه نداشته است. علامه طباطبایی برای مقابله با این جریان فکری و اثبات حقایق مسلم در عالم و توان دستیابی به این حقایق از طریق فلسفههای واقع گرا و علم حقیقی، شروع به نگارش این مقالات کردند. به همین دلیل هم نام آن را «اصول فلسفه و روش رئالیسم» گذاشتند و در طول مقالات به رئالیسم بودن فلسفه اسلامی تاکید مکرر دارند. به نظر میرسد «علمگرایی» جدیدِ غیرمبتنی بر فلسفه و ظهور شکگرایی و نسبیگرایی جدید، دلیل اصلی نگارش این مقالات بود. به همین دلیل علامه، برخلاف روش مرسوم در فلسفه اسلامی بحث خود را از معرفتشناسی و علمشناسی شروع میکند و بعد به هستیشناسی میرسد.
شهید مطهری در اولین جملات مقدمه این کتاب مینویسد: «محبوبیت و احترام دانش فقط از آن جهت نیست که بهترین ابزار زندگی است و در مبارزه حیاتی به انسان نیرو میدهد و توانایی میبخشد و تسلط او را بر طبیعت مستقر میسازد، زیرا اگر چنین بود میبایست انسان با آن چشم به دانش نگاه کند، که هر ابزار و وسیله کار دیگری را میبیند»[1]
این مطلب و مطالبی که ایشان به خصوص در مقالات سوم و چهارم و ششم این مقاله بیان میکنند، نشان میدهد علم در عین خدمات رسانی و توانمند ساختن انسان برای ساختن جامعه، مبتنی بر اصول مسلمی است که جدا شدن از آنها و مبتنی کردن آن بر مسائل متغیر اجتماعی و فرهنگی، فاجعهآمیز خواهد بود. ایشان در مقدمه مقاله ششم میفرمایند: «ما باید قبل از هر تئوری فلسفی و هر قانون منطقی و هر قاعده علمی به وجود عقل و معقولات مطلق نظری اذعان داشته باشیم یعنی باید به وجود یک سلسله ادراکات اذعان داشته باشیم که در تکوین و تشکیل خود از نفوذ احتیاجات زندگانی و اوضاع محیط و کیفیت مخصوص ساختمان مغز و اعصاب و سایر عوامل طبیعی آزاد است و همان ادراکات است که پایههای اولیه علوم و فلسفه نظری را پیریزی میکند»[2]
گذشته از این در تمام تاریخ فلسفه اسلامی وقتی پای تعریف علم به میان میآید، همه فلاسفه به «ماهیت واقعنمایی» آن اذعان میکنند. این بدان معناست که هر چیزی باید برای یافتن صدق و کذب خود به علم رجوع کند. چون علم از حقیقت عالم خبر میدهد و ما دنبال علم دینی هستیم تا این جنبه واقع نمایی علم را کاملتر کنیم. برای اینکه علم به همه چیز دسترسی ندارد و دین باید به مدد آن آید تا علم کاشف از تمام حقایق شود؛ و ما اسلام را کاملترین دین میدانیم، نه از آن جهت که انقلاب ما اسلامی است! بلکه از آن جهت که بیش از سایر ادیان از حقایق عالم خبر میدهد و بیش از سایر ادیان میتواند ما را به سعادت برساند؛ و به همین دلیل در پی علوم اسلامی هستیم؛ و دقیقاً به همین دلیل هم هست که رهبر معظم انقلاب میفرمایند «مبانی علوم انسانی باید از قران گرفته شود»
اما اینکه آیت الله مصباح فرمودهاند مسئله ما در علوم انسانی، علمی و آکادمیک است به نکته بسیار دقیق و مهمی اشاره دارد که در فلسفه علم تحت عنوان «عقلانیت علمی» از آن بحث میشود. این مسئله یکی دیگر از خواص ذاتی علم است که معلول همان واقع نمایی علم میباشد. عقلانیت علمی به خاصیت «همه جایی و همگانی» بودن علم اشاره میکند، به مطلق بودن و در دام زمان و مکان نیافتن اشاره میکند؛ و مقصود از آن این است که علم اگر علم باشد هم در انقلاب اسلامی ایران علم است و هم در اروپا و آمریکا؛ و اگر نسخه نجات بخش باشد هم اینجا نجات بخش است هم آنجا. کما اینکه علم غربی، هم برای آنها بحران ایجاد کرده هم برای ما. البته این با بومی شدن علوم انسانی که یکی از عوارض آن است، منافات ندارد و گزاره های اعتباری علم، متضمن بومی سازی علوم هستند. ولی باید توجه داشت که اگر خاصیت عقلانیت را از علم بگیریم، در دام نسبیگیرایی خواهیم افتاد که بسیاری از نحلههای فلسفی جدید افتادهاند.
با این ملاحظات معلوم میشود این که بگوییم جنبه انقلابی و سیاسی علوم ما در اولویت است و باید مبنا قرار گیرد تا چه اندازه سست و البته خطرناک است. چرا که اولاً خود انقلاب در مقاطع مختلف تاریخ نیاز به ارزیابی دارد و معیار این ارزیابی باید چیزی غیر از انقلاب باشد. علم دینی و علوم سیاسی اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی باید وجود داشته باشد و مبانی خودش را از جای دیگری گرفته باشد تا بتواند انقلاب را مورد ارزیابی قرار دهد.
ثانیاً مبنای علم باید چیز ثابتی باشد که انقلاب اینگونه نیست و این را در بخش دوم بیشتر توضیح خواهم داد.
ثالثاً علم دینی که از قران و منابع ثابت عقلی اخذ شود، نه تنها در تعارض با انقلاب نیست که مقوم و محرک آن است و چنین علمی است که خدمت واقعی را به انقلاب خواهد کرد، نه صرفاً علمی که در مبانی، مبتنی بر انقلاب باشد و در روش توجیهگر آن.
رابعاً علمی که صرفاً مبتنی بر انقلاب اسلامی باشد، محدود به همینجایی خواهد بود که انقلاب اسلامی در آن اتفاق افتاده نه کشورهای دیگر، نه مستضعفان آفریقا و آمریکای جنوبی و... و نمیشود به آنها گفت باید سعی کنید انقلابی مشابه انقلاب ما در کشور خود رقم بزنید تا علم دینی ما به کار شما هم بیاید! مضافاً بر اینکه اساساً نام علم دینی بر چنین چیزی گذاشتن گزاف و بیهوده است. حداکثر باید آن را «علم مبارزاتی» یا «علم انقلابی» خواند!
خامساً خود انقلاب اسلامی یکی از ثمرات و معلولهای علم دینی مورد نظر ماست نه علت آن؛ چه رسد به اینکه تمام انقلاب را هم مدنظر نداشته باشیم و صرفاً به جنبه «مجاهدانه» آن توجه کنیم. و این نکتهای است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
2- تلقی نادرست از انقلاب اسلامی
آقای دکتر ترکشدوز در ضمن مقاله، برداشتهای خودشان را از «انقلاب اسلامی» هم به نوعی بیان میکنند. که ذیلاً به بخشی از آنها اشاره میشود:
«با شناختی جامع از تفکر انقلاب (که تنها در اندیشه و خط مشی امام خمینی باید آنرا سراغ گرفت ) و اهداف و مرزبندیهای خط مشی امام با سنتیها و متجددین، میتوان علوم انسانیای داشت در تراز اسلام نابی که امام از آن سخن میگفت و اِلّا سر از علم دینیای در خواهیم آورد، در ترازِ اسلام آمریکائی! از این علم دینیِ دوم، قدرتهایِ سلطه گرِ جهانی ترس که ندارند هیچ، از آن استقبال هم میکنند!»
همچنین در ادامه مینویسند:
«میتوان از کل سخنرانی اخیر ایشان (آیت الله مصباح) صرفنظر کرد و به این پرسش پاسخ داد که رویکرد های شایع به علم دینی (چه رویکرد اندیشمندی همچون استاد جوادی آملی و چه رویکرد متفکری همچون استاد مصباح) تا چه میزان هم نوا با برنامه کُلی و چند جانبه مصلحانه و انقلابی امام و مرزبندیهای برنامه مزبور و یا چالش جدی ایشان با خطوط انحرافی (از متقدم گرفته تا متجدد از انجمن حجتیه گرفته تا نهضت آزادی )و مجموعه حساسیتهای پیگیرانه ایشان درباره اسلام سرمایه داری، جنگ فقر و غنا و موارد دیگری از این دست است؟»
از فحوای این جملات و بر میاید انقلاب اسلامی صرفاً یک حرکت مبارزاتیِ سلبیِ خشک، بر ضد نظام سلطه و متحجرین و منحرفین بوده است و هدف غایی انقلاب سرنگونی این اشرار بوده و بس. این اندیشه است که خود حضرت امام (ره) بارها پیرامون آن تذکر داده و به شدت به آن تاخت است. از جمله ایشان در سخنرانی معروفی راجع به ماهیت انقلاب و اهداف اصیل آن در 8 خرداد 58 میفرمایند:
«نهضتهایی که به وسیله انبیا و اولیا- علیهم السلام- واقع شده است قابل مطالعه است. ما که تابع مکتب انبیا هستیم باید آن نهضتها را مطالعه کنیم، و بفهمیم نهضت چه بوده است؛ و برای چه بوده است؛ مقصد انبیا از نهضت چه بوده است، مقصد پیغمبر اسلام- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- از نهضت اسلامی چه بوده است؛ مقصد ائمه ما- علیهم السلام- چه بوده است. آیا فقط این بوده است که دست ستمکاران را کوتاه کنند؟ آیا دعوت انبیا فقط برای این بوده است که مزاحمین با مستضعفین را کنار بزنند؟؛ آیا مقصد انبیا این است که ظالم نباشد فقط، یا مقصد بالاتر از این است. اگر مقصد بالاتر از این است، باید ما هم که تابع انبیا هستیم و تابع مکتب اسلام هستیم، به تبعیت از آن بزرگان دین و دنیا مقصدمان همان مقاصد باشد. آیا راندن رژیم پهلوی و ابطال رژیم شاهنشاهی تمام مقصد بود؟ آیا رفاه ملت و رسیدن ملت به چیزهای مادی آخر مقصد است؟ انبیا آمدهاند تا مردم را، تا جامعه را، ترتیبی بدهند که رفاه زندگی مادی آنها باشد؟ مقصد انبیا این بوده است که مستکبرین بروند، و مستضعفین به نوای دنیایی برسند یا مقصد بالاتر از اینهاست؟
...
اگر مقصد همین شکست مستکبرین بود، ما به مقصد تقریباً رسیدیم و آنها را شکست دادهایم. ملت ما شکست داد اجانب را. دست خیانتکاران را قطع کرد؛ و این ریشههایی هم که مانده است این را هم قطع میکنند. لکن مقصد همین نیست. اگر مقصد این بود که زاغه نشینها از زاغه نشینی بیرون بیایند و یک سر و سامانی پیدا بکنند، این هم انشاء اللَّه میشود و با همت همه باید بشود، لکن باز مقصد این نیست. مقصد این است که کشور ما یک کشور اسلامی باشد؛ کشور ما در تحت رهبری قرآن، تحت رهبری پیغمبر اکرم و سایر اولیای عظام، اداره بشود.
...
رژیم اسلامی مثل رژیمهای، مکتبهای مادی نیست، مکتبهای مادی تمام همتشان این است که مرتع درست بشود! تمام همت این است که منزل داشته باشند؛ رفاه داشته باشند. اسلام مقصدش بالاتر از اینهاست. مکتب اسلام یک مکتب مادی نیست؛ یک مکتب مادی- معنوی است. مادت را در پناه معنویت، اسلام قبول دارد. معنویات، اخلاق، تهذیب نفس. اسلام برای تهذیب انسان آمده است؛ برای انسانسازی آمده است. همه مکتبهای توحیدی برای انسانسازی آمدهاند. ما مکلفیم انسان بسازیم.«[3]
امام (ره) در این فرمایشات، هدف اصلی و غایی نظام اسلامی را انسانسازی بیان میکنند که همان مقصد و هدف انبیاست ولی اینکه تا چه حد حضرت امام در زمان حیاتشان قرین توفیق در این زمینه بودند، جای بررسی دارد. در زمان حیات حضرت امام، مسائلی فرعی اما ضروری برای نظام وجود داشت قبل از هرچیز باید به آنها رسیدگی میشد. مسائلی مثل رسیدگی به مستضعفین، دفع تجاوزات داخلی و جنگ تحمیلی که حیات انقلاب را تهدید میکرد و اساساً فرصتی برای اهداف غایی باقی نمیگذاشت. حالِ انقلاب در آن زمان به طفل شیرخواری میمانست که دچار انواع امراض جسمی و تهدیدات بود، لذا برای این کودک با این شرایط، پرداختن به قران و دین و تربیت اسلامی، مسلماً در درجه دوم اهمیت بود و مقدمه لازم برای این تربیت اصل وجود این کوک بود!
لذا بخشی مهمی از موضع گیریها، اقدامات و بروزات امام و انقلاب اسلامی به اصل حیات انقلاب معطوف شد و از اهداف غایی انقلاب که انسان سازی بود، بازماند. اما این کار الآن و در زمان رهبر معظم انقلاب در حال پیگیری است. پروژه اصلی مقام معظم رهبری بعد از دفع تجاوزات و تثبیت نظام اسلامی و بعد از حیات امام(ره)، ناظر به اهداف غایی انقلاب است که مخصوصاً در دهه اخیر میتوان این مسئله را بیش از پیش از فرمایشات و اقدامات ایشان استنباط کرد.
دولت اسلامی، جامعه اسلامی، تمدن اسلامی و... بخشی حرکت امام و امتداد انقلاب اسلامی است که امروز توسط رهبری دنبال میشود. و این مسئله مهمی است که از نگاه آقای دکتر ترکشدوز دور مانده است. چرا که ایشان اساساً انقلاب را محدود به دوران حیات امام (ره) میدانند: «با شناختی جامع از تفکر انقلاب(که تنها در اندیشه و خط مشی امام خمینی باید آنرا سراغ گرفت)»
و با این محدود و مقطعی دیدن انقلاب، بعید هم نیست که ایشان از علم دینی هم چنان تلقی نادرستی داشته باشند. چراکه در جامعه اسلامی اگر تنها مسئله رفع فقر و محرومیت مطرح باشد، علم دینی هم باید فقط در این جهت کاری کند. ولی اگر هزاران پارامتر دیگر را مثل رفع فقر، لازمه جامعه اسلامی بدانیم، (مثل اخلاق و آداب اسلامی، هنر اسلامی، تعلیم و تربیت اسلامی، نظام اقتصادی اسلامی، مناسبات اداری اسلامی و...) آیا بازهم میتوان به برای علم دینیِ نجات بخش انقلاب، محدود به دوران حیات امام ماند؟
لذا اشتباه اساسی اول آقای دکتر ترکشدوز این است که انقلاب را یک پدیده مکانیکی میبینند که در یک مقطع اتفاق افتاد، نه یک پدیده ارگانیک و تکاملی که هنوز در حال وقوع است؛ و این تکاملی ندیدن انقلاب به ایشان اجازه میدهد که بگویند: «تفکر انقلاب منحصر در امام (ره) است»؛ و همین تکاملی ندیدن انقلاب باعث میشود ایشان برای علم دینی، بازگشت کنند به رویکردهای مبارزاتی و سلبیِ دهه اول انقلاب؛ و همین تکاملی ندیدن باعث میشود ایشان رویکردهای رهبری را درمورد علم دینی و مسائل دیگر که مستقیماً بازگشت به قران و سنتهای فلسفی ما دارد را جزو انقلاب اسلامی نبیینند.
اشتباه اساسی دوم آقای ترکشدوز این است که انقلاب را نه معلوم و ثمره علم دینی و اندیشه اسلامی، که علت و مبنای علم دینی میدانند؛ و این باز خلاف نظر حضرت امام است. حضرت امام در مصاحبهای که با محمد حسنینْ هیکل، نویسنده و روزنامه نگار معروف مصری در نوفللوشاتو، راجع به بیان ویژگیها و علل اساسی شکلگیری انقلاب اسلامی و ضرورت تلاش اندیشمندان در تبیین انقلاب اسلامی، در پاسخ این سؤال که: چه شخصیتهایی غیر از رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) و کدام کتابها به جز قرآن شما را تحت تأثیر قرار دادهاند، عنوان کردهاند: «شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر»[4]
این معلول ندیدن انقلاب اسلامی باعث میشود ایشان نظریه علم دینی را نه در منشأ انقلاب -که فلسفه صدرایی و فقه جواهری است- که در ظاهر انقلاب ببینند و به تفکرات آیت الله جوادی و مصباح که با رویکرد فلسفی و فقهی و قرانی درصدد ارائه نظریه علم دینی هستند، خدشه وارد کنند.
[1] اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا ، جلد اول، ص 9
[2] اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا ، جلد دوم، ص 156
[3] صحیفه امام، جلد7، ص530
[4] صحیفه امام، جلد5، ص 271
....................................................................................................................
پ.ن: بنده سعی کردم کاملاً آکادمیک مقاله آقای دکتر ترکشدوز را نقد کنم. اما میشد مثل خود ایشان این کار را ایدئولوژیک هم انجام داد! و مسائل نه چندان مرتبطی چون «جبهه پایداری» و «کدهای حجتیهگرایی» و... را در کتبی که هیچگاه به دست آیت الله مصباح نگارش نیافته، دخیل در موضوع کرد. و شاید یک مقصود آیت الله مصباح از بحث آکادمیک، پرهیز از همین کدگراییها و نقدهای سیاسی-امنیتی در بحث علوم انسانی بوده!