Quantcast
Channel: وادی
Viewing all 30 articles
Browse latest View live

این احساس شریف پوپولیستی

$
0
0

 

مقدمه اول: شهید مطهری در مقدمه کتاب داستان راستان مینویسد:

 این داستان‌ها هم برای «خواص» قابل استفاده است و هم برای «عوام»، ولی منظور از این نگارش تنها استفاده عوام است، زیرا تنها این طبقاتند که میلی به عدالت و انصاف و خضوعی در برابر حق و حقیقت در آنها موجود است و اگر با سخن حقی مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.

صلاح و فساد طبقات اجتماع در یکدیگر تأثیر دارد. ممکن نیست که دیواری بین طبقات کشیده شود و طبقه‌ای از سرایت فساد یا صلاح طبقه دیگر مصون یا بی‌بهره بماند، ولی معمولاً فساد از «خواص» شروع می‌شود و به «عوام» سرایت می‌کند و صلاح برعکس از «عوام» و تنبه و بیداری آنها آغاز می‌شود و اجباراً «خواص» را به صلاح می‌آورد، یعنی عادتاً فساد از بالا به پایین می‌ریزد و صلاح از پایین به بالا سرایت می‌کند.[...]

این، فکر غلطی است از یک عده طرفداران اصلاح که هر وقت در فکر یک کار اصلاحی می‌افتند، «زعماء» هر صنف را در نظر می‌گیرند و آن قله‌های مرتفع در نظرشان مجسم می‌شود و می‌خواهند از آن ارتفاعات منیع شروع کنند.

تجربه نشان داده که معمولاً کارهایی که از ناحیه آن قله‌های رفیع آغاز شده و در نظرها مفید می‌نماید، بیش از آن مقدار که حقیقت و اثر اصلاحی داشته باشد، جنبه تظاهر و تبلیغات و جلب نظر عوام دارد.

 از ذکر این نکته نیز نمی‌توانم صرف نظر کنم که، در مدتی که مشغول نگارش یا چاپ این داستان‌ها بودم، بعضی از دوستان ضمن تحسین و اعتراف به سودمندی این کتاب، از اینکه من کارهای به عقیده آنها مهم‌تر و لازم‌تر خود را موقتاً کنار گذاشته و به این کار پرداخته‌ام، اظهار تأسف می‌کردند و ملامتم می‌نمودند که چرا چندین تألیف علمی مهم را در رشته‌های مختلف به یک سو گذاشته‌ام و به چنین کار ساده‌ای پرداخته‌ام. حتی بعضی پیشنهاد کردند که حالا که زحمت این کار را کشیده‌ای پس لااقل به نام خودت منتشر نکن! من گفتم چرا؟ مگر چه عیبی دارد؟ گفتند اثری که به نام تو منتشر می‌شود لااقل باید در ردیف همان اصول فلسفه باشد، این کار برای تو کوچک است. گفتم مقیاس کوچکی و بزرگی چیست؟ معلوم شد مقیاس بزرگی و کوچکی کار در نظر این آقایان مشکلی و سادگی آن است و کاری به اهمیت و بزرگی و کوچکی نتیجه کار ندارند؛ هر کاری که مشکل است بزرگ است و هر کاری که ساده است کوچک.

اگر این منطق و این طرز تفکر مربوط به یک نفر یا چند نفر می‌بود، من در اینجا از آن نام نمی‌بردم. متأسفانه این طرز تفکر- که جز یک بیماری اجتماعی و یک انحراف بزرگ از تعلیمات عالیه اسلامی چیز دیگری نیست- در اجتماع ما زیاد شیوع پیدا کرده. چه زبان‌ها را که این منطق نبسته و چه قلم‌ها را که نشکسته و به گوشه‌ای نیفکنده است؟

به همین دلیل است که ما امروز از لحاظ کتب مفید و مخصوصاً کتب دینی و مذهبی سودمند، بیش از اندازه فقیریم. هر مدعی فضلی حاضر است ده سال یا بیشتر صرف وقت کند و یک رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یک اثر علمی، کتابی تألیف کند و با کمال افتخار نام خود را پشت آن کتاب بنویسد، بدون آنکه یک ذره به حال اجتماع مفید فایده‌ای باشد. اما از تألیف یک کتاب مفید، فقط به جرم اینکه ساده است و کسر شأن است، خودداری می‌کند. نتیجه همین است که آنچه بایسته و لازم است نوشته نمی‌شود و چیزهایی که زائد و بی مصرف است پشت سر یکدیگر چاپ و تألیف می‌گردد.

 عاقبة الامر در جواب آن آقایان گفتم: این پیشنهاد شما مرا متذکر یک بیماری اجتماعی کرد، و نه تنها از تصمیم خود صرف نظر نمی‌کنم، بلکه در مقدمه کتاب از این پیشنهاد شما به عنوان یک بیماری اجتماعی نام خواهم برد.

 

مقدمه دوم: مولای متقیان حضرت علی(ع) در نامه خطاب به مالک اشتر می‌نویسد:

باید بهترین کارها در نزد تو اعتدال در راه حق و همگانی بودن در عدل و داد و آن عملی که بیشتر باعث خشنودی عوام می‌شود، باشد. زیرا خشم توده مردم خشنودی خواص را از بین می‌برد اما خشم خواص در برابر خشنودی عموم مردم قابل چشم پوشی است. هیچ کس از رعیت برای فرمانروا در موقع رفاه سنگین‌تر و پرخرج‌تر، در موقع گرفتاری کم فایده تر، در موقع عدالت ناراضی‌تر، در موقع درخواست مصرتر، در موقع بخشش کم سپاس‌تر و در شدائد روزگار کم صبر تر از خواص نیست. در صورتی که ستون دین، اجتماع مسلمانان و نیروی در برابر دشمن همین توده مردم جامعه هستند. بنابراین باید با آنها همراه و میل قلبی‌ات به آنها باشد.

 

ذی المقدمه:

بیش از هرزمان دیگری احساس شریف پوپولیست بودن دارم. بیش از هرزمان دیگری احساس ضرورت به کار برای توده مردم و در میان توده مردم می‌کنم. به نظرم دیگر وقت چک و چانه زدن با خواص و بزرگان گذشته است. حوزه از ناحیه آیات عظام نمی‌خواهد تکان بخورد؟ نخورد ... دانشگاه با استاد و رئیس درست نمی‌شود؟ نشود... آیا امام(ره) که روی آورد به مردم و پابرهنگان را ولی نعمت خود نامید، خودش کوچک شد یا کارش پیش نرفت یا موازین را زیر پا گذاشت یا پشیمان شد؟

چه می‌شود ما را که راه انبیا و امام(ره) و رهبری را رها کرده‌ایم؟ هیچ؛ فقط کمی ترس داریم. ترس از آبرو، ترس از مقام، ترس از مال و...

دوستی عزیز و مذهبی، در یک جلسه علمی از خود یک تئوری ساطع کرد مبنی بر این که ما برای اصلاح اقتصاد، فرهنگ، دین و ... ابزاری غیر از «قانون» در اختیار نداریم؛ لذا باید تمام این‌ها را از مجرای قانون تنظیم کنیم و برای هرکدام یک سند قانونی بنویسم و تصویب کنیم! توگویی قرار است اقتصاد و فرهنگ و دین را در گله بزها یا در میان روبات ها پیاده کنیم. به نظر من قانون برای جوامعی است که از انسانیت فاصله گرفته‌اند و همه هم به یک اندازه فاصله گرفته‌اند. عقب مانده و جلو افتاده نداشته باشیم. قانون برای جامعه یک دستِ ماشینی است که اصول اعتقادی و احکام عملی مردمش از تلویزیون و سینما و اینترنت و ماشین و وسایل مصرفی گرفته شده باشد. تا انسجام بین «هست‌های اعتقادی» و «بایدهای قانونی» حفظ شود. روی این موضوع نمی‌خواهم ایستادگی کنم ... بحث من چیز دیگری بود.

جامعه برای ارتقاء و تحول به چیزی بیش از قانون احتیاج دارد. به عاملی که از دل مردم بجوشد و به زبان مردم عمل کند. اینکه حوزه علمیه در میان مردم امروز ما مهجور شده نه فقط به خاطر این است که خودش به میان مردم نیامده و در گوشه‌ای کنج عزلت گزیده است، بیشتر به خاطر این است که محصولات و تولیدات و منافعش هم به مردم نرسیده است. بین قبل از انقلاب که دوره عسر و حرج حوزه بوده والان که همه التماس حوزه می‌کنند به جامعه برگردد و عنان علم و فرهنگ و سیاست را به دست گیرد، انگار تفاوتی نیست. بلکه دقیق‌تر که نگاه می‌کنیم قبل از انقلاب در این زمینه فعال‌تر و پرثمرتر هم عمل کرده است. لااقل یک مفاتیح‌الجنانی تدوین شد که هرکس روی طاقچه‌اش بگذارد، یک تفسیر المیزانی نوشته شد، یک رساله توضیح المسائلی برای مردم جمع آوری شد، یک شهید مطهری بود که بلند شود بیاید تهران و در دانشگاه با دانشجویان سروکله بزند تا نیازهای واقعی مردم را احساس کند، هرکس هرکجا بود یک روحانی در محله و روستایش داشت که قبل از دادگستری و دادگاه و مشاور خانواده! به او مراجعه کند و دردش را بگوید...

امام زمان(عج) در نامه‌ای به آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی می‌فرماید: «ارخص نفسک و اجعل مجلسک فی الدهلیز و اقض حوائج الناس نحن ننصرک؛ خودت را سود رساننده (به مردم) قرار بده، در دسترس مردم باش، نیازهای مردم را برآورده کن، (در این صورت) ما هم یاری‌ات می‌کنیم»

الآن وضعیت حوزه شده دقیقاً همان چیزی که شهید مطهری می‌گفت: «هر مدعی فضلی حاضر است ده سال یا بیشتر صرف وقت کند و یک رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یک اثر علمی، کتابی تألیف کند و با کمال افتخار نام خود را پشت آن کتاب بنویسد، بدون آنکه یک ذره به حال اجتماع مفید فایده‌ای باشد».

البته این انتقاد فقط به حوزه نیست. هرکسی که مسیر اصلاح فرهنگ را صرفاً از قوانین و قوا، یا کتاب‌ها و مقالات علمی، یا سازمان‌ها و نهادهای دولتی، یا همایش‌ها و سمینارها جستجو کند دچار همان آفت حوزه شده است؛ و اتفاقاً این آفت میان کارگردانان و هنرمندان و اساتید علوم انسانی و محققین اجتماعی بسیار بیشتر و البته مشمئز کننده تر است! لااقل حوزه در گذشته خودش گیر کرده، این حضرات که در گذشته غرب مانده‌اند. شهید آوینی یک نقد تندی دارد به فیلم هامون ساخته داریوش مهرجویی که در بخشی از آن می‌نویسد: «در میان روشنفکران جهان سوم، هستند کسانی هم که مثل مرحوم جلال آل احمد خود را باز یافته‌اند و از دور باطل اسب عصاری بیرون آمده‌اند. این‌ها از روشنفکر جماعت قطع امید کرده‌اند و به نوعی، کم و بیش دریافته‌اند: کسی باید بیاید که گردنش گیر افسار تمدن اروپایی نیست و ریش پرفسور بزی (!) و یا سبیل نیچه‌ای هم ندارد و در میان حرف‌هایش هم، بی مناسبت یا با مناسبت، کلمات فرنگی بلغور نمی‌کند؛ او کسی است که وقتی می‌آید مردم جلوی پایش بلند می‌شوند و صلوات می‌فرستند. آنها می‌گویند روشنفکری یک وصله ناجور است که به عبای کهنه ما جور نمی‌آید. قبله نمای روشنفکر» اینترنت، دانشگاه «ژوسیو» و یا بنیاد فرهنگی ـ هنری «فراهوله» در هلند را نشان می‌دهد و قبله نمای ما خانه‌ای سنگی در حجاز را ...».

حاشا به کرَم همان حوزوی که باز عقیده و شرافت و عزت و غیرت و ملیت! خود را نمی‌فروشد به ثمن بخس و اینقدر به کار خودش و موضوع علمش که قران و کلام معصوم باشد ایمان دارد که آن را با چیز دیگری جایگزین نکند. اگر حوزوی از کنار درد جامعه با بی اعتنایی عبور می‌کند، هنرمند و استاد دانشگاه داروی دردی(و چه بسا زهری) دیگر را برای این درد تجویز می‌کند! و طبیعی است که درد قبلی به دردی بدتر مبدل شود و مرگ جامعه را نزدیک کند. بگذریم از بعضی هنرمندان که تازه بعد از مرگ کارشان آغاز میشود، چون تخصصشان سلاخی جامعه است و بیرون آوردن و نشان دادن امعاء و احشاء و نجاسات و کثافات جامعه...!!

 هرچند می‌دانم این قضاوت و حتی این هم‌جواری، بی انصافی است ولی چه باید کرد وقتی این همه خلاء و این همه نیاز در جامعه هست و حوزه علمیه هنوز نتوانسته یک رساله عملیه به زبان فارسی سلیس تدوین کند؟

تمام این سیل انتقادات را مطرح می‌کنم مگر اینکه خودم لااقل تکلیف را فراموش نکنم. همه ما گرفتار همین مسئله هستیم. اگر می‌خواهید شاخصی برای میزان گرفتاری به این درد بدست آورید، در خلوت خودتان جواب این سوال‌ها را بدست آورید: چقدر رشته من در میزان و کیفیت خدمت به مردم و انقلاب موثر است؟ چقدر اسم دانشگاهم موثر است؟ چقدر محل تحصیلم موثر است؟ چقدر مدرکم موثر است؟ چقدر تلاش برای بومی‌سازی رشته و فعالیت علمی‌ام کرده‌ام؟ چقدر به مطالعه تاریخ و مسائل حقوقی و سیاسی موضوع علمی خودم در جامعه ایران پرداخته‌ام؟ چقدر مطلب همه فهم در این جهت نوشته‌ام و سخنرانی همه فهم کرده‌ام و بحث و جدل کرده‌ام؟ چقدر (خداییش!) ضرورت رشته و دانشگاه و آینده علمی و شغلی خودم را در این مسیر و با این نگاه تنظیم کرده‌ام؟ و...

 

.......................................................................................................................

پ.ن1: «و اما من ینفع الناس فیمکث فی الارض»

پ.ن2: ماجرای امروز بچه‌های حزب اللهی شده ماجرای آن سه نفری که برای نماز ایستاده بودند. نفر اول یک بچه‌ای حواسش را پرت می‌کند و نمازش باطل مشود. نفر دوم به او می‌گوید نمازت باطل شد! نفر سوم به نفر دوم می‌گوید تو هم حرف زدی و نمازت باطل شد!
سر این به اصطلاح جریان انحرافی و سر بسیاری دیگر از جریانات فرعی و انحرافی که در دانشگاه و جامعه و مجلس و... وجود دارد هر کداممان به نوعی حواسمان از قبله منحرف شد و نمازمان باطل شد...

پ.ن3: تعویق انتخاب رئیس جدید با اصرارهای هاشمی رفسنجانی.

آقای هاشمی خیال کرده اینجا هم مجمع تشخیص است که تصمیمات بر اساس قاعده مترقی «هرکی مثل من بیاره» گرفته می‌شود ...

پ.ن4: سروش بازهم دست به قلم برده و مطالبی در نقد رهبری نوشته است. من بارها گفته‌ام که دوران سروش‌ها و گوگوش‌ها گذشته و دیگر نباید وقت خود و نویسندگان را به نوشتن جواب برای او تلف کنیم. ولی این نامه را نه برای جواب برای اینکه اوبژه مشاهدات روان شناختی خود درمورد سروش قرار دهیم، بد نیست بخوانیم و بر آن تأمل کنیم.
از اینکه کارش به جایی رسیده که قلم به دست و اجیر نوری زاد شده!
از اینکه خودش و صدایش و امیدش را به اعتراضات علیه رهبری، در بچه‌هایی جستجو می‌کند که مقابل رهبری انتقاد می‌کنند و البته سروش به خاطر اختلال حواس نامش را «حمیدنیا» به جای «وحید نیا» می‌نویسد!
از اینکه حسادت و دردناکی او از جای جای نامه‌اش موج میزند مخصوصاً چند جایی که از دیدار شاعران با رهبری حرف میزند و از اینکه رهبری بیشتر فرمایشاتشان معرفتی و علمی و تخصصی و راهبردی است و در دیدار با دانشجویان و اساتید و ... است ابراز تألم خاطر می‌کند!

 


حماسه 9 دی از نگاه دوربین من..

$
0
0

روز نهم دیماه سال 88 بعد از راهپیمایی از دانشگاه تا میدان انقلاب، بنده در موقعیت بسیار مناسبی(روی سقف اتوبوس!) قرار گرفتم. لذا ذوق رسانه ای ام گل کرد و به همراه برادر حمید، عکس ها و فیلم هایی را برای ثبت در تاریخ تهیه کردیم


عنوان عکس: مردم
توضیح:  «..فَقُلْ تَعَالَوْا نَدْعُ أَبْنَاءَنَا وَأَبْنَاءَکُمْ وَنِسَاءَنَا وَنِسَاءَکُمْ وَأَنْفُسَنَا وَأَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکَاذِبِینَ (61 آل عمران)

 

 

عنوان: امت..
توضیح: «وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّةً وَسَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلَى النَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً» (143 بقره)

 
 

عنوان: این دغل دوستان..!
توضیح: شخصی نقل میکرد که امام زمان(عج) را در خواب دیدم. از ایشان پرسیدم: آیا ما جزء یارانتان هستیم؟ با بی تفاوتی فرمودند بله! گفتم: پس به ما امیدوار باشید. فرمودند: امیدوار نباشم چه کنم!؟
(البته به نظر این داستان طنز و غیرواقعی است ولی به هرحال کاملا مناسب حال این دوستان ماست!)


 

عنوان: کروبی
توضیح: آنچه خود داشت، زبیگانه تمنا میکرد.. 

 
 

عنوان: ملت ما
توضیح: در عکس!

 
 

عنوان: حسینه امام خمینی در دانشگاه شریف
توضیح:  غزل زخم

 

 

فیلم ها 

1- یاد امام و شهدا 

2-مرگ بر موسوی! 

3- موسوی، کروبی اعدام باید گردند! 

4- پیرزن عصا به دست و ... 

5- به آتش کشیدن خیمه اباعبدالله(ع) (زمانی که ما در راهیپایی بودیم)

 

 

....................................................................................................................

پ.ن1: این تصاویر برای اولین بار(در خاورمیانه!) منتشر میشود!

پ.ن2: مصاحبه با کیهان درمورد 9 دی (خبرنگار روزنامه کیهان مصاحبه 10-15 دقیقه را با ذوق مثال زدنی خود، از نظر شکلی در چند سطر خلاصه و از نظر محتوایی کن فیکون نموده است!)


                

برای حاجی بخشی که زمانه اش گذشته بود..

$
0
0


حاجی بخشی عزیز! زمانه، دیگر زمانه تو نبود...

دوران آن صداهایی که وقتی بلند می‌شد، غرور و غیرت بچه بسیجی‌ها را زنده می‌کرد، گذشته بود...

آن پیشانی بند و آن اسلحه و آن گام‌های مصممت که وسط پایتخت، بوی خاک‌های مقدس و عطر خون‌های مطهر را به مشام‌ها می‌رساند؛ و تمام مقدسات دنیای مدرن و هنجارهای جامعه مدنی را به سخره می‌گرفت، به خاطره‌ها سپرده شده بود..

غربتی که در این شهرِ هزار رنگِ هزار آوازه، با طنین «ماشالله، حزب الله» تو از دل بچه حزب اللهی‌ها برچیده می‌شد، به جای خود برگشته...

غربت و مظلومیت بسیج و بسیجی کهنه زخمی است که فقط یک دوره کوتاه 8 ساله سربسته مانده بود...

دیگر زمان تو نیست حاجی بخشی ...به قول سید مرتضی آوینی «بی دردی و لذت پرستی، توجیهی عقلایی یافته است و از میدان‌های ورزش تا کلاس‌های دانشگاه، رب‌النوع تمتع است که پرستیده می‌شود و باز در این میان بسیجی حزب الله تنها و غریب است و با آن چوب زیر بغل و پای مصنوعی و دست فلج و چشم پلاستیکی و موی کوتاه و محاسن و لباس ساده و فقیرانه و لبخند معصومانه، مظهری است از یک دوران سپری شده که با خونین شهر آغاز شد و در «والفجر ده» به پایان رسید بعد از «مرصاد» از ظاهر اجتماع به باطن آن هجرت کرد...»

حاجی بخشی عزیز! دوران حکومت عشق رو به زوال رفته... صدای بچه بسیجی‌ها در نطفه خفه است ... مثل توها غریبه شده اند بین مردم..

اگر دروغ می‌گویم ببین حالا که تو رفته‌ای مردم آن اندازه که برای استیو جابزها و خسرو شکیبایی‌ها و حجازی‌ها، شیون و زاری کردند برای تو می‌کنند...

اگر دروغ می‌گویم ببین کدام نویسنده، کدام کارگردان و کدام نقاش و هنرمندِ امروزی می‌تواند فقط همان یک لحظه‌ای که خبر شهادت فرزندت را به تو ‌دادند ولی لبخند از روی لبانت برداشته نشد را به تصویر بکشد ...؟

ببین سوژه علمی کدام جامعه شناس و استاد و دانشجو، فهم رفتار تو و الگوسازی از آن است وقتی در جبهه‌ها همه که از نفس می‌افتادند صدای تو بیشتر به گوش می‌رسید ...؟

 وقتی در سه راه شهادت ماشین تو را زدند و دامادت مقابلت در آتش سوخت، این بار با تن زخمی سوار موتور شدی و فریادت را بلند تر از قبل سر دادی «کی خسته است...؟».

ما حاجی بخشی ... ما خسته شدیم... پژمرده شدیم... با رفتن تو یتیم شدیم...

مانده‌ایم بین یک عده که برای سعادت آن دنیا مشغول عبادتند و عده‌ای دیگر که برای سعادت این دنیا مشغول خیانت...

و آن‌هایی که مثل تو سعادت این دنیا و آن دنیا را تنها در «اطاعت» می‌دیدند، دّر نایاب شده‌اند...

شنیده‌ام دوسال پیش از بیمارستان که مرخص شدی به خانه نرسیده، برای دفع شرّ فتنه گران شال و کلاه کردی و بیرون زدی ... شنیدم گفتی «آقا تنهاست» و باید رفت...

می‌گویند کسانی که مثل تو این‌گونه مطیع و مرید بودند زندگی نداشتند... راست می‌گویند ولی نمی‌دانند که این خود زندگی است: «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ» (انفال /24).

 

..................................................................................................

پ.ن:..

شهیدی که روشنای راه شد..

$
0
0

بسم الله الرحمن الرحیم

شهادت دانشمند نخبه‌ی جوان، شهیدمصطفی احمدی روشن، اندوه دیگری بر دل دوستداران دانش و متعهدان به پیشرفت جمهوری اسلامی نهاد. ما همگی شریک غم پدر و مادر و همسر و فرزند این جوان مظلوم و برجسته و سرافرازیم.
این ترور بزدلانه که عاملان و طراحانش هرگز جرأت نخواهند کرد به جنایت کثیف و پلید خود اعتراف کنند و مسئولیت آن را بپذیرند مانند دیگر جنایات شبکه‌ی تروریزم بین‌الملل دولتی، با طراحی یا همراهی سرویسهای سیا و موساد عمل شده و نشانه‌ی به بن‌‌بست رسیدنِ استکبار جهانی به سردستگی آمریکا و صهیونیزم، در مقابله با ملت مصمّم و مؤمن و پیشرونده‌ی ایران اسلامی است. آنها در این رفتار شنیع و قساوت‌آمیز نیز شکست خواهند خورد و به اغراض پلید و شریرانه‌ی خود دست نخواهند یافت. رشد شتابنده‌ی علمی و فتح قله‌های دانش که با همت و عزم جوانان مؤمن و غیور و توانائی چون مصطفای شهید رونق یافته، امروز قائم به هیچ فردی نیست، این یک جنبش تاریخی و برخاسته از یک عزم خلل‌ناپذیر ملی است. ما به کوری چشم سران اردوگاه استکبار و نظام سلطه، این راه را با قوت و اراده‌ی راسخ دنبال خواهیم کرد و پیشرفت رشک‌آور ملت بزرگ خود را به رخ دشمنان عنود و حسود خواهیم کشید، و البته از مجازات مرتکبان این جنایت و عاملان پشت صحنه‌ی آن هم هرگز چشم‌پوشی نخواهیم کرد.

اینجانب شهادت این عزیز را به والدین و همسر و فرزندش و به جامعه‌ی علمی و دانشگاهی کشور و به عموم دوستداران و متعهدان نهضت علمی فراگیر، تبریک و تسلیت میگویم و برای آنان صبر و سکینه‌ی الهی و برای شهید عزیزمان علو درجات اخروی را از خداوند متعال مسألت میکنم و یاد شهیدان علیمحمدی و شهریاری و رضائی‌نژاد را گرامی میدارم.

سیدعلی خامنه‌ای

 

پیام رهبری کاملا بوی جهاد میدهد...
اگر مرد انتقام نیستیم لااقل نگذاریم پرچمی که این شهید بالا برده زمین بیفتد...
.
امشب پیکر مطهر او را به دانشگاه آوردند...
همسر و مادر و پدرش هم بودند...
مثل کوه...
هو الذی انزل سکینه فی قلوب المومنین لیزدادو ایمانا مع ایمانهم..
.
دوستانش هم بودند.. با چند نفرشان صحبت کردم...
میگفتند از بچه های کنگره شهدا بوده و در تمام مراسم های شهدا و اردو جنوب ها حاضر بود...
میگفتند نخبه بود ولی نه نخبه بی خاصیت...
برای کار انقلاب حرص میخورد و عرق میریخت...
.
یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزاً عظیما...

 

.......................................................................................................................................

پ.ن1: دیشب وقتی زیر تابوت شهید بودم یک لحظه تمام صحنه های 22 اسفند از مقابل چشمانم عبور کرد... همینطور 9 دی و سوزندان خیمه سیدالشهدا... همینطور... شریف شام دیگری است در بی شرفی.....

 

پ.ن2: یادم باشد حتما بخش سوم "یک شریفی واقعی" را بنویسم................

پ.ن3: برای شما شریفی هایی که خفقان گرفته اید: ( درخورد فیل)

پ.ن4:تنها مسئولی که در مراسم امشب دیدم سعید جلیلی بود
         احتمالا ما لیاقت این را نداشته باشیم که رئیس جمهورمان شود
         ولی اگر شهید نشد حتما آن دنیا دلیلش را جویا خواهم شد!

 

جوانی نظام اسلامی و ضرورت تشکیل جبهه پایداری

$
0
0

 

«هر موجود زنده‌ای دوران جوانی‌ای دارد، دوران پیری‌ای دارد. وضع نظام اسلامی در این زمینه چیست و چگونه خواهد شد؟»

این سوال کلیدی را رهبر معظم انقلاب اسلامی در دیدار با دانشجویان کرمانشاه در سال جاری مطرح کردند و در ادامه، تحلیل جامعی از اینکه «پیری و جوانی» به عنوان صفت به کدام موصوفات تعلق می‌گیرند، ارائه نمودند. اجمال کلام ایشان  این است که شعارها و آرمان‌های انقلاب مثل آزادی، عدالت و ... هرگز پیر نخواهند شد ولی ساختارهایی که محمل این آرمان‌ها هستند، ممکن است پیر شوند و نیاز به ساختارها، احزاب و افراد جدید برای حمل این آرمان‌ها به وجود آید.

تشکیل جبهه پایداری را افراد مختلف از ابعاد متعددی بررسی کرده‌اند ولی از نگاه «ایجاد یک مجموعه جوان برای احیاء آرمان‌های انقلاب» مورد بررسی قرار نگرفته است. سوال رهبری در مور کلان نظام اسلامی است ولی ما در اینجا همین بحث را راجع به دولت، مجلس و ساختاری‌های خردتر نظام طرح می‌کنیم:

آیا مجلس پیر خواهد شود؟ آیا دولت پیر خواهد شد؟

برای مجلس اسلامی، ما شاخص‌هایی داریم. غیر از شاخص‌های عمومی که شامل دوری نمایندگان از مراکز قدرت و ثروت، گفتمان عدالت، روحیه فساد ستیزی و... که در بیانات رهبری هست و به اکثر مسئولین اشعار دارد، انتظارات بسیار وسیع‌تر و آرمان‌گرایانه‌تری نسبت به آنچه که در حال حاضر تحت عنوان «مجلس» می‌شناسیم، در بیانات رهبری وجود دارد. در دیدار نمایندگان مجلس هشتم با مقام معظم رهبری در سال 87 ایشان می‌فرمایند:

«این قانونی که شما دارید تنظیم می‌کنید، در واقع نرمافزار حرکت عظیم این کشور است؛ یک کشور، یک ملت، هفتاد میلیون جمعیت، که فی نفسه یک چیز بسیار خطیر و بسیار عظیمی است. لیکن در شرایط ما، مسئله از این‌ها بالاتر است؛ مسئله، این است که همین کشور شما، این انقلاب شما، این نظام جمهوری شما، راه نوی را در برابر پای بشرِ امروز گشوده است... بحث بر سر مطرح شدن یک فکر نو، یک راه نو در مقابل بشر است؛ مثل دعوت انبیاء. یک نظام اسلامیِ عادلانه‌ی مبتنی بر تفکرات اسلامی به وجود بیاوریم، این را بلند کنیم سر دست بگیریم، به دنیا نشان بدهیم... قوه‌ی مقننه، تهیه کننده‌ی نرمافزار این حرکت عظیم است. ببینید چقدر مسئله مهم است».

«تهیه نرم افزار حرکت در راه نو برای بشریت»، انتظار رهبری از قوه مقننه است. این را مقایسه کنیم با مجلس فعلی...

آقای دکتر لاریجانی چند شب پیش در برنامه پارک ملت در مقابل سوال مجری از نقش مجلس در قانون هدفمندی یارانه‌ها، با یک رویکرد کاملاً تقلیل‌گرایانه، وظیفه مجلس را صرفاً تصویب لایحه و نظارت بر اجرای آن، قلمداد کردند. یعنی حتی طرح‌های مجلس که توسط خود نمایندگان برای اصلاح و تسهیل اجرای این طرح ممکن است نوشته شود را در این شرح وظایف نیاورند. بگذریم که کل این مسئله یک حرکت داخلی و برای رفاه حال مردم و سامان دهی وضع معیشتی آنهاست.

 البته این از اهمیت و ضرورت طرح هدفمندی یارانه‌های چیزی کم نمی‌کند ولی بحث این است که مجلس فعلی در مقابل طرح‌های اینچنین، وظیفه خود را صرفاً سلبی و ممیزی تعریف کرده و هیچ رویکرد ایجابی، تحول‌گرایانه‌ و «نرم افزاری» ندارد، چه رسد به مسائلی همچون الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، جنبش‌های علمی و نرم افزاری، حرکت به سمت غلبه گفتمان عدالت و پیشرفت، سامان دهی به نظام متعالی خانواده، اصلاح بنیادین ساختارهای فرهنگی، ایجاد الگو برای انقلاب‌های منطقه و...

 و این مسائل همه در راستای همان انتظار حداکثری رهبر معظم انقلاب بوده ولی در مجلس فعلی «از دستور کار خارج است»! ..و البته باید اعتراف و اذعان کرد این مجلس با تمام این احوال براساس آن انتظارات سرآمد ادوار گذشته است.

بر گردیم به سوال اول: آیا مجلس پیر خواهد شد؟ آیا مجلس پیر شده است؟ آیا دولت پیر شده است؟

مسلماً مجلس شورای اسلامی خدمات شایانی در دوره جاری ارائه کرده ولی خطاهای فاحشی هم از او سر زده. مثل ماجرای «یکشنبه سیاه مجلس» و به رای گذاشتن نظر رهبری و تصویب وقف دانشگاه آزاد به عنوان بزرگ‌ترین اختلاس تاریخ انقلاب، تعلل چند ساله در اجرای منویات رهبری در باب طرح نظارت بر نمایندگان، سکوت و تعلل بسیاری از بزرگان مجلس در برابر فتنه سال 88 و...

دولت دهم هم علیرغم خدمات بسیار زیاد، گفتمان ناب انقلابی و ولایی و پشتوانه عظیم مردمی، در مواردی دچار لغزش شد و به تعبیر رهبری موجب سرخوردگی حامیانش گردید.

توجه به این مسائل نه باعث طرد کلی دولت و مجلس شده و نه موجب نادیده گرفتن خدمات آنها می‌شود، بلکه براساس نگاه رهبری به پیری و جوانی نظام، باید ما را به یک راه حل بهتر و یک گفتمان ناب‌تر و یک ساختار صحیح‌تر رهنمون گردد.

سال 82 و در انتخابات مجلس هفتم، نظام اسلامی یک بار شاهد این تغییر گفتمانی در ساختار مجلس شد، که موج آن سال 84 به ریاست جمهوری رسید و در ادامه تقریباً تمام ساختارهای حاکمیتی، اعم از خبرگان رهبری و شوراهای شهر و ... را تحت تأثیر قرار داد. تغییری که بر مبنای اصول و آرمان‌های انقلاب تغییری مثبت و رو به جلو بود و گفتمان اصول‌گرایی را جایگزین گفتمان اصلاح طلبی کرد.

و الآن در سال 90 به نظر می‌رسد گفتمان اصول‌گراییِ سنتی با پیامدها و آفت‌های بجا گذشته و کندی و تعلل بیش از حد در حرکت به سمت انتظارات رهبری، دچار «پیری» و فرسودگی شده است و ضرورت گفتمان جوان‌تر، زنده‌تر و نزدیک‌تر به منویات رهبری برای امروز نظام اسلامی احساس می‌شود.

جبهه پایداری انقلاب اسلامی دقیقاً از همین نقطه پا به عرصه وجود گذاشته است. فلسفه تاسیس جبهه پایداری، ایستادگی بر اصول اولیه انقلاب و اصول گرایی ناب، و پر کردن نقص‌های و خلاء های ناشی از تقلیل گفتمانی و پیری و فرسودگی اصول‌گرایی سنتی است. هدایت و رهبری حضرت علامه مصباح یزدی – که به تعبیر رهبری خلاء علامه طباطبایی و شهید مطهری را در عصر ما پر کرده‌اند – و عضویت متخصص‌ترین و کارآمدترین و در عین حال متعهدترین اعضاء کابینه سابق دولت نهم، در این جبهه، نوید حرکت و تحولی نو را در حرکت عظیم نظام اسلامی به سمت آرمان‌های انقلاب نشان می‌دهد. انشالله...

 

 

گل میان آتش نمرود بود...

$
0
0

 

رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد

فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت افتادن او ایل و تباری افتاد

آنقدر ضربه ی پا خورد به در تا که شکست
آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد

تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنارِ در و در نیز کناری افتاد



بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد

خواست تا زود خودش را برساند به علی
سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد

ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد

غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خواری افتاد

وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد

آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن روز دگر رفت و کناری افتاد

 

 

 السَّلَامُ علی ذَاتَ الاحـزان طویــله، فی مُدَّةِ القلیله ، المخفیة قَبْـرِهَـا، الْمَمْنُوعَـةُ ارثها ، الْمَجْهُـولَةِ قَدَّرَهَا، وَالْمَکْسُورَةُ ضِلْعُهَا،المقتولة وَلَدَهَا

السَّلَامُ علیک یا فَاطِمَةَ الزهرا......

 

 

.....................................................................................................................................................................................

 

پ.ن1:این مطلب را انشالله به زودی کامل میکنم و جواب برخی از سوالاتی که در آن طرح شده را براساس تحلیلی سیاسی-اجتماعی از تاریخ خواهم داد.

پ.ن2: به اینکه شریعتی که بود و چه بود کاری ندارم... ولی کتاب "فاطمه فاطمه است" را نسخه نجات‌بخش زنِ بی‌حجاب و بدتر از آن بی‌هویت امروز میدانم که با رویکرد فقهی و استدلالی به راه نمی آید. یعنی با پز روشنفکری که به خود گرفته، فقط شریعتی و رویکرد اجتماعی و تاریخی او می‌تواند قانعش کند. 
شریعتی در ابتدای کتابش زنان را سه دسته میکند: زن سنتی، زن مدرن و حضرت فاطمه(س).  و بعد به تبیین و تشریح جایگاه اجتماعی هر سه دسته می پردازد.


پ.ن3: مرحوم ایت الله غروی اصفهانی معروف به کمپانی شعری بسیار قابل تامل دارد؛ که در آن می فرماید: 

فما رماه اذ رماه حرمله
و انما رماه من مهد له

سهم اتی من جانب السقیفه
 و قوسه علی ید الخلیفه

و ما اصاب سهمه نحر الصبی
بل کبد الدین و مهجة النبی
 

حرمله نبود که تیر انداخت، بلکه تیر را کسی انداخت که زمینه ساز(کربلا) بود
تیری از سوی سقیفه آمد که کمان آن به دست خلیفه بود

و تیر او نه بر گلوی کودک، بلکه بر دل دین و قلب پیامبر نشست....

 

پ.ن4: امام خمینی(ره)  میفرماید:  من راجع به حضرت صدیقه(س) خودم را قاصر می دانم ذکری بکنم، فقط اکتفا می کنم به یک روایت که در کافی شریفه است و با سند معتبر نقل شده است و آن روایت این است که حضرت صادق(ع) می فرماید:

فاطمه(س) بعد از پدرش 75 روز زنده بودند، در این دنیا بودند و حزن و شدت برایشان غلبه داشت و جبرئیل امین می آمد خدمت ایشان و به ایشان تعزیت عرض می کرد و مسائلی از آینده نقل می کرد

ظاهر روایت این است که در این 75 روز مراوده ای بوده است یعنی رفت و آمد جبرئیل زیاد بوده است و گمان ندارم که غیر از طبقه اول از انبیاء عظام در باره کسی اینطور وارد شده باشد. ... مساله آمدن جبرئیل برای کسی یک مساله ساده نیست، خیال نشود که جبرئیل برای هر کسی می آید و امکان دارد بیاید، این یک تناسب لازم است بین روح آن کسی که جبرئیل می خواهد بیاید و مقام جبرئیل که روح اعظم است، چه ما قائل بشویم به این که قضیه تنزیل، تنزل جبرئیل، به واسطه روح اعظم خود این ولی است یا پیغمبر است، او تنزیل می دهد او را و وارد می کند تا مرتبه پایین، یا بگوییم که خیر، حق تعالی او را مامور می کند که برو و این مسایل را بگو... تا تناسب مابین روح این کسی که جبرئیل می آید پیش او و بین جبرئیل که روح اعظم است نباشد، امکان ندارد این معنا. و این تناسب بین جبرئیل که روح اعظم است و انبیاء درجه اول بوده است مثل رسول خدا و موسی و عیسی و ابراهیم و امثال اینها، بین همه کس نبوده است...

در هر صورت من این شرافت و فضیلت را از همه فضایلی که برای حضرت زهرا ذکر کرده اند، با این که آنها هم فضایل بزرگی است، این فضیلت را من بالاتر از همه می دانم،... و این از فضایلی است که مختصات حضرت صدیقه(س) است.

 جلد19 صحیفه نور، ص278


پ.ن5: شعر پست از علی اکبر لطیفیان است
 

پ.ن6: از نشانه های حقارت دنیا همین بس که فاطمه(س) را 18 سال بیشتر دوام نمی آورد...

 

 پ.ن7: 

درد سر، بین گذر ، چند نفر، یک مادر
شده هر قافیه ام یک غزل درد آور

ای که از کوچه ی شهر پدرت می گذری
امنیت نیست از این کوچه سریع تر بگذر

دیشب از داغ شما فال گرفتم ، آمد :
دوش می آمد و رخساره … نگویم بهتر!

کاظم بهمنی

..................................

به کسی برنخورد!؛ به بهانه ایام اندیشه انقلاب اسلامی

$
0
0


آقای یامین پور در بند آخر این مطلب از تبدیل شدن یک مسئله جزئی و ظاهری در سینما به بحث اصلی رسانه‌ها انتقاد کرده‌اند. بنده با تایید نوشته ایشان، به نظرم می‌رسد این تقلیل گفتمانی مختص سینما نیست و امروز در هر عرصه‌ای شاهد آن هستیم.

این روزها وقتی به روزنامه ها، مجلات و برنامه های صدا و سیما و... نگاه می‌کنیم، تمام موضع گیری‌ها و تحلیل‌ها از سطح تعیین اقسام انحرافات افراد، بررسی پرونده های امنیتی و فسادهای مالی و ... فراتر نمی‌رود. یگانه معیار انتخاب اکثر ما برای تعیین صلاحیت‌ها چه در انتخاب نمایندگان، چه در ارزش‌گذاری روی شخصیت‌ها و ...، نداشتن پرونده فساد مالی و اخلاقی است. این نه تنها در بین مردم که میان اصحاب رسانه و حتی مسئولین و نمایندگان هم به وضوح قابل مشاهده است. همه رفته‌اند در پوست قوه قضائیه یا وزارت اطلاعات و خود را درمقام تشخیص جرم می‌بینند. اگر بحث عزل و نصبی به میان باشد، کسی از قابلیت‌ها و صلاحیت‌ها و مبانی فکری و معرفتی سؤال نمی‌کند. مسئله اصلی نداشتن سو سابقه مالی و اخلاقی و ... است!

این‌ها انتقادهایی از خودم و خودمان است. جریان اصول‌گرا و مذهبی و حزب اللهی بیش از سایرین گرفتار این تقلیل معیارها شده است. آقای حسین شریعتمداری به عنوان مؤثرترین مقاله‌نویس و ژورنالیست جریان اصول‌گرا را نگاه کنید. ایشان الحق و والانصاف همیشه و به خصوص در دوران اصلاحات، امید و تکیه گاه بچه‌های بسیجی و حزب اللهی کشور بوده و اکثراً در قضاوت‌ها، قلمش به اشتباه و انحراف نرفته است. اما چرا سطح قضاوت‌های ایشان از جریان‌ها، افراد و فتنه‌هایی که اتفاق می‌افتد، فراتر از وابستگی به سرویس‌های جاسوسی بیگانه و عوامل ضد انقلاب و ... نمی‌رود؟ آیا واقعاً اگر مثلاً آقای حجاریان و سروش و نصر و... مشکل امنیتی و اطلاعاتی نداشتند، مسائل ما با آن‌ها حل بود؟ این انتقاد به همه رسانه‌های حزب اللهی وارد است نه فقط ایشان. درمورد گفتمان اطرافیان رئیس جمهور، آیا اگر فقط افراد منتسب به آن، فساد مالی و اخلاقی و ارتباط با جن و پری نداشته باشند، مسئله دیگری ندارد؟ من گفتمان اطرافیان رئیس جمهور را به هیچ وجه قبول ندارم و آن را نادرست و ارتجاعی می‌دانم، اما سلیقه آن‌ها را در انتخاب روش گفتمانی برای مواجه با مردم و دنیا، می‌ستایم؛ و به همین اندازه از اینکه با این گفتمان مواجهه امنیتی می‌شود، بیزار و نگرانم.

ما شنیده‌ایم روزنامه‌های زنجیره‌ای که در دوران دوم خرداد منتشر می‌شد، و همین‌طور مجلات و نشریات آن زمان حاوی مطالبی علیه مبانی اسلام و انقلاب و ... بود. اما شاید اکثر ما دقیق بررسی نکرده باشیم که چرا آن‌ها این رویکرد را دنبال می‌کردند؟ چرا مثلاً آقای حجاریان دست می‌گذارد روی مبانی فقهی جمهوری اسلامی و سعی می‌کند نظام مبتنی بر ولایت فقیه را در خدمت سکولاریسم معرفی کند!؟[1] و چرا این مطالب را در روزنامه‌ها و نشریات عمومی چاپ می‌کند؟ چرا سروش مهم‌ترین و پر چالش‌ترین بحث‌های خود را در مورد معرفت دینی و پلورالیسم و ... در مجلات کیهان فرهنگی و کیان چاپ می‌کند؟ چرا پر نفوذترین ژورنالیست‌های آن‌ها افرادی هستند که با این رویکرد وارد میدان می‌شوند نه رویکرد اطلاعاتی و امنیتی و ...؟

البته ناگفته نماند همین افراد با این ژست اندیشه‌ای، وقتی به اندیشه‌های آیت الله مصباح و دفاع ایشان از مبانی اسلام و نقد تفکرات آن‌ها برمی خوردند، راهی جز تخریب و ترور شخصیت نمی‌یابند[2]. ولی رویکرد کلی آن‌ها برای پیش‌برد اهدافشان رویکرد اندیشه‌ای و فرهنگی است و از همین راه سعی می‌کنند، مردم را با خودشان همراه کنند.[3]

 اما ما از یک طرف فضای اندیشه‌ای را می‌بریم به حوزه‌های علمیه و نشریات و کتاب‌های تخصصی و دانشکده‌ها و ... و مسائل سطحی را تزریق می‌کنیم به جامعه عمومی. چرا همین ائمه جماعات و مراجع اعظام که نور چشم ما هستند و هرکدام در حوزه مسائل دین‌شناسی و... کتاب‌ها و مقالاتی دارند، به میان مردم که می‌آیند، اکثراً از افق‌های اعلای دین و ملزومات سیاسی- اجتماعی اسلام حرفی نمی‌زنند؟ امام مگر فقه را تعریف نکردند به «تئوری اداره انسان و اجتماع از گهواره تا گور»؟ و رهبری مگر در نشست‌های اندیشه‌های راهبردی و دیدار با اساتید حوزه و دانشگاه، از جامعه اسلامی و تمدن اسلامی و علم اسلامی و ... صحبت نمی‌کنند؟ چرا این شکاف گفتمانی بین فرمایشات امام و رهبری و ائمه جماعات و ... وجود دارد؟ نخبگان حوزه و دانشگاه چرا به میان مردم نمی‌آیند؟[4]

آیت الله مصباح یزدی شاید از معدود کسانی باشد که مهم‌ترین مباحث مربوط به نقد علوم غربی و تبیین حکومت اسلامی و علوم انسانی اسلامی را از تریبون نماز جمعه و برای عموم مردم ایراد می‌کردند. چرا نباید بقیه علما بحث‌هایی از این دست را لااقل در این دهه که رهبری «دهه پیشرفت و عدالت» نام‌گذاری کردند و از موقعیت فعلی به «پیچ‌های عظیم تاریخی» تعبیر کردند، ارائه کنند؟

از طرف دیگر ژورنالیست‌های ما، سیاستمداران ما و جامعه مذهبی ما خودش را بیگانه از فقه و مبانی حکمی اسلامی نشان می‌دهد و در مسائل عادی حیات اجتماعی خود به دین رجوع نمی‌کند. چرا نباید هیچ گاه مسائل اقتصادی، دیپلماسی خارجی، فرهنگ عمومی، سینما و... به مسائل فقهی ارجاع شود؟ این همه حدیث و روایت در مورد تنگ شدن روزی به علت گناه، خواب بین الطلوعین، تلاش برای آخرت نداشتن و... وجود دارد. چرا در دلایل تحلیل‌گران اقتصادی ما هیچ‌گاه مسائل گرانی و تورم و ... به این احادیث ارجاع داده نمی‌شود؟ یادم هست چند سال پیش آیت الله صدیقی برای پیشگیری از زلزله، به مردم توصیه کردند تقوا را بیشتر رعایت کنند و از گناهان فاصله بگیرند. که بعد از آن انواع توهین‌ها و تمسخرها به راه افتاد. چرا همان موقع کسی محکم از مبانی اعتقادی این حرف دفاع نکرد؟ چرا رسانه ها عقب کشیدند؟

من فکر می‌کنم راست و چپ سنتی ما در کنه ذات اندیشه اجتماعیشان مثل همند! بله در حوزه مسائل فردی، افراد متدین و متشرع در هردو سمت دیده می‌شوند که مشیت الهی و مسائل غیبی را دخیل در امور شخصی خود مثل قبولی دانشگاه و ازدواج و ... می‌دانند. ولی هر دو وقتی به جامعه و مسائل فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و ...  می‌رسند، جز عوامل مادی و دنیوی چیز دیگری را ملاک قرار نمی‌دهند. آیا این با تعریف امام (ره) از فقه منافات ندارند؟ آیا ما می‌توانیم به این معنا خودمان را خط امامی واقعی بنامیم؟

شهید مطهری مقاله دارند در کتاب گفتارهای معنوی با عنوان «ایمان به غیب». ایشان در این مقاله با استناد به آیه «الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب...[5]» این ایمان را صفات مؤمنین می‌دانند و آن را «ایمان داشتن به اموری که قابل درک و حس ظاهری نیست»، تعریف می‌کنند. ضمناً ایشان متذکر می‌شوند این ایمان نه تنها در مسائل فردی، که در مسائل اجتماعی و حتی جهانی هم باید وجود داشته باشد؛[6] و به نظر من راز اینکه رهبر معظم انقلاب ریشه انقلاب‌های منطقه را غیر از اکثر تحلیل‌گران که به فقر و بی‌عدالتی و ... بر می‌گردانند، منسوب به «وعده تخلف ناپذیر الهی» می‌کنند، همین ایمان به غیب است.

وعده‌های الهی، ایمان به غیب و آیات و روایت ما اگر پشتوانه تحلیل‌های سیاسی و اقتصادی قرار نگیرند، مرگ جامعه اسلامی فرا خواهد رسید. شهید مطهری در کتاب آینده انقلاب اسلامی، شرط پیروزی و تداوم انقلاب اسلامی را معرفی مکتب و ایدئولوژی انقلاب که همان ایدئولوژی اسلام است، می‌دانند[7]؛ و امروز که دنیا در تئوری‌های اقتصادی و سیاسی خود به بن بست رسیده و انقلاب‌هایی در منطقه به وقوع پیوسته، مهم‌ترین و بهترین فرصت برای معرفی ایدئولوژی انقلاب است. این کار را نه فقط علما که مردم و رسانه ها و مسئولین هم باید انجام دهند.

شهید آوینی در مقاله «ایمان، منجی جهان فرداست»، این بن بست تاریخی غرب را به درستی پیش بینی کرده بود و برای پرکردن خلاء ناشی از توصیه هایی نموده بود: «جهان فردا دیگر از آنِ غرب نیست و همه تحولات حکایتگر همین حقیقت هستند [...] آمریکا و اروپا بعد از دو قرن روشنفکری و یک قرن توسعه صنعتی به همان عاقبتی دچار آمده‌اند که همه تمدن ها در طول تاریخ. [...] به نظر می‌رسد که پیش از اضمحلال و فروپاشی کامل، با رویکرد دیگرباره انسان به عالم معنا، خلا درونی بشر که ناشی از بی ایمانی است پر خواهد شد و «اثبات» جای «انکار» خواهد نشست.«ایمان» منجی جهان فرداست چنان که منجی ایران شد و انقلاب اسلامی را به سرچشمه جوشان انقلاب معنوی ودینی در سراسر جهان مبدل کرد.»[8]

در این ایامِ مابین شهادت شهید آوینی و شهید مطهری که به نام «اندیشه انقلاب اسلامی» نام‌گذاری شده است، یک بار دیگر سعی کنیم به مبانی اعتقادی انقلاب برگردیم و مسائل روز را بدون درنظر گرفتن آن‌ها تحلیل نکنیم.



[1] در این زمینه بنگرید مجموعه مقالات ایشان را در کتاب «از شاهد قدسی تا شاهد بازاری»

[2] بنگرید مصاحبه سروش با روز آنلاین با عنوان «جریان مصباح یعنی فاشیسم»

[3] البته پرواضح است رویکرد اندیشه‌ای برای این جریان ها در اکثر اوقات صرفا صورتکی بزک کرده و ظاهری است و در ورای آن اهداف دیگری دنبال میشود. به تعبیر آیت الله جوادی آملی «یک وقت شبهه علمی است و یک وقت شهوت عملی»، باید به شبهه علمی جواب علمی داد، و به شهوت عملی، رسیدگی قضایی کرد. اما باید توجه داشت که رسیدگی قضائی کار قوه قضائیه است نه مردم و رسانه ها.

[4] شکوه های شهید مطهری از نظریه پردازن و اندیشمنداتی که به مسائل مردم کاری ندارند را در مقدمه کتاب »داستان راستان« بخوانید.

[5] آیه سوم سوره مبارکه بقره

[6]  مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏3، ص: 151-137

[7]  مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏24، ص: 177

[8]کتاب "آغازی بر یک پایان" ص 116


....................................................................................................................

پ.ن:

برای همه آنهایی که می‌سوزند تا هزینه تغییر گفتمان انقلاب باشند

$
0
0

 

1-    روحانی عزیزی که نخواست اسمش اینجا برده شود، شیخ شوریده داستان زندگی من است که وصف او را اگر با تمام جزئیات افکار و اعمال معیشتی‌اش بخواهم بکنم، بی شک خواهید گفت آخرین بار شبیه این داستان را در یکی از کتاب‌های «یاد یاران» و... خوانده‌اید! شیخی که هرچه سعی می‌کنم رشد سیاسی- اجتماعی، فهم  ماهیت انقلاب و  ذی انقلابی خودم را بدون درنظر گرفتن تأثیرات او تصور کنم، نمی‌توانم! و شک ندارم بسیاری از هم‌کیشان من هم که با ایشان مراوده‌ای داشته‌اند، همین را تصدیق می‌کنند، اگر سقف انصافشان زیر باران‌های موسمی نم نکشیده باشد!

 

2-    تاریخ انقلاب و بلکه اسلام بارها «نسل‌های سوخته‌ای» را شاهد بوده که خواسته یا ناخواسته خدا بر ایشان منت نهاده و دشواری‌های یک تغییر مسیر را در تاریخ بر گرده‌شان گذاشته است. گاهی هم نه یک نسل که برخی افراد شاخص در یک نسل که سرآمد دوران خود بودند، مورد این انتخاب و عنایت الهی قرار گرفته‌اند و البته رنج‌های زیادی را در این راه متحمل شده‌اند. بگذریم از انبیا و ائمه علیهم السلام که قیاسشان به این سادگی‌ها نیست! بحث خودمان است، همین آدم‌های عادی که برای این به دردسر افتاده‌اند که خیلی چیزها را زود فهمیده‌اند، ولی خودشان دیر فهمیده شده‌اند! شهید بهشتی‌ها، آیت‌ها و دیالمه‌ها، لاجوردی‌ها و آوینی‌ها و...

 

3-    انقلاب اسلامی در حال یک پوست اندازی و تغییر ریل گفتمانی است. گفتمان دفاع در برابر متجاوز سیاسی و نظامی دهه اول رفت، گفتمان دفاع در برابر متجاوز فرهنگی دهه دوم رفت، گفتمان دفاع در برابر متجاوز امنیتی و عقیدتی نیمه اول دهه سوم هم رفت، الآن هم گفتمان کهنه «حفظ وضع موجود» در حال رفتن است. گفتمانی که همه کس و همه چیز را با عینک کودن سیاسی و امنیتی می‌بیند و انسان‌های اطراف را اگر در جناح سیاسی خودش نباشند، به مثابه پرونده‌هایی می‌بیند که یا پر هستند یا به زودی پر خواهند شد...

 

4-    اینکه شهید مطهری می‌فرماید وضع انقلاب ما مثل وضع مسلمانان در صدر اسلام است و این آیه که الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ دِینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ... برای ما هم مصداق دارد، الآن خوب برای من جا افتاده است. واقعاً انقلاب ما جز از این خودی‌ها از کسی ضربه نمی‌خورد... خودی‌هایی که انقلاب را در 20 سال گذشته می‌بینند و تحلیل می‌کنند... تحلیل‌هایی که از انحراف بالقوه یا بالفعل افراد فراتر نمی‌رود.... انحرافی که جز در خلوت و روابط شخصی و خانوادگی افراد تعریف نمی‌شود...

 

5-    وضع امروز انحراف‌شناسی‌ها و بگیر و ببندهای ما در عرصه سیاست بی‌شباهت به کشف مفاسد مالی در اقتصاد نیست. وقتی که جیب‌بر و قالپاق‌دزد را با اقتدار به اشد مجازات می‌رسانند، ولی اختلاس کنندگان میلیاردی را به راحتی از کنارشان می‌گذرند. در سیاست هم کسی که دو زن گرفته یا آنکه از کنار منزل عبدالله نوری گذشته یا دیگری که وقتی خاتمی رئیس جمهور شده از غصه دق نکرده، می‌شود منحرف؛
ولی استاد دانشگاهی که پرونده امنیتی ندارد اما روزی دو نوبت مغز دانشجو را از اعتقادات خالی می‌کند و با کاه پر می‌کند؛ یا کارگردانی که با یک فیلم دو ساعته، جواب تمام فحش‌های ناموسی که از بچگی به او داده‌اند را به زبان استعاره به نظام برمی‌گرداند؛ یا مسئولی که فرق ساعت‌های سر کار او و ساعت‌های در منزلش فقط در یک «زیرشلواری» خلاصه می‌شود، مشکلی ندارد.
بگذریم که اگر هم متوجه شوند اسم این موارد «تخلف» است و انحراف‌زاست، همان‌گونه‌ای با آن برخورد می‌کنند که با همان قالپاق دزد... و به خاطر همین، کارشان مثل توری فلزی است که برای صاف کردن آب سمی درست کرده‌اند! ... و به خاطر همین گاهی فقط می‌توانند ماده سمی را از بین ببرند نه اثر آن را در جامعه، آن هم با بیل نه پادزهر! ... و به خاطر همین هیچگاه نمی‌توانند مردم را با کارشان قانع کنند، ... و به خاطر همین وقتی قالیباف و لاریجانی و رضایی یا فدایی و سروری و نمایندگان قالیباف، رای نمی‌آورند تعجب می‌کنند...

 

6-    بازهم اگر عینک انحراف‌بین آن‌ها همین قالپاق‌دزدها را ببیند و گیر بیاندازد خوب است. مسئله ما در این مقطع انقلاب این است که رقبای انتخاباتی و سیاسی آن‌ها معمولاً قربانی این کوته‌بینی می‌شوند نه کس دیگری... یک بار جمعی از بچه‌های حزب اللهی و ولایی و عاشق امام و شهدا و رهبری را به اسم موهوم جریان انحرافی بازیچه قرار می‌دهند و بار دیگر جمعی دیگر از همین بچه ها را به اسم حامیان حسینیان (که معتقدند «از موسوی خوئینی‌ها خطرناک‌تر است»!!) گرفتار می‌کنند. بگذریم که در همین‌ها هم اگر انحرافی در فکر و عقیده است -که گاهاً هست-، کسی با آن انحراف کاری ندارد و یا سواد مقابله با آن را ندارد، دغدغه آقایان پاک شدن زمین از لوث وجود اوست(آن هم نه از حیث منحرف بودن او که از حیث رقیب بودن او!)؛ فارغ از اینکه اثر این انحرافات در اندام جامعه باقی مانده یا نه... چون در اینجا کسی درد جامعه و انحرافات فکری و عقیدتی مردم را ندارد ...

 

7-    حاج آقا یک بار می‌گفت امام فرمودند انقلاب را طوری اداره کنید که اگر دیوار هم دور ما بکشند به مشکلی بر نخوریم، می‌گفت من هم طوری زندگی کرده‌ام که اگر دیوار دورم بکشند هیچ مشکلی برایم بوجود نیاید! راست هم می‌گفت نه تعلق مالی نه موقعیتی نه ملکی، هیچ چیز ندارد...، حالا دوستان کوته‌بین برای این شیخ خط و نشان می‌کشند! فکر می‌کنند امثال ایشان و روزی طلب‌ها و نیلی‌ها و ذاکری‌ها و دیگرانی که دارند بهای تغییر گفتمان انقلاب را در راه‌روهای دادسرا می‌پردازند، مثل خودشان صندلی و میز و دلبستگی به چیزی دارند...

 

8-    مشیت الهی بر این قرار گرفته است که انقلاب اسلامی در این مقطع، گفتمان ناب حضرت امام (ره) و اهداف غایی خود را به ظهور برساند، و الاّ نایب امام زمان (عج) به این شدت روی مباحث اساسی انقلاب پافشاری نمی‌کرد، و الا خود ایشان در طلیعه دهه چهارم نمی‌فرمود: «امروز ظرفیتی در کشور فراهم شده که ملت را آماده یک جهش و گام بلند به سمت پیشرفت و عدالت کرده و این ظرفیت پیش از این فراهم نبود.»
 این ظرفیت و این موقعیت عطیه الهی است و اراده خداوند بر حرکت‌های بزرگ رو به جلو در این مقطع از انقلاب قرار گرفته و....  چراغی را که ایزد برفروزد..... هرآنکس پف کند ریشش بسوزد...


والسلام

 


علم مبارزاتی یا علم دینی؟

$
0
0

نقدی بر «ملاحظات نقادانه دکتر ترکش‌دوز بر فرمایشات آیت الله مصباح»


دکتر امیرحسین ترکش‌دوز در این مطلب ضمن نقد دیدگاه‌های طرح شده از سوی آیت الله مصباح یزدی در همایش تحول در علوم انسانی(اینجا)، نظرات خود را  راجع به مسئله «علم دینی» بیان داشته‌اند. به نظر بنده با ملاحظه فرمایشات ایشان لااقل دو تلقی نادرست و کمابیش خطرناک را می‌توان استنباط کرد: 1- تلقی نادرست از مفهوم «علم» 2- تلقی نادرست از موضوع «انقلاب اسلامی»؛ که در ادامه سعی می‌کنم به طور جداگانه به آن‌ها بپردازم.


1-   تلقی نادرست از علم

آقای دکتر ترکش‌دوز در بخشی از مقاله خود می‌نویسند: «تحقق بخشیدن به علم دینی، آنگاه به شکل پایدار، در مقیاس اجتماعی، اثرِ دینی خواهد داشت که به عنوان بخشی از یک پروژه کلی مصلحانه، انقلابی و مجاهدانه آنچنان که امام در طول مبارزات چند جانبه خود، صورت‌بندی کرد در نظر آورده شود.» و چند سطر بعد ادامه می‌دهند: «به هر تقدیر مسئله علم دینی (یا به تعبیر بهتر، رابطه علم و دین) در درجه نخست، مسئله ای است ایدئولوژیک و سیاسی در راستای اهداف بیان شده از سوی امامِ انقلاب (یا به تعبیر دقیق‌تر، مسئله ای است در ضمنِ پروژه انقلابی احیاءِ روحیه و فکر دینی در عصر جدید) و در در جه دوم، مسئله ای است آکادمیک ومَدرَسی! »

این جملات به نوعی بیان می‌کنند «علم دینی»، علمی است که نه تنها در خدمت انقلاب عمل می‌کند، بلکه مبانی خود را از انقلاب و آرمانهای نظام اسلامی دریافت می‌کند. چراکه ایشان اولاً در درجه بندی خود نقش سیاسی و ایدئولوژیک علم را اولی بر نقش حقیقت نمایی آن قلمداد کرده‌اند و در ثانی خودشان پذیرفته‌اند آیت الله مصباح منکر خدمات رسانی علوم انسانی به انقلاب اسلامی نیستند؛ و موید آن هم اینکه می‌نویسند «مقصود ایشان (آیت الله مصباح) این نبوده است که نباید در جهت تحقق اهداف انقلاب کوشش کرد»

 اما چرا این تلقی از علم که مبانی خودش را از انقلاب اسلامی بگیرد خطرناک است؟

کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم مجموعه مقالاتی است از علامه طباطبایی که توسط شهید مطهری شرح داده شده. این کتاب در فضایی نگارش یافته که فلسفه‌های ماتریالیستی آن زمان به شدت در میان جوامع آکادمیک رواج یافته بود و نفی کلی ماوراءالطبیعه، یکی از دستاوردهای این فلسفه‌ها بود که به تعبیر شهید مطهری در طول تاریخ فلسفه سابقه نداشته است. علامه طباطبایی برای مقابله با این جریان فکری و اثبات حقایق مسلم در عالم و توان دستیابی به این حقایق از طریق فلسفه‌های واقع گرا و علم حقیقی، شروع به نگارش این مقالات کردند. به همین دلیل هم  نام آن را «اصول فلسفه و روش رئالیسم» گذاشتند و در طول مقالات به رئالیسم بودن فلسفه اسلامی تاکید مکرر دارند. به نظر می‌رسد «علم‌گرایی» جدیدِ غیرمبتنی بر فلسفه و ظهور شک‌گرایی و نسبی‌گرایی جدید، دلیل اصلی نگارش این مقالات بود. به همین دلیل علامه، برخلاف روش مرسوم در فلسفه اسلامی بحث خود را از معرفت‌شناسی و علم‌شناسی شروع می‌کند و بعد به هستی‌شناسی می‌رسد.

شهید مطهری در اولین جملات مقدمه این کتاب می‌نویسد: «محبوبیت و احترام دانش فقط از آن جهت نیست که بهترین ابزار زندگی است و در مبارزه حیاتی به انسان نیرو می‌دهد و توانایی می‌بخشد و تسلط او را بر طبیعت مستقر می‌سازد، زیرا اگر چنین بود می‌بایست انسان با آن چشم به دانش نگاه کند، که هر ابزار و وسیله کار دیگری را می‌بیند»[1]

این مطلب و مطالبی که ایشان به خصوص در مقالات سوم و چهارم و ششم این مقاله بیان می‌کنند، نشان می‌دهد علم در عین خدمات رسانی و توانمند ساختن انسان برای ساختن جامعه، مبتنی بر اصول مسلمی است که جدا شدن از آن‌ها و مبتنی کردن آن بر مسائل متغیر اجتماعی و فرهنگی، فاجعه‌آمیز خواهد بود. ایشان در مقدمه مقاله ششم می‌فرمایند: «ما باید قبل از هر تئوری فلسفی و هر قانون منطقی و هر قاعده علمی به وجود عقل و معقولات مطلق نظری اذعان داشته باشیم یعنی باید به وجود یک سلسله ادراکات اذعان داشته باشیم که در تکوین و تشکیل خود از نفوذ احتیاجات زندگانی و اوضاع محیط و کیفیت مخصوص ساختمان مغز و اعصاب و سایر عوامل طبیعی آزاد است و همان ادراکات است که پایه‌های اولیه علوم و فلسفه نظری را پی‌ریزی می‌کند»[2]

گذشته از این در تمام تاریخ فلسفه اسلامی وقتی پای تعریف علم به میان می‌آید، همه فلاسفه به «ماهیت واقع‌نمایی» آن اذعان می‌کنند. این بدان معناست که هر چیزی باید برای یافتن صدق و کذب خود به علم رجوع کند. چون علم از حقیقت عالم خبر می‌دهد و ما دنبال علم دینی هستیم تا این جنبه واقع نمایی علم را کامل‌تر کنیم. برای اینکه علم به همه چیز دسترسی ندارد و دین باید به مدد آن آید تا علم کاشف از تمام حقایق شود؛ و ما اسلام را کامل‌ترین دین می‌دانیم، نه از آن جهت که انقلاب ما اسلامی است! بلکه از آن جهت که بیش از سایر ادیان از حقایق عالم خبر می‌دهد و بیش از سایر ادیان می‌تواند ما را به سعادت برساند؛ و به همین دلیل در پی علوم اسلامی هستیم؛ و دقیقاً به همین دلیل هم هست که رهبر معظم انقلاب می‌فرمایند «مبانی علوم انسانی باید از قران گرفته شود»

اما اینکه آیت الله مصباح فرموده‌اند مسئله ما در علوم انسانی، علمی و آکادمیک است به نکته بسیار دقیق و مهمی اشاره دارد که در فلسفه علم تحت عنوان «عقلانیت علمی» از آن بحث می‌شود. این مسئله یکی دیگر از خواص ذاتی علم است که معلول همان واقع نمایی علم می‌باشد. عقلانیت علمی به خاصیت «همه جایی و همگانی» بودن علم اشاره می‌کند، به مطلق بودن و در دام زمان و مکان نیافتن اشاره می‌کند؛ و مقصود از آن این است که علم اگر علم باشد هم در انقلاب اسلامی ایران علم است و هم در اروپا و آمریکا؛ و اگر نسخه نجات بخش باشد هم اینجا نجات بخش است هم آنجا. کما اینکه علم غربی، هم برای آن‌ها بحران ایجاد کرده هم برای ما. البته این با بومی شدن علوم انسانی که یکی از عوارض آن است، منافات ندارد و گزاره های اعتباری علم، متضمن بومی سازی علوم هستند. ولی باید توجه داشت که اگر خاصیت عقلانیت را از علم بگیریم، در دام نسبی‌گیرایی خواهیم افتاد که بسیاری از نحله‌های فلسفی جدید افتاده‌اند.

با این ملاحظات معلوم می‌شود این که بگوییم جنبه انقلابی و سیاسی علوم ما در اولویت است و باید مبنا قرار گیرد تا چه اندازه سست و البته خطرناک است. چرا که اولاً خود انقلاب در مقاطع مختلف تاریخ نیاز به ارزیابی دارد و معیار این ارزیابی باید چیزی غیر از انقلاب باشد. علم دینی و علوم سیاسی اسلامی و علوم اجتماعی اسلامی باید وجود داشته باشد و مبانی خودش را از جای دیگری گرفته باشد تا بتواند انقلاب را مورد ارزیابی قرار دهد.

ثانیاً مبنای علم باید چیز ثابتی باشد که انقلاب این‌گونه نیست و این را در بخش دوم بیشتر توضیح خواهم داد.

ثالثاً علم دینی که از قران و منابع ثابت عقلی اخذ شود، نه تنها در تعارض با انقلاب نیست که مقوم و محرک آن است و چنین علمی است که خدمت واقعی را به انقلاب خواهد کرد، نه صرفاً علمی که در مبانی، مبتنی بر انقلاب باشد و در روش توجیه‌گر آن.

رابعاً علمی که صرفاً مبتنی بر انقلاب اسلامی باشد، محدود به همین‌جایی خواهد بود که انقلاب اسلامی در آن اتفاق افتاده نه کشورهای دیگر، نه مستضعفان آفریقا و آمریکای جنوبی و... و نمی‌شود به آن‌ها گفت باید سعی کنید انقلابی مشابه انقلاب ما در کشور خود رقم بزنید تا علم دینی ما به کار شما هم بیاید! مضافاً بر اینکه اساساً نام علم دینی بر چنین چیزی گذاشتن گزاف و بیهوده است. حداکثر باید آن را «علم مبارزاتی» یا «علم انقلابی» خواند!

خامساً خود انقلاب اسلامی یکی از ثمرات و معلول‌های علم دینی مورد نظر ماست نه علت آن؛ چه رسد به اینکه تمام انقلاب را هم مدنظر نداشته باشیم و صرفاً به جنبه «مجاهدانه» آن توجه کنیم. و این نکته‌ای است که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.

 

2-   تلقی نادرست از انقلاب اسلامی

آقای دکتر ترکش‌دوز در ضمن مقاله، برداشت‌های خودشان را از «انقلاب اسلامی» هم به نوعی بیان می‌کنند. که ذیلاً به بخشی از آن‌ها اشاره می‌شود:

«با شناختی  جامع از تفکر انقلاب (که تنها  در  اندیشه  و خط مشی  امام خمینی باید آن‌را سراغ گرفت ) و اهداف و مرزبندی‌های خط مشی امام با سنتی‌ها و متجددین، می‌توان علوم انسانی‌ای داشت در تراز اسلام نابی که امام  از آن سخن می‌گفت و اِلّا سر از علم دینی‌ای در خواهیم آورد، در ترازِ اسلام آمریکائی! از این علم دینیِ دوم، قدرتهایِ سلطه گرِ جهانی  ترس که ندارند هیچ، از آن استقبال هم می‌کنند!»

 همچنین در ادامه می‌نویسند:

«می‌توان از کل سخنرانی اخیر ایشان (آیت الله مصباح)  صرف‌نظر کرد و به این پرسش پاسخ داد که رویکرد های شایع به علم دینی (چه رویکرد اندیشمندی  همچون  استاد جوادی آملی و چه رویکرد متفکری همچون استاد مصباح) تا چه میزان هم نوا با برنامه کُلی و چند  جانبه مصلحانه و انقلابی امام و مرزبندی‌های برنامه مزبور و یا  چالش جدی ایشان با خطوط انحرافی (از متقدم گرفته تا متجدد از انجمن حجتیه  گرفته تا نهضت آزادی  )و مجموعه حساسیتهای پیگیرانه  ایشان درباره اسلام سرمایه داری، جنگ فقر و غنا و موارد دیگری از این دست است؟»

از فحوای این جملات و بر میاید انقلاب اسلامی صرفاً یک حرکت مبارزاتیِ سلبیِ خشک، بر ضد نظام سلطه و متحجرین و منحرفین بوده است و هدف غایی انقلاب سرنگونی این اشرار بوده و بس. این اندیشه است که خود حضرت امام (ره) بارها پیرامون آن تذکر داده و به شدت به آن تاخت است. از جمله ایشان در سخنرانی معروفی راجع به ماهیت انقلاب و اهداف اصیل آن در 8 خرداد 58 می‌فرمایند:

«نهضت‌هایی که به وسیله انبیا و اولیا- علیهم السلام- واقع شده است قابل مطالعه است. ما که تابع مکتب انبیا هستیم باید آن نهضت‌ها را مطالعه کنیم، و بفهمیم نهضت چه بوده است؛ و برای چه بوده است؛ مقصد انبیا از نهضت چه بوده است، مقصد پیغمبر اسلام- صلی اللَّه علیه و آله و سلم- از نهضت اسلامی چه بوده است؛ مقصد ائمه ما- علیهم السلام- چه بوده است. آیا فقط این بوده است که دست ستمکاران را کوتاه کنند؟ آیا دعوت انبیا فقط برای این بوده است که مزاحمین با مستضعفین را کنار بزنند؟؛ آیا مقصد انبیا این است که ظالم نباشد فقط، یا مقصد بالاتر از این است. اگر مقصد بالاتر از این است، باید ما هم که تابع انبیا هستیم و تابع مکتب اسلام هستیم، به تبعیت از آن بزرگان دین و دنیا مقصدمان همان مقاصد باشد. آیا راندن رژیم پهلوی و ابطال رژیم شاهنشاهی تمام مقصد بود؟ آیا رفاه ملت و رسیدن ملت به چیزهای مادی آخر مقصد است؟ انبیا آمده‌اند تا مردم را، تا جامعه را، ترتیبی بدهند که رفاه زندگی مادی آن‌ها باشد؟ مقصد انبیا این بوده است که مستکبرین بروند، و مستضعفین به نوای دنیایی برسند یا مقصد بالاتر از این‌هاست؟
...
اگر مقصد همین شکست مستکبرین بود، ما به مقصد تقریباً رسیدیم و آن‌ها را شکست داده‌ایم. ملت ما شکست داد اجانب را. دست خیانت‌کاران را قطع کرد؛ و این ریشه‌هایی هم که مانده است این را هم قطع می‌کنند. لکن مقصد همین نیست. اگر مقصد این بود که زاغه نشینها از زاغه نشینی بیرون بیایند و یک سر و سامانی پیدا بکنند، این هم انشاء اللَّه می‌شود و با همت همه باید بشود، لکن باز مقصد این نیست. مقصد این است که کشور ما یک کشور اسلامی باشد؛ کشور ما در تحت رهبری قرآن، تحت رهبری پیغمبر اکرم و سایر اولیای عظام، اداره بشود.
...
رژیم اسلامی مثل رژیم‌های، مکتب‌های مادی نیست، مکتب‌های مادی تمام همتشان این است که مرتع درست بشود! تمام همت این است که منزل داشته باشند؛ رفاه داشته باشند. اسلام مقصدش بالاتر از این‌هاست. مکتب اسلام یک مکتب مادی نیست؛ یک مکتب مادی- معنوی است. مادت را در پناه معنویت، اسلام قبول دارد. معنویات، اخلاق، تهذیب نفس. اسلام برای تهذیب انسان آمده است؛ برای انسان‌سازی آمده است. همه مکتب‌های توحیدی برای انسان‌سازی آمده‌اند. ما مکلفیم انسان بسازیم.«[3]

 

امام (ره) در این فرمایشات، هدف اصلی و غایی نظام اسلامی را انسان‌سازی بیان می‌کنند که همان مقصد و هدف انبیاست ولی اینکه تا چه حد حضرت امام در زمان حیاتشان قرین توفیق در این زمینه بودند، جای بررسی دارد. در زمان حیات حضرت امام، مسائلی فرعی اما ضروری برای نظام وجود داشت قبل از هرچیز باید به آن‌ها رسیدگی می‌شد. مسائلی مثل رسیدگی به مستضعفین، دفع تجاوزات داخلی و جنگ تحمیلی که حیات انقلاب را تهدید می‌کرد و اساساً فرصتی برای اهداف غایی باقی نمی‌گذاشت. حالِ انقلاب در آن زمان به طفل شیرخواری می‌مانست که دچار انواع امراض جسمی و تهدیدات بود، لذا برای این کودک با این شرایط، پرداختن به قران و دین و تربیت اسلامی، مسلماً در درجه دوم اهمیت بود و مقدمه لازم برای این تربیت اصل وجود این کوک بود!

لذا بخشی مهمی از موضع گیری‌ها، اقدامات و بروزات امام و انقلاب اسلامی به اصل حیات انقلاب معطوف شد و از اهداف غایی انقلاب که انسان سازی بود، بازماند. اما این کار الآن و در زمان رهبر معظم انقلاب در حال پیگیری است. پروژه اصلی مقام معظم رهبری بعد از دفع تجاوزات و تثبیت نظام اسلامی و بعد از حیات امام(ره)،  ناظر به اهداف غایی انقلاب است که مخصوصاً در دهه اخیر می‌توان این مسئله را بیش از پیش از فرمایشات و اقدامات ایشان استنباط کرد.

دولت اسلامی، جامعه اسلامی، تمدن اسلامی و... بخشی حرکت امام و امتداد انقلاب اسلامی است که امروز توسط رهبری دنبال می‌شود. و این مسئله مهمی است که از نگاه آقای دکتر ترکش‌دوز دور مانده است. چرا که ایشان اساساً انقلاب را محدود به دوران حیات امام (ره) می‌دانند: «با شناختی جامع از تفکر انقلاب(که تنها در اندیشه و خط مشی امام خمینی باید آن‌را سراغ گرفت)»

و با این محدود و مقطعی دیدن انقلاب، بعید هم نیست که ایشان از علم دینی هم چنان تلقی نادرستی داشته باشند. چراکه در جامعه اسلامی اگر تنها مسئله رفع فقر و محرومیت مطرح باشد، علم دینی هم باید فقط در این جهت کاری کند. ولی اگر هزاران پارامتر دیگر را مثل رفع فقر، لازمه جامعه اسلامی بدانیم، (مثل اخلاق و آداب اسلامی، هنر اسلامی، تعلیم و تربیت اسلامی، نظام اقتصادی اسلامی، مناسبات اداری اسلامی و...) آیا بازهم می‌توان به برای علم دینیِ نجات بخش انقلاب، محدود به دوران حیات امام ماند؟

لذا اشتباه اساسی اول آقای دکتر ترکش‌دوز این است که انقلاب را یک پدیده مکانیکی می‌بینند که در یک مقطع اتفاق افتاد، نه یک پدیده ارگانیک و تکاملی که هنوز در حال وقوع است؛ و این تکاملی ندیدن انقلاب به ایشان اجازه می‌دهد که بگویند: «تفکر انقلاب منحصر در امام (ره) است»؛ و همین تکاملی ندیدن انقلاب باعث می‌شود ایشان برای علم دینی، بازگشت کنند به رویکردهای مبارزاتی و سلبیِ دهه اول انقلاب؛ و همین تکاملی ندیدن باعث می‌شود ایشان رویکردهای رهبری را درمورد علم دینی و مسائل دیگر که مستقیماً بازگشت به قران و سنت‌های فلسفی ما دارد را جزو انقلاب اسلامی نبیینند.

اشتباه اساسی دوم آقای ترکش‌دوز این است که انقلاب را نه معلوم و ثمره علم دینی و اندیشه اسلامی، که علت و مبنای علم دینی می‌دانند؛ و این باز خلاف نظر حضرت امام است. حضرت امام در مصاحبه‌ای که با محمد حسنینْ هیکل، نویسنده و روزنامه نگار معروف مصری در نوفل‌لوشاتو، راجع به بیان ویژگی‌ها و علل اساسی شکل‌گیری انقلاب اسلامی و ضرورت تلاش اندیشمندان در تبیین انقلاب اسلامی، در پاسخ این سؤال که: چه شخصیت‌هایی غیر از رسول اکرم (ص) و امام علی (ع) و کدام کتاب‌ها به جز قرآن شما را تحت تأثیر قرار داده‌اند، عنوان کرده‌اند: «شاید بتوان گفت در فلسفه: ملاصدرا، از کتب اخبار: کافی، از فقه: جواهر»[4]

این معلول ندیدن انقلاب اسلامی باعث می‌شود ایشان نظریه علم دینی را نه در منشأ انقلاب -که فلسفه صدرایی و فقه جواهری است- که در ظاهر انقلاب ببینند و به تفکرات آیت الله جوادی و مصباح که با رویکرد فلسفی و فقهی و قرانی درصدد ارائه نظریه علم دینی هستند، خدشه وارد کنند.

 

 


[1] اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا ، جلد اول، ص 9

[2] اصول فلسفه و روش رئالیسم، انتشارات صدرا ، جلد دوم، ص 156

[3] صحیفه امام، جلد7، ص530

[4] صحیفه امام، جلد5، ص 271

 

....................................................................................................................

 

پ.ن: بنده سعی کردم کاملاً آکادمیک مقاله آقای دکتر ترکش‌دوز را نقد کنم. اما می‌شد مثل خود ایشان این کار را ایدئولوژیک هم انجام داد! و مسائل نه چندان مرتبطی چون «جبهه پایداری» و «کدهای حجتیه‌گرایی» و... را در کتبی که هیچ‌گاه به دست آیت الله مصباح نگارش نیافته، دخیل در موضوع کرد. و شاید یک مقصود آیت الله مصباح از بحث آکادمیک، پرهیز از همین کدگرایی‌ها و نقدهای سیاسی-امنیتی در بحث علوم انسانی بوده!

سیر و سلوک رایحه آغاز میشود...

$
0
0

 

می‌گویند بعد از ولادت امام جواد (ع) این جمله از دهان مبارک امام رضا (ع) مکرر شنیده شده و در تواریخ ثبت شده که فرمودند: «این مولودی است که در اسلام مانند او، و برای شیعیان ما، بابرکت تر از او زاده نشده است»

شرایط سیاسی - اجتماعی دوران حیات امام رضا در ایران بسیار حساس و پرتنش بود. از یک سو مامون و دسیسه‌های او برای تضعیف جایگاه امامت در نگاه مردم و از سوی دیگر ظهور فرقه‌های انحرافی در میان شیعیان مثل «واقفیه» که منکر امامت امام رضا (ع) بودند...

امام هم تا سن 47 سالگی صاحب فرزندی نشده بودند.

تا اینکه خداوند این مولود با برکت را به ایشان هدیه می‌کند...

دلهای شیعیان لبریز از شوق و چشم‌ها غرق تماشای او می‌شوند...

ولی همان کسانی که پیش از این هم سابقه انکار خورشید را داشتند، در نسبت این کودک به امام رضا تشکیک می‌کنند ...

گندمگونی صورت حضرت جواد را بهانه قرار داده گفتند: در میان ما، امامی که گندمگون باشد وجود نداشته است! امام هشتم فرمود: او فرزند من است. آنان گفتند: پیامبر اسلام (ص) با قیافه شناسی داوری کرده است، باید بین ما و تو قیافه‌شناسان داوری کنند. حضرت (ناگزیر) فرمود: شما در پی آنان بفرستید ولی من این کار را نمی‌کنم، اما به آنان نگویید برای چه دعوتشان کرده‌اید...

یک روز بر اساس قرار قبلی، عموها، برادران و خواهران حضرت رضا-علیه السلام-در باغی نشستند و آن حضرت، در حالی که جامه‌ای گشاده و پشمین بر تن و کلاهی بر سر و بیلی بر دوش داشت، در میان باغ به بیل زدن مشغول شد؛ گویی که باغبان است و ارتباطی با حاضران ندارد.

آنگاه حضرت جواد-علیه السلام-را حاضر کردند و از قیافه‌شناسان درخواست نمودند که پدر وی را از میان آن جمع شناسایی کنند. آنان به اتفاق گفتند: پدر این کودک در این جمع حضور ندارد؛ اما این شخص، عموی پدرش، و این، عموی خود او، و این هم عمه اوست، اگر پدرش نیز در اینجا باشد باید آن شخص باشد که در میان باغ بیل بر دوش گذارده است، زیرا ساق پاهای این دو، به یک گونه است! در این هنگام امام رضا-علیه السلام-به آنان پیوست. قیافه‌شناسان به اتفاق گفتند: پدر او، این است!

علی بن جعفر، عموی حضرت رضا، از جا برخاست و بوسه بر لب‌های حضرت جواد زد و عرض کرد: گواهی می‌دهم که تو در پیشگاه خدا امام من

 

و این قصه همیشه تاریخ است که برای اثبات آفتاب در میان آسمان باید کارشناسان هواشناسی بی‌بی‌سی موضوع را تایید کنند تا گروهی ایمان بیاورند!

 

 

 

اَلسَّلامُ عَلى مَحاَّلِّ مَعْرِفَةِ اللَّهِ

وَمَساکِنِ بَرَکَةِ اللَّهِ

وَمَعادِنِ حِکْمَةِ اللَّهِ

وَحَفَظَةِ سِرِّ اللَّهِ

وَحَمَلَةِ کِتابِ اللَّهِ

وَاَوْصِیاَّءِ نَبِىِّ اللَّهِ

وَذُرِّیَّةِ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَآلِهِ وَرَحْمَةُ اللَّهِ وَبَرَکاتُهُ

 

ظهور زیباست، چون ظهور زیبایی هاست... + دانلود نشریه ویژه نیمه شعبان

$
0
0

 

« و کم من مؤمن متأسّف حیران حزین عند فقدان الماء المعین » *

چه بسیار مومن دل سوخته ای که در فقدان آب گوارا در حیرت و حزن بسر می برد..

 

چه کویر برهوتی است، چه شب تار و راه  بی انتهایی است...

چه اندوه عظیم و درد جانکاهی است...

پروانه  دل سوخته، چه کند در غیبت شعله عشق!؟  جز این است که در آتش فراق خود بسوزد و باز ققنوس وار مولود خاکستر عشقش شود و باز بسوزد و متولد شود و بسوزد ومتولد شود و هزار بار دیگر در لهیب عشق تو بسوزد و چشم به راهت دوزد...

چه کند بلبلِ بی آشیان!؟ چگونه صحبت گل را به فراموشی سپارد!؟ چگونه بی طلوع سیمای گل، شورو مستی کند!؟ طایر طوبی نشین سرای حضور، تا کی ویرانه غیبت  وهمنشینی زاغ را دوام آورد!؟

براستی تا کِی تشنگان طلوع سیمایت و مومنان راستین طریقت زیبایت، در پنجه حرمان بسر برند!؟

عصرغیبت عصر محرومیت ازچشمه سار زلال ولایت است، روزگار پرده نشینی یار و محجوبی و مستوری دل دار، روزگار سوختن منتظران است  در آتش عطش آن زلال هدایت...

آیینه ی تشبیه را وسعت روی  یار نیست، هر آنچه نقل کرده اند مصرعیست از دیوان فضائلش

اما باز هرچه هست از جمال هستی و کمال آفرینش، تشعشع رخ ماه تابان اوست که از روزنه های پرده هجران می تابد و نورش را به خورشید و ماه و مهر و معرفت می تاباند تا زمین و زمینیان را حجت حق و نورمبین و فانوس دست مومنین  در مدار ولایت باشد.

اما چه زیباتر آن لحظه که پرده بر افتد

                            « و اشرَقَت الارضِ بِنور ربها» **

 

 * امام رضا(ع) اثبات الهدا 

**سوره زمر آیه 69


 ................................................................................................................

فایل های تصویری نشریه ویژه نامه نیمه شعبان را در ادامه میتوانید دانلود کنید..

صفحه 1 

صفحه 2

صفحه 3

 صفحه 4 

 

پ.ن1: این نشریه مطلب جدی و خاصی ندارد! برای ایستگاه های صلواتی نیمه شعبان طراحی شده . اگر کسی دوست دارد این صفحات را دانلود کند و روی برگه آ3 بصورت پشت و رو به ترتیب طوری که از وسط تا بخورد، چاپ کند و روی پیشخوان ایستگاه های صلواتی قرار دهد... باشد که  ملت صرفا نیمه شعبان را با عنوان روز شیرینی و شربت نشناسند.. 

پ.ن2: تعجیل در فرجش صلوات.. 

تا انتخابات 11هم: آسیب شناسی رفتار انتخاباتی(1): پیروی از ظن به جای حقیقت

$
0
0

 


در این مطالب که با عنوان «تا انتخابات 11 هم» می‌نویسم مسائلی نظری و گفتمانی در باب انتخابات را مدنظر خواهم داشت که انشالله به مرور در اینجا قرار هم داد.

آسیب شناسی رفتار انتخاباتی هم عنوان مباحثی است که به اجمال در جلساتی سیاسی ارائه شده و حاصل مطالعات محدود بنده بوده است. این مطالب را در چند بخش و با تفصیلی بیشتر در اینجا به مرور منتشر خواهم کرد. انشالله. در این مطالب بنای بنده بر آن است که هر بار یک آسیب رفتاری را مطرح کنم و امتداد مصداقی آن را در خودمان و همچنین در احزاب و گروه ها بررسی کنم. در هر مطلب به اندازه سواد خودم ضمن بررسی مواردی در تاریخ انقلاب، سعی خواهم کرد راه حل‌هایی را هم ارائه کنم.

 

اما بحث پیروی از ظن به جای حقیقت (یا پیروی از علت به جای دلیل) ...

 

وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ

و گفتند: پروردگارا! ما بزرگان و سالخوردگان خود را اطاعت کردیم، و آنها ما را گمراه کردند (67 احزاب)

وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی‏ مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ 

بیشترشان جز خیال و پندار را پیروى نمى‏کنند، با اینکه پندار به هیچ وجه حق را اثبات نمى‏کند، (پس بدانند که) خدا بدانچه مى‏کنند دانا است(36 یونس)

 

یکی از مسائلی که همیشه وجود دارد ولی در انتخابات بیش از همه بروز می‌کند و مسئله ساز می‌شود، پیروی از جو جامعه، رسانه ها، رفقا و... و همچنین مد روز و شنیده های ناموثق و احساسات و ...، در نظر دادن راجع به جریان‌ها، احزاب و آدم‌هاست.

ما چه در مقام پذیرش و قبول افراد و چه در مقام نقد و رد افراد به این آسیب دچار هستیم. برای مثال زمانی مد این بود که جوانان مارکسیست باشند. اصطلاحات و افراد و کتابهای مارکسیستی را بشناسند، مثل آنها لباس بپوشند و حرف بزنند، حالا از نظر مبانی معرفتی مارکسیست را قبول دارند یا ندارند اصلاً محل بررسی نیست. همین مسئله زمان اصلاحات هم باب میشود. اساساً ضد اصلاحات بودن ضایع است. اگر پلورالیسم را ندانی چیست و قرائت دینی خاص خودت را نداشته باشی و طالب آزادی بیان نباشی (ولو حرفی هم نداشته باشی!) مسخره‌ات می‌کنند. ولو همه این حرف‌ها چرت باشد و درد مملکت و مردم ما نباشد. چند وقت پیش از باب یاد آوری فضای دوم خرداد فیلم اعتراض را می‌دیدم. از ادا اطوارهای غیر واقعی و لوس سیاسی دانشجوها حال آدم به هم می‌خورد. فکر می‌کردند اگر روزنامه صبح امروز در دست نگیرند و مدام در جملاتشان از لیبرالیسم و رفرمیسم و آزادی و دموکراسی استفاده نکنند (هرچند نفهمند چه میگویند) دانشجو بودنشان بی معنی است. فکرمیکردند زندگی حقیقی یعنی بازی با این کلمات و اتوپیای عصر حاضر جامعه بی طبقه آزادی است که هنرمند و دانشجو در زندان نباشند!! حساب مستمند و بیکار و کارگر هم در این اتوپیا لحاظ نمی‌شود ...

حالا سؤال از اصول ارزشی در این فضا بی معنی است. سؤال از چرایی این رفتار و عقاید بی معنی است. سؤال از دلیل منطقی این ارزش‌های جامعه بی معنی است ... این سؤال‌ها برای امل‌هاست و قبول نکردن این ارزش‌ها رفتار پوپولیستی است ...

پس در دانشگاه ها و جامعه و روزنامه ها و ... همه اینگونه می‌شوند... انتخاب افراد در انتخابات هم بر این مبناست ... نقد افراد هم باز بر همین مبناست ... مبنایی که هیچگاه مبانی منطقی آن بررسی نشده ...

این مسئله امروز گریبان ما را هم گرفته. فقط ممکن است مدلش تغییر کرده باشد.

این را سروش در مباحث علوم انسانی تحت عنوان علت به جای دلیل مطرح می‌کند. ایشان می‌گوید ما علل مختلف برای انتخاب یک نظریه داریم. علل روان شناختی مثل حب و بغض‌ها و سلیقه ها و ... علل جامعه شناختی مثل مدها و رسم و رسومات و...، اما دلیل فقط یکی است. دلیل به برهان منطقی عقلی گفته می‌شود که برای همه یقین آور باشد

حالا سؤال این است: اگر ما در پذیرش یک شخص یا جناح یا گروه و یا در نقد و تخریب یک شخص یا جناح گروه، روی آوردیم به علل روان شناختی و جامعه شناختی و ... و مثلاً به خاطر گفته دیگران و فضای جامعه و دوستان و ... کسی را انتخاب کردیم، یا از آن طرف به خاطر بغض شخصی یا اطرافیان و نسبت خانوادگی، یا اینکه در گذشته چه کاره بوده، با چه کسی رفیق است، وضعیت ظاهری‌اش و محل سکونتش و فرزندان و همسرانش (!) چگونه است، نقد و تخریب کردیم، در پیشگاه خدا چه جوابی داریم؟ یعنی سؤال این است که پیروی از علل یا از ظن به جای دلیل و حقیقت چه ضمانت اخروی دارد؟ و آیا ما همیشه وقتی کسی را انتخاب می‌کنیم یا کسی را نقد می‌کنیم با دلایل صد درصد منطقی و یقین آور انتخاب و نقد می‌کنیم؟

من دو مسئله سیاسی مهم را به عنوان مثال در این زمینه مطرح می‌کنم و تمام:

آقای علوی تبار مقاله ای دارند با عنوان «در جستجوی کاریزما» ایشان در آن مقاله سعی می‌کنند مشروعیت امام به عنوان یک رهبر را صرفاً به دلیل شخصیت کاریزماتیک و محبوب ایشان توجیه کنند. این کار را آقای حجاریان هم انجام می‌دهند. ایشان بعد از آزادی از زندان در سال 88 در مصاحبه تلویزیونی براساس نظریه ماکس وبر مشروعیت حاکم را در سه چیز خلاصه می‌کنند: 1- مشروعیت سنتی؛ که برای جوامع بدوی است و پادشاهی می‌میرد و بصورت موروثی سلطنت به پسرش می‌رسد. 2- مشروعیت قانونی؛ که برای جوامع مدرن است و حاکم با رای مردم انتخاب می‌شود 3- مشروعیت کاریزماتیک؛ که حاکم براساس محبوبیتی که بین مردم دارد حاکم می‌شود و مهم هم نیست که این محبوبیت به چه دلیل باشد.

حالا جناب حجاریان تا قبل از این مثل جناب علوی تبار مشروعیت امام را کاریزماتیک میدانست و به خاطر همین هم حکومت رهبری را دیگر مشروع نمی‌دانستند. چون ایشان شخصیت کاریزمایی نیست!! اما بعد از زندان در اثر فکرهایی که در آنجا کرده بودند! متوجه شدند مشروعیت چهارمی هم داریم که مشروعیت الهی است! آقای حجاریان در آن مصاحبه گفتند مشروعیت رهبر ایران به هرچهار طریق محرز است!!

اما غرض از این بحث اینکه این مشروعیت کاریزماتیک به نوعی تئوریزه کردن عقیده عوامانه عده ای است در باب مسئله مهم حاکمیت و ولایت... یعنی این‌ها با تمام ادعای روشنفکری و باسوادی، مهم‌ترین مسئله یک حکومت یعنی مشروعیت آن را نه با دلایل منطقی و عقلی که با پذیرش همگانی و محبوبیت و ... که هیچ مبنایی ندارد و می‌تواند براساس چهره و ظاهر شخص هم باشد، توجیه می‌کنند ... و بدتر  اینکه سعی می‌کنند با طرح نظر ماکس وبر برای آن پایگاه علمی هم بتراشند...

این مثال یکی از بدترین پیروی‌های از ظن و خرافات و مدجامعه به جای عقل و منطق و دلیل است ... که از جانب مدعیان فکر و اندیشه مطرح شده است ...

 

مثال دوم مربوط به خود ماست به عنوان کسانی که مدام از راست و چپ دم می‌زنیم ولی هیچ وقت به مسائل تاریخی و مبانی نظری اختلاف راست و چپ دقت نکرده ایم ... اگر مثلاً چپ‌ها را ضد اسلام و سکولار و ضد انقلاب و ضد امام میدانیم معلوم نیست این عقیده را از کجایمان در آورده‌ایم و آیا اگر کسی این چرا را جلوی رویمان قرار دهد می‌توانیم از عقیده خود دفاع کنیم؟ یا مهم‌تر از همه پیش خدا برای این اتهامات حجتی داریم؟

اینکه فلان کس در روزنامه‌اش فلان چیز را نوشت و فلان کس با دخترها خوش و بش کرد!! و ...دلایل کافی هستند؟

اختلاف چپ و راست از کابینه اول آقای موسوی شروع شد. زمانی که در قانون کار، مسائل تجاری و مسائل مربوط به زمین‌ها، دو طیف مقابل هم صف آرایی کردند. طیف راست که مهم‌ترین چهره های آنها آقای توکلی و عسگراولادی و ناطق و مرتضی نبوی بودند به مبانی اسلامی در اقتصاد گرایش داشتند و در اقتصاد کلاً راست گرا بودند... این‌ها بعداً که از دولت جدا شدند روزنامه رسالت را راه انداختند و این روزنامه شد بنگاه تخریب دولت در آن زمان.

 طیف چپ را خود آقای موسوی و طرفدارانش تشکیل می‌دادند که همه چیز را می‌خواستند در ید قدرت دولت باشد و همه چیز را دولتی کنند و دولت در همه جا دخالت کند، حتی جایی که اسلام اجازه دخالت نداده... در قرارداد بین کارگر و کارفرما اسلام اجازه دخالت کسی را نداده ولی دولت در قانون اصناف و تعاونی‌ها دخالت می‌کرد ... در تجارت خارجی همینطور و در مورد زمین و مسکن از همه بدتر ...

این اختلافات که اختلافات اقتصادی بود به دعوا و استعفا و اخراج کشیده شد و دعوا سیاسی شد و آرام آرام طیف راست را از طیف چپ جدا کرد ... بعدها دعوا عمیق‌تر شد و به مسائل نظری کشیده شد ... درمورد مسئله مسکن این دعوای عمیق بیش از پیش بروز کرد. بعد از انقلاب زمین‌هایی که باید تعیین تکلیف می‌شد سه دسته بود: یکی زمین‌هایی که صاحب نداشت (بند الف)، یکی زمین‌هایی که صاحبان آنها مرده و یا فرار کرده بودند (بند ب)، یکی زمین‌هایی که صاحب داشت، صاحبش زنده و در داخل بود ولی زمین بیش از اندازه بزرگ و بسیار بیش از نیاز صاحبش بود (بند ج) دعوای معروف بند جیم مربوط به این زمین‌هاست. طیف راست می‌گفت کسی حق ندارد در ملک شخصی کسی تصرف کند ولو حکومت باشد. ولی طیف چپ معتقد بود حکومت شرعاً می‌تواند این زمین‌ها را به تملک خود در آورد.

 کلاً درمورد حدود و اختیارات حکومت اسلامی و ولی فقیه، روحانیون طیف راست می‌گفتند «وظیفه حکومت اسلامی حفظ احکام اسلام از تحریف و مباح نگه‌داشتن مباحات است مثلاً انتخاب شغل و مسکن در اسلام و قانون اساسی جمهوری اسلامی، آزاد و در اختیار خود مردم قرار داده شده است. نه مجلس حق دارد این اختیار را که برای مردم قرار داده شده، از مردم بگیرد و نه دولت اسلامی. زیرا این کار حرام کردن حلال خداوندی است. اگر افراد شرعاً و قانوناً مجازند که بدون عضویت در اتحادیه‌های تعاونی یا نظام پزشکی، کسب یا طبابت کنند، نه مجلس حق سلب اختیار از آنها را دارد و نه قوه مجریه. (آذری قمی- رسالت- 30/4/66) »

«تصور این که موضوعات جدید و مستحدث و آنها که در زمان نزول وحی سابقه نداشته و فاقد حکم است و تعیین تکلیف آنها به دست مجتهد، ولی فقیه و حکومت اسلامی یا مثلاً مجلس شورای اسلامی گذاشته شده است، سخنی بی دلیل و بی اساس است. (آذری قمی- رسالت- 5/7/66) »

اما در این میان نظرات امام (ره) مهم بود ... امام چه در مبانی نظری چه در مسائل سیاسی به شدت جانب طیف چپ را می‌گرفت ... البته بهتر است گفته شود مبانی نظری طیف چپ منطبق‌تر بود با مبانی امام... امام می‌فرمودند: «... حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم می‌تواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند، حاکم می‌تواند مساجد را موقع لزوم تعطیل کند و مسجدی که ضرار باشد در صورتی که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت می‌تواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو کند و می‌تواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت می‌تواند از حج که از فرایض مهم الهی است در موقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند» صحیفه نور، جلد 20، صفحه 170 و 171.

یا مهم‌تر از همه امام در کتاب البیع می‌فرمایند: « »الاسلام هو الحکومة بشؤونها، والاحکام قوانین الاسلام، و هی شأن من شؤونها، بل الاحکام مطلوبات بالعرض و امور آلیة لاجرائها و بسط العدالة. « . امام خمینی، کتاب البیع، ج 2, ص 472.» یعنی امام اساسا اسلام را حکومت اسلامی میدانند و احکام اسلام را ابزارهایی برای بسط عدالت..

در مسائل سیاسی هم جریان چپ خودش را خط امامی و حامی مستضعفین و ضد آمریکا و استکبارستیز و طیف راست را سرمایه دار و مرفه و آمریکایی معرفی می‌کرد. این در حالی بود که پیام‌های تند امام هم در سال‌های 66 و 67  مملو از تعابیر تند علیه اسلام آمریکایی و اسلام سرمایه داری و اسلام مرفهان بی درد بود... این تعابیر این‌قدر تند بود و این‌قدر فضا را سخت و سنگین برای طیف راست کرده بود که در انتخابات مجلس سوم سال 66 آقای مهدوی پیش امام می‌رود و با حالت شاکیانه می‌گوید اگر از ما راضی نیستید و می‌خواهید ما نباشیم بگویید که بدانیم و اگر این‌طور نیست طوری از ما حمایت کنید که این‌طور له نشویم. که امام می‌گوید من شما را قبول دارم ولی پیامی هم در حمایت از آنها نمی‌دهند؛ لذا انتخابات مجلس سوم با پیروزی قاطع طیف چپ به پایان می‌رسد.

غرض از بیان این مسائل تاریخی قضاوت منطقی درمورد ریشه جدایی چپ و راست بود و اینکه اول چه کسی تفرقه ایجاد کرد و از خط امام جدا شد و حق با چه کسی بود؟ اینکه بعداً چه بلایی بر سر طیف چپ آمد، خودش جای بررسی دارد ولی این بررسی‌های تاریخی و تحلیلی نشان می‌دهد لااقل برای طیف وسیعی از جریان چپ اینکه بگوییم این‌ها از ابتدا منافق بودند و ضد انقلاب و ضد امام نادرست است و بلکه از نظر تاریخی و مبانی نظری، عکس آن صادق است یعنی خیلی از راستی‌ها آن زمان ضد امام و ضد انقلاب بودند ...

این مثال و مثال‌های متعدد دیگر نشان می‌دهد نباید برای تحلیل جریان‌ها به خبرهای موجود و شنیده ها و گفته ها اکتفا کرد ... باید عمیقاً مطالعه کرد و بعد قضاوت کرد ... باید از طرفداران یک طیف برای قضاوت درمورد آن طیف فراتر رفت... و خیلی بایدهای دیگر را رعایت کرد تا اگر فردا روزی در قیامت از ما سوال کردند چرا این حرف را زدی و این کار را کردی و این مسیر را رفتی بتوانیم جوابگو باشیم.

 

.........................................................................................................................

پ.ن1:مطالب بعدی که به آسیب های رفتاری ما و جریان ها و اجزاب می پردازد هم از همین قسم است.

 

تاانتخابات11هم: آسیب شناسی رفتار انتخاباتی(2): بی اعتنایی به ماهیت انقلاب اسلامی

$
0
0

 

 

حضرت علی(ع) میفرمایند:

اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کانَ مِنّا مُنافَسَةً فِی سُلْطانٍ، وَ لا الْتِماسَ شَیْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِی بِلادِکَ، فَیَاءْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ، وَ تُقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ.

بار خدایا، تو مى دانى ، که آن کارها که از ما سر زد، نه براى همچشمى بود و نه رقابت در قدرت و نه خواستیم از این دنیاى ناچیز چیزى افزون به چنگ آوریم . بلکه مى خواستیم نشانه هاى دین تو را که دگرگون شده بود بازگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امان مانند و آن حدود که مقرر داشته اى ، جارى گردد.[1]

 

یکی از مهمترین آسیب های رفتاری ما، قضاوت درمورد اشخاص، جناح ها، کاندیداها و ..، براساس معیارهای من درآوردی است. مطمئنا وقتی ما شخص یا گروهی را خوب یا بد می پنداریم، براساس انطباق بر حسن و قبحی که در ذهن داریم، قضاوت میکنیم. ولی حسن و قبح های ما لزوما در همه جا درست کار نمیکنند و ثابت و همیشگی و همه جایی نیستند. مثلا ما "صداقت"، "تقوا"، "ساده زیستی" و "پرکاری"  را جزو فضایل اخلاقی میشناسیم و ممکن است براساس آنها دست به انتخابی بزنیم و  مثلا مدیر یک موسسه خیریه را تعیین کنیم. به فرض درست بودن این انتخاب، سوال اینجاست که آیا با همین معیارها میتوان فرمانده یک قرارگاه نظامی را هم تعیین کرد؟ رئیس یک باشگاه ورزشی را چطور؟

به طور کلی بحث اینجاست که، ماهیت موجودی که قرار است کاری برای آن انجام شود یا مسئولی برای آن تعیین شود، چقدر در انتخاب ما اثر دارد؟ یعنی غیر از ویژگی های ثابت همیشگی، نباید شناخت خوب و کاملی هم از همان موجود داشت؟ آیا میشود بدون شناخت صحیح  از مناسبات یک قرارگاه نظامی، برای آن فرماندهی که صرفا با تقوا و .. باشد، انتخاب کرد؟ آیا میشود برای یک کشور و یک انقلاب، مسئول یا مدیری انتخاب کرد، بدون اینکه ماهیت آن انقلاب را بشناسیم؟

چه بسا انسانهای سالم و خوب و باتقوایی  که به تعبیر امام(ره) توانایی اداره یک مدرسه را هم ندارند. و چه بسا انسانهای توانا و مدیر و مدبری که باز به تعبیر امام انقلاب را به دست لیبرال ها  می‌دهند. هردو سوی ماجرا را باید نگریست، به قول فلاسفه هم فاعلیت فاعل را و هم قابلیت قابل را..

حضرت آیت الله جوادی آملی فرمایشی نورانی در کتاب ولایت فقیه دارند. ایشان کارگزارن حکومت حضرت علی(ع) را سه دسته میکنند: یک عده خیلی قلیلی مالک اشترها بودند که هم با تقوا بوند و هم مدیر. یک دسته کمیل ها بودند که با تقوا بودند و بی تدبیر در مسائل سیاسی. و دسته سوم زیاد بن ابی ها بودند که بی تقوا و اهل فسق بودند اما مدیر و سیّاس. آیت الله جوادی آملی با مقایسه کارگزارن حکومت جمهوری اسلامی، با کارگزاران حکومت علوی، و همچنین بصیرت و حضور مردم در صحنه انقلاب، حکومت ما را از این جهت بهتر و موفق‌تر از حکومت حضرت علی(ع) قلمداد میکنند.

لذا صرف باتقوا بودن، یا بی تقوا بودن، کارا بودن یا کارا نبودن و..، نه معیار رد کسی است و نه تایید او. همه چیز بستگی به محل و شرایطی دارد که آن شخص را برای آنجا درنظر گرفته ایم. از این رو مهمترین وظیفه ما برای قضاوت درمورد هرشخص، گروه، جناح و کاندیدای ریاست جمهوری و دیگر مناصب حکومتی، شناخت ماهیت و اصول گفتمان انقلاب اسلامی است. تا با انطباق بینش و گرایش آن شخص بر این اصول، عیار او بدست آید.

ماهیت انقلاب اسلامی

شهید مطهری در کتاب «آینده انقلاب اسلامی ایران» در یک تعریف کلی، نهضت مردم ایران را نهضتی از جنس نهضت پیامبران یعنی برخاسته از «خودآگاهی الهی» یا «خدا آگاهی» می‌داند که این خودآگاهی ریشه‌اش در اعماق فطرت بشر است. قید «اسلامی» را هم ایشان ماهیت این نهضت می‌دانند و آن را بیش از هر نهضت دیگری به نهضت پیامبر(ص) در صدر اسلام شبیه می‌دانند؛ لذا مهم‌ترین هدف انقلاب را ایشان همان اهدافی بیان می‌کنند که حضرت علی(ع) در خطبه 131 نهج‌البلاغه فرموده‌اند: «جنگیدن‌ها و مبارزه‌های ما رقابت در کسب قدرت نبود، برای تحصیل قدرت برای یک فرد نبود، به عنوان جاه‌طلبی نبود، برای جمع‌آوری مال و منال دنیا و برای زیاده‌طلبی در مال و منال دنیا نبود و نیست. پس هدف چیست؟ وَلکِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فی بِلادِکَ فَیَأْمَنَ الْمَظْلومونَ مِنْ عِبادِکَ وَ تُقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدودِکَ» به تعبیر شهید مطهری این چهار جمله یک کادر کلی را مشخص می‌کند که هدف انقلاب اسلامی بوده است: «بازگشت به اسلام راستین، اصلاح چشمگیر در شهرها، نجات مظلومان، به پاداشتن قوانین الهی تعطیل شده[2]» این تعابیر دقیقاً در خطبه مشهور حضرت سیدالشهدا در منا هم تکرار می‌شود و در ادعیه و زیارات حضرت صاحب الزمان (عج)به خصوص دعای عهد هم به عنوان برکات ظهور حضرت حجت(عج) وجود دارد.

پس اسلام، ماهیت انقلاب اسلامی را از نگاه شهید مطهری تعیین میکند. ولی پیش از این باید تکلیف یک مسئله را روشن کرد: آیا اسلام نظریه سیاسی دارد؟ آیا اسلام احکام اجتماعی و مدل حکومتی دارد؟

پاسخ به این سوال تکلیف خیلی از افراد را در نسبت با انقلاب اسلامی معلوم میکند. برخی اساسا معتقدند اسلام نظریه سیاسی ندارد و درمورد امور اجتماعی سکوت کرده است. معتقدند "خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیا"[3] بوده و اساسا دین را با دنیا کاری نیست. [4]

اما بنیانگذاران حکومت جمهوری اسلامی معتقدند، اصل "جامعیت اسلام"، اقتضا میکند که اسلام نظریه سیاسی داشته باشد. حضرت امام خمینی در فصل  دوم کتاب ولایت فقیه، بخشی را با عنوان "ماهیت و کیفیت قوانین اسلام"، به این موضوع اختصاص میدهند. ایشان در این بخش می فرمایند: " قرآن مجید و سنت، شامل همه دستورات و احکامى است که بشر براى سعادت و کمال خود احتیاج دارد. "[5] و لذا بدیهست که اسلام باید برای زندگی اجتماعی و سیاسی انسان برنامه و نظریه داشته باشد. حضرت امام خمینی در ضمن نظریه "ولایت مطلقه فقیه" سعی میکنند این نظریه را تبیین کنند.  نظام جمهوری اسلامی که عینیت همان نظریه است،  از نگاه امام همان اهدافی را دنبال میکند که دین اسلام و سایر ادیان الهی دنبال میکردند. ایشان در سخنرانی مهمی سال 58 ماهیت انقلاب اسلامی و اهداف و آرمانهای آن را تبیین میفرمایند:

«نهضت‌هایی که به وسیله انبیا و اولیا- علیهم السلام- واقع شده است قابل مطالعه است. ما که تابع مکتب انبیا هستیم باید آن نهضت‌ها را مطالعه کنیم، و بفهمیم نهضت چه بوده است؛ آیا فقط این بوده است که دست ستمکاران را کوتاه کنند؟ آیا دعوت انبیا فقط برای این بوده است که مزاحمین را کنار بزنند؛ و همین که غلبه بر آن‌ها کردند و کار را به پیروزی و راندن آن‌ها رساندند، کار تمام است؟ آیا مقصد انبیا این است که ظالم نباشد فقط، یا مقصد بالاتر از این است. اگر مقصد بالاتر از این است، باید ما هم که تابع انبیا هستیم، مقصدمان همان مقاصد باشد. آیا راندن رژیم پهلوی و ابطال رژیم شاهنشاهی تمام مقصد بود؟ آیا رفاه ملت و رسیدن ملت به چیزهای مادی آخر مقصد است؟ انبیا آمدهاند تا مردم را، تا جامعه را، ترتیبی بدهند که رفاه زندگی مادی آن‌ها باشد؟ [... ] اگر مقصد همین شکست مستکبرین بود، ما به مقصد تقریباً رسیدیم و آن‌ها را شکست داده‌ایم. لکن مقصد همین نیست. مقصد این است که کشور ما یک کشور اسلامی باشد؛ کشور ما در تحت رهبری قرآن، تحت رهبری پیغمبر اکرم و سایر اولیای عظام، اداره بشود. رفتن مستکبرین مقدمه است. رفاه مستضعفین یکی از مقاصد اسلام است [...] رژیم اسلامی مثل مکتب‌های مادی نیست، مکتب‌های مادی تمام همتشان این است که مرتع درست بشود! تمام همت این است که منزل داشته باشند؛ رفاه داشته باشند. اما اسلام مقصدش بالاتر از این‌هاست. مکتب اسلام یک مکتب مادی نیست؛ یک مکتب مادی- معنوی است. مادیت را در پناه معنویت، قبول دارد. اسلام برای تهذیب انسان آمده است؛ برای انسان‌سازی آمده است. همه مکتب‌های توحیدی برای انسان‌سازی آمدهاند. ما مکلفیم انسان بسازیم».[6]

تا اینجا، بحث ما پیرامون " هستی و چیستی" نظریه سیاسی اسلام بود که گفتیم انقلاب اسلامی نظرا برآمده از همین نظریه است. و تاهمین جا هم معلوم شد، عده ای با مبانی تئوریک انقلاب، همراه و هم نظر نیستند و طبیعتا نمیتوان جایگاه و منصب حکومتی را برای آنها در انقلاب اسلامی درنظر داشت(هرچند عقلا خود آنها هم نباید طالب چنین منصبی باشند)

اما بحث مهمتر راجع به "چگونگی" اعمال نظریه سیاسی اسلام است. یعنی نحوه پیاده سازی احکام و قواعد اسلام در جریان عادی حیات اجتماعی- سیاسی. و اینجا دقیقا جایی است که پای همه ما و تقریبا همه مدیران و مسئولین، لنگ میزند. همه ما ممکن است نظرا قبول کنیم که اسلام دین جامع است و نظریه سیاسی دارد، ولی وقتی قرار است مناسبات اقتصادی بانکها را تنظیم کنیم، قانون اداری و دولتی را تصویب کنیم، مجوز ساخت یا تخریبی را تایید کنیم، کارخانه صنعتی یا موسسه و شرکتی ثبت کنیم و.. چیزی که مهم نیست و در ذهن ما هم مطرح نیست، انطباق تصمیم ما بر اصول همین نظریه اجتماعی سیاسی اسلام است!

تصمیمات ما غالبا براساس "علم روز"، "تجربه پیشینیان"، "احتمال نتیجه بخشی و کارایی" و...، گرفته میشود. اکثر قریب به اتفاق مدیران دولتی ما اگرچه نظرا برای اسلام جامعیتی قائلند ولی عملا ، به آن قائل نیستند! و شاید هم قلبا ایمان ندارند!

برای تجزیه و تحلیل بیشتر این موضوع بد نیست مروری بر آراء شهید مطهری داشته باشیم. در فصل پنجم کتاب آینده انقلاب اسلامی، بخش‌هایی از مقاله مصطفی رحیمی، نویسنده‌ی سوسیال دموکرات آن زمان به همراه نقدهای شهید مطهری بر آن آمده است. او در بخشی از مقاله‌اش می‌نویسد: «اگر کشور، اسلامی باشد دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حکومت از پیش تعیین شده است و کسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست» همچنین در ادامه آن می‌افزاید: «مسائل معیشتی و بالنتیجه مسائل سیاسی در تحول مدام است. می‌پرسم که یک حکومت اسلامی مسائل پیچیده اقتصادی و حقوقی و آزادی‌های سیاسی را با کدام قواعد و ضوابط حل خواهد کرد؟ »

پاسخ به این دو سؤال مسلماً برای تعیین اهدافی که ما در این مقاله دنبال می‌کنیم، بسیار مهم است. سؤال اول امکان منطقی «جمهوری اسلامی» یا مسامحتا  همان "چیستی و هستی نظریه سیاسی اسلام" را جویا می‌شود و سؤال دوم « چگونگی تحقق آن» را میپرسد. پاسخ به سؤال اول لااقل بعد از این 33 سال مشخص است. منطقیون معتقدند «اَدَلَّ الدلیل علی اثبات شیء وقوعه!» اما در آن زمان این شبهات نیاز به استدلال منطقی داشت که شهید مطهری و دیگران، مباحثی را در این زمینه مطرح کردند. (که ما در اینجا نیازی به تکرار آن‌ها نداریم) اما سؤال دوم دقیقاً چیزی است که محل بحث ماست و جواب به آن ضامن استمرار انقلاب اسلامی است و هرکدام از گفتمان‌ها و جریان‌های سیاسی، بدون داشتن پاسخ مناسب به آن موجودیتشان در انقلاب اسلامی محل سؤال است؛

شهید مطهری پاسخ این سؤال را ارجاع می‌دهند به مقاله «اسلام و تجدد زندگی» در کتاب «نظام حقوق زن در اسلام » ایشان در آن مقاله ابتدا بیان می‌کنند این سؤال که آیا اسلام با مقتضیات زمان هماهنگی دارد یا نه؟ به نیازهای امروز می‌تواند پاسخ دهد یا نه!؟ و...، جزو بیشترین سؤالات و ابهاماتی است که امروز هرکسی با آن برخورد می‌کند. حقیقتاً هم ما اگر در انقلاب اسلامی از کنار این مسئله بگذریم دیگر چیزی باقی نمی‌ماند. مسائلی از قبیل الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، علوم انسانی اسلامی، سبک زندگی اسلامی و... که از ابتدای انقلاب وجود داشت و امروز در دهه چهارم انقلاب بیش از هر زمان دیگری بر سر زبان‌ها افتاده، در جواب به همین سؤال‌ها معلوم می‌شود.

اما لازمه جواب به این سؤالات داشتن فهم درست از اسلام است. باید ابتدا مشخص کنیم آیا اسلام فقط برای عبادت خدا و آخرت و ... احکامی را بیان کرده، یا برای زندگی روزمره و عادی دنیوی ما هم حاوی دستوراتی است؟ شهید مطهری به نقل از برناردشاو نویسنده معروف و آزاد فکر انگلیسی می‌فرماید: «من همیشه نسبت به دین محمد به واسطه خاصیت زنده بودن عجیبش نهایت احترام را داشته‌ام. به نظر من اسلام تنها مذهبی است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگی و مواجهه با قرون مختلف را دارد. چنین پیش بینی می‌کنم و از همین اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد مورد قبول اروپای فردا خواهد بود. روحانیون قرون وسطی در نتیجه جهالت یا تعصب، شمایل تاریکی از آیین محمد رسم می‌کردند. او به چشم آن‌ها از روی کینه و عصبیت، ضد مسیح جلوه کرده بود. من در باره این مرد، این مرد فوق‌العاده، مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که نه تنها ضد مسیح نبوده بلکه باید نجات دهنده بشریت نامیده شود. به عقیده من اگر مردی چون او صاحب اختیار دنیای جدید بشود، طوری در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر تأمین خواهد شد.» [7]

البته در اینجا نباید نکته ارزشمندی که شهید مطهری می‌فرمایند را از ذهن دور داشت. ایشان متذکر می‌شوند خود زمان هم نیاز به راستی آزمایی دارد! یعنی اینکه بگوییم همه چیز را با زمان باید تطبیق دهیم غلط است، خود زمان را هم باید با معیاری تطبیق دهیم. زمان همان‌طور که رو به پیشرفت و تکامل می‌رود ممکن است رو به فساد و انحراف هم برود. «مصلح» و «مرتجع» هر دو علیه زمان قیام می‌کنند، با این تفاوت که مصلح علیه انحراف زمان و مرتجع علیه پیشرفت زمان قیام می‌کند.

در این مسیر پیشرفت و همگون سازی خود با زمانه، یک آفت همان است که بیان شد و آفت دیگری برداشت‌های من‌درآوردی از اسلام است! به این معنی که هر زمان بر اساس مسائل روز و علم جدید، یک برداشتی که متناسب با این مسائل است از اسلام ارائه دهیم. شهید مطهری دو آفت «جمود» و «جهل» را مانع پیشرفت صحیح و تکامل میدانند و معتقدند به همان اندازه که جمود و تحجر اجازه پیشرفت نمی‌دهد، فهم نادرست از دین هم باعث عدم پیشرفت، انحراف و در واقع انحطاط می‌شود. [8]

اگر بخواهیم خلاصه کنیم، تا اینجا دو مطلب را باز کردیم. یکی درمورد وجود نظریه ی سیاسی اسلام که جمهوری اسلامی برمبنای آن ظهور یافته است و دیگری درمورد چگونگی تسری قواعد اسلام در امور جاری حکومت و حیات اجتماعی مردم.

لذا میتوان گفت کسانی که بالقوه یا بالفعل، در عیان یا خفا، تعارض با ماهیت  انقلاب اسلامی دارند، همگی به نوعی با این جمله امام(ره) مخالفند: " قرآن مجید و سنت، شامل همه دستورات و احکامى است که بشر براى سعادت و کمال خود احتیاج دارد"

دسته اولِ مخالفان، اصل وجود قواعدی که برای سعادت بشر در اسلام است را رد میکنند و نظرا با جمله بالا مخالفند و مخالفت خودشان را با این جمله اعلام میکنند. و دسته دوم، وجود این قواعد را تایید میکنند و نظرا با جمله بالا موافقند، ولی در عمل و در امور جاری زندگی و مسائل مدیریتی، از قواعد اسلام استفاده نمیکنند، یعنی مخالفت خودشان را بدون اعلام رسمی، اعمال میکنند.

برای هر دو دسته مصادیقی در تاریخ انقلاب وجود دارد. و از آنجا که بنای ما بر کلی گویی نیست، به نمونه هایی از آنها اشاره میکنیم:

1-   کسانی که مخالفت خودشان را اعلام میکنند: بررسی نظریات محسن کدیور

پیش از این به دومورد که در نسبت بین دین و دنیا مقاله نوشته اند، اشاره کردیم. مهندس مهدی بازرگان در سخنرانی مهم و مشهور "خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا" و عبدالکریم سروش در مقاله "دین اقلی، دین اکثری" هریک مخالفت خود را به نوعی با وجود نظریه سیاسی اسلام، اعلام کرده اند.

در اینجا به یک نفر دیگر که شاید دقیق تر و تخصصی تر این موضوع را مطرح میکند، اشاره میکنیم. محسن کدیور به عنوان روشنفکر دینی در سالهای حاکمیت اصلاحات در ایران، بسیار فعال بود. کدیور از معدود روشنفکران است که تحصیلات حوزوی و دانشگاهی خوبی داشته و الان هم عضو هیئت علمی یکی از دانشگاه های مطرح امریکاست.

ایشان بطور تخصصی روی موضوع حقوق بشر کار کرده و در این زمینه آثار متعددی دارد. سلسله مقالاتی با عنوان "حقوق بشر و روشنفکری دینی" که مبنای این تحلیل ماست در سایت پژوهشگاه علوم انسانی قابل دسترس است. [9]

مدعای اصلی کدیور این است که حقوق بشر با حقوق اسلام در تعارض است و در این تعارض باید براساس حقوق بشر، در مبانی و اصول اسلام، اجتهاد و تجدیدنظر کنیم. مبانی نظری او را میتوان چنین خلاصه کرد:

1-    حقوق بشر در 6 محور با اسلام تاریخی تعارض دارد (: عدم تساوی حقوقی مسلمان و غیر مسلمان، عدم تساوی حقوقی بین مرد و زن، عدم تساوی حقوقی برده و آزاده، مجازات ارتداد، مجازات های خشن و خودسرانه، عدم تساوی عوام و فقها)

2-    اسلام تاریخی همان است که در الاظهر و قم ترویج میشود

3-    این تعارض ظاهری نیست، بلکه مبنایی و عمیق است

4-    منبع اصلی تعارض خود قران و روایات است، نه نظرات فقها

5-    اندیشه حقوق بشر بر اسلام تاریخی رجحان دارد

6-    برای حل تعارض باید قرائت جدید از اسلام ارائه کرد

7-    قرائت جدید با اجتهاد در اصول در جهت کنارگذاشتن انسان شناسی اسلامی و جایگزین کردن انسان شناسی لیبرال

کدیور برای رفع تعارض حقوق بشر و اسلام، پیشنهاد میکند که اجتهاد در اصول دین کنیم. او دین اسلام را شامل 4 بخش میداند: 1- عقاید و جهان بینی، 2-آموزه های اخلاقی 3-امور عبادی(فردی) 4- امور معاملات(اجتماعی)

در نهایت کدیور میگوید برای رفع تعارض، باید قرائت مدرن از اسلام ارائه کنیم. در قرائت مدرن، دین شامل سه حوزه اول میشود و قسمت چهارم که شامل مسائل اجتماعی میشود را باید واگذار کنیم.

لذا میتوان گفت در مجموع کدیور معتقد است حوزه اظهار نظر اسلام محدود به مسائل اخلاقی و فردی میشود و امور اجتماعی حیات انسان، از دایره اسلام خارج است.

 

2-   کسانی که مخالفت خودشان را اعمال میکنند: بررسی نظریات میرحسین موسوی و محمد باقر قالیباف

باتوجه به عنوان این بخش، شایسته است که عملکرد افراد را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم و براساس آن قضاوت کنیم که آیا عملکرد شخص در جهت نفی "نقش دین در امور اجتماعی" است یا قبول آن. ولی از آنجا که در عملکرد افراد گذشته از اینکه مشاهدات ما غالبا ناقص و تحت تاثیر دیگران است، خود نتایج حاصل از یک تصمیم هم تابع مسائل گوناگون و متنوعی است. ای بسا یک مدیر فرهنگی خودش داعیه دار حضور دین باشد و تمام کارهایش هم این را تایید کند، ولی نتایج چیز دیگری را نشان دهد. چرا که نتایج، حاصل تاثیر  مسائل خارجی، رسانه ها، مسائل اقتصادی و.. است. که شخص مدیر در آن هیچ دخالتی ندارد.لذا ناگزیریم باز هم به صحبت ها و مقاله ها رجوع کنیم. ولی نه مثل مورد قبل مقالات مبنایی بلکه مقالات و سخنرانی های عادی و عمومی.

در اینجا همانطور که گفته شد تقریبا پای همه مدیران و افراد عادی لنگ میزند. همه ما و مدیران ما به نوعی در عمل در جهت نفی "نقش دین در امور اجتماعی" عمل میکنیم. ولی این نفی، شدت و ضعف دارد. ما در اینجا فقط به مواردی که از نگاه خودمان شدیدا در جهت نفی حضور دین حرکت و عمل میکنند، اشاره میکنیم.

یکی از مسائلی که در اینجا بد نیست از آن یادی شود، شعارهای انتخاباتی است. شعارهایی که هیچ نسبتی با ماهیت انقلاب اسلامی، ندارند. و هریک به نوعی تایید میکنند که کسی که این شعار را انتخاب کرده، دغدغه حضور دین را ندارد. بدترین شعار انتخاباتی از این جهت شعاری است که عبدلله جاسبی برای خودش در انتخابات ریاست جمهوری سال 80 انتخاب کرده بود. او شعارش را گذاشته بود: "knowledge is power" این شعار هیچ نسبتی با مبانی گفتمانی انقلاب اسلامی ندارد. و گذشته از این، کسانی که با آراء فلاسفه دوره رنسانس آشنایی دارند، میدانند که این شعار برای فرانسیس بیکن پدر علم مدرن است. او را سردمدار فلاسفه آمپریست و حس گرا میدانند.

شعارهای دیگر کاندیدها هم از این جهت چنگی به دل نمیزند. احمد توکلی در همان انتخابات با شعار "جمهوری دوم" وارد انتخابات شده بود که یکی از دلایل عدم اقبال مناسب اصول گرایان و طیف انقلابی به او، همین شعار بود که نسبتی با مبانی انقلاب اسلامی نداشت. انتخابات سال 84 که از این جهت شاهکار بود! محمد باقر قالیباف با شعار "زندگی خوب، برازنده ایرانی"، علی لاریجانی با شعارهای "دولت امید، دولت مدرن، هوای تازه"، مصطفی معین با شعار "دولت دموکراتیک و توسعه گرا" و.. ، که هیچکدام نسبت مشخص و واضحی با اصول گفتمان انقلاب اسلامی نداشتند، وارد انتخابات شدند.

هرچند شعار انتخاباتی همه حرفهای کاندیداها نیست، ولی وقتی کاندیدایی تابلوی تبلیغاتی خود را با این شعارها تزیین میکند، معلوم است که محتوای برنامه های او هم نسبت دقیقی با اصول گفتمان انقلاب ندارد.[10]

نظریاتی که توسط مدیران اجرایی در حوزه مسائل مختلف بیان شده که نسبتی با اصول گفتمان انقلاب ندارند، متعدد و فراوان است. از بین همه آنها ما نظریات دو نفر را مورد نقد و بررسی قرار میدهیم. یکی از آنها محمد باقر قالیباف است که در فصل دوم به آن میپردازیم و دیگری میرحسین موسوی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. [11]

نظراتی که در اینجا به آقای موسوی منسوب میشود از روی جزوه "الگوی زیست مسلمانی است" که حاصل مباحث راهبردی جلسات جمعیت "توحید و تعاون" طی چند سال منتهی به انتخابات 88 است. در این جمعیت و در جلسات تدوین این جزوه، علیرضا بهشتی، میرحسین موسوی، فرشاد مومنی و چندتن دیگر حضور دائمی دارند.  محمد باقریان رئیس شورای مرکزی این جمعیت در مصاحبه ای با کلمه، آقای موسوی را بسیار نزیک به مباحث جزوه میداند و میگوید ایشان اساسا از چنین منظری به عالم سیاست مینگرد.

در این جزوه نظریه ای با عنوان "حیات جمعی توحیدی" مطرح میشود.[12] اصل حرف نظریه این است که زندگی سعادتمندانه در شرایط فعلی که باید الگوی حیات انسان در مقطع فعلی انقلاب را تشکیل دهد، زندگی برآمده از یک بستر دینی اجتماعی و انتخاب آزادانه مردم است. بطوریکه دینی بودن نه وصف حیات و حکومت و نه منشاء و مبنای آن است. بلکه صرفا گرایشی است بین مردم در حکومت که براساس آن حیات بهتری داشته باشند و البته با تصمیم و انتخاب آزادانه خودشان اولویت ها و مسائل زندگی اجتماعی را تدبیر میکنند. لذا در این نگاه، مبانی فقهی و حکومتی اسلام که دستورالعمل های  اجتماعی و سیاسی را تعیین میکند، از اعتبار می افتد و تنها نگاه و خوانشی از بین خوانش های متعددی که به دین وجود دارد، تلقی می شود:

" همواره باید توجه داشت که شناخت های انسان ضرورتا حقیقت ناب را عرضه نمیکنند و درک حقایق پیشیینی نیز با آگاهی های جدید ممکن است تصحیح، تعدیل، و یا منسوخ گردند. درک دین، ظرفیت تفسیرهای گوناگون و خوانش های متعدد دارد و با این که امکان شناخت تفسیرهای بهتر وجود دارد، انتخاب یک خوانش به عنوان خوانش رسمی و طرد دیگر خوانش ها، نه با یافته های عقل بشری در زمینه نقد روش شناسانه سازگار است و نه با آموزه های وحیانی و سیرة پیام آوران الهی و راهنمایان دینی."[13]

" فرایندهای تصمیم گیری حکومت اسلامی علی الاصول بر اساس سازکارهای عقلانیت جمعی توحیدی و بر منظومة ارزش های اسلامی است که شکل می گیرد؛ اما این تصمیم گیری ها نمی تواند بدون توجه به تعدد تفاسیرصورت گیرد. مبنای مقبولیت نظام تصمیم گیری برآمده از اجماعی همپوش از تفاسیر گوناگون است. از این روحکومت اسلامی باید نسبت به پدیدة تعدد، شیوه ای روشن اتخاذ ک ند؛ چه تعدد تفسیر های درون گفتمان زیست مسلمانی و چه در قبال وجود دیگر گفتمان های رقیب. نسبت رابطة حکومت اسلامی به قرائت های متعدد از دین، بی طرفانه است، به این معنا که این قرائت ها به هنگام حضور در میدان عمل اجتماعی و سیاسی یعنی آنجا که به تخصیص منابع و سیاستگذاریهای خرد و کلان در عرصة عمومی مربوط می شود، در قالب نهادها و احزاب امکان این را خواهند یافت که با آگاهی بخشی و ارایه برنامه های خود، در جذب اکثریت آرای شهروندان در یک میدان انتخابی به رقابت بپردازند."[14]

این بدان معناست که درمسائل حکومتی، حقیقت واحدی وجود ندارد و همه نظریات در عرض هم قرار دارند و باهم باید درنظر گرفته شوند. این نکته  در  فصل دوم  جزوه که به مبانی نظری و معرفتی این نظریه اختصاص دارد، بطور دقیق پایه ریزی شده است. در ابتدای این فصل مفروضات بنیادین تحت عنوان مفروضات هستی شناختی، مفروضات انسان شناختی و مفروضات معرفت شناختی بیان شده است. ذیل عنوان مفروضات معرفت شناختی میخوانیم:

" احساس، تجربه، اندیشه، الهام و اشراق ، و وحی منابع اصلی شناخت و کسب آگاهی مستمر برای انسان است. اما روشهایی که بر پایة آنها باورها، نگرش ها و دانش آدمی شکل می گیرند  نمی توانند ضرورتاً حقیقت نهایی  را عرضه کنند و با کسب آگاهی و تجربه در خلق و به کارگیری آنها، ممکن است تصحیح، تعدیل و یا منسوخ شوند. آنچه از طریق وحی به دست انسان می رسد، با وجود آنکه خود از منبعی فوق بشری (خداوند) سرچشمه گرفته و از هرگونه خلل و نقصانی مبراست، آنگاه که از طریق واسطه های فیض او (پیامبران) بر انسان ها عرضه می گردد، تابع قوانین و محدودیت های فهم بشری شده و امکان ارایة فهم ها و تفسیرهای مختلف را پدید می آورد. هرچند امکان بازشناسی تفاسیر بهتر و فهم های قابل قبول تر منتفی نیست، اما آنچه در اینجا بر مسند داوری می نشیند خرد انسانی است، اگرچه به استدلال ها و احتجاج های فوق بشری مجهز شده باشد؛ از همین روست که در عین حال که شناختی که انسان از طریق توانایی های معرفتی خود به دست می آورد مطلق و نقص ناپذیر نیست و انقضا و تصحیح آن امری ممکن و مقبول است، اما همین شناخت نسبی توانسته و می تواند راهگشای او در انتخاب و پیمودن راه خود گردد."[15]

آنچه از این متن بر می آید، دقیقا قرائتی از "نسبی گرایی معرفت شناختی" است. کما اینکه در انتهای متن به آن تصریح شده است. این دیدگاه را در دو سطح میتوان مورد نقد قرار داد. سطح اول به فهم دین اشاره دارد که در این جزوه به تبعیت از نظریه "قبض و بسط تئوریک شریعت" با استفاده از نظریات هرمنوتیکی، امکان فهم درست و حقیقی گزاره های دینی را منتفی دانسته است. نقد این نظریه در کتب متعددی که در رد نظریه قبض و بسط نوشته شده، وجود دارد.[16]

اما سطح دوم به مبانی فلسفی شناخت و ادراک آدمی مربوط است که در این جزوه با استفاده از مفاهیم کانتی و پوپری، امکان دستیابی به معرفت ثابت جازم صادق، رد شده است. این دیدگاه تناقض آشکار با "رئالیسم معرفتی" دارد که مورد پذیرش تمام فلاسفه اسلامی است. نقد این دیدگاه هم از آنجایی که موضوع این مقاله نیست، به مجالی دیگر واگذار میکنیم.[17]

نسبی گرایی در شناخت دیدگاهی است که به هیچ وجه با مبانی حکمی و دینی انقلاب اسلامی جمع پذیر نیست. این دیدگاه از آسیب زا ترین مسائل فکری روزگار ماست که مطابق آن هیچ نظریه علمی و معرفتی ترجیحی بر سایر نظریات ندارد. البته تذکر این نکته لازم است که یک زمان درمورد محترم شمردن عقاید و نظریات در سطح مسائل اجتماعی صحبت میکنیم  که در آنجا باید با آزادی اندیشه و بیان امکان ظهور نظرات مختلف را داد. اما در اینجا بحث روی صدق و کذب نظریات است. نسبی گرایی معرفت شناختی درمورد صدق و کذب نظریات و گزاره ها موضع بیطرفانه میگیرد و سکوت میکند. اما ما همانجا هم که امکان بروز نظرات مختلف را ایجاد میکنیم، میدانیم که نمیشود هم زمان هم مبانی فلسفی اومانیسم صادق باشد، هم مبانی فلسفی اسلام و هم لیبرالیسم و...

اگر مبنای ثابتی برای بنا کردن اصول انقلاب نداشته باشیم، اساسا سعادت انسان در حیات انقلاب اسلامی چیزی بی معنا میشود. چون سعادت انسان در گروه پیروی از یک سری اصول ثابت و یگانه است که با پیروی از اصول دیگر این راه طی نمیشود و انسان سر از مقصدی دیگر در می آورد.

گذشته از این با نسبی گرایی، "نظریه سیاسی اسلام" بطور عام و "نظریه ولایت مطلقه فقیه" بطور خاص که ساختمان عظیم حکومت اسلامی ما بر روی آن پایه ریزی شده است، دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. و دقیقا به همین دلیل هم هست که در این جزوه حتی اشاره ای به نظریه ولایت فقیه نشده است. حکومت بر مبنای دیدگاه این جزوه، براساس حس دینی و اسلامی مردم و انتخاب آزادانه آنها- حتی در مبانی تشکیل و مدل حکومتی-  راه خودش را پیدا میکند.

 

جمع بندی:

معیارهای ما برای هر انتخاباتی در نظام جمهوری اسلامی، نمیتواند بدون درنظر گرفتن مبانی و اصول انقلاب اسلامی باشد. و لذا شناخت اصول انقلاب اسلامی برای ما بسیار مهم و حیاتی است. از شناخت و پذیرش این اصول مهمتر، بکارگیری آنها در عرصه عمل و اجراست. ما برا این اساس دو دسته کلی از کسانی که سلوک سیاسی آنها، مطابق با گفتمان انقلاب نیست را بیان کردیم. دسته اول کسانی که صراحتا حضور دین در عرصه اجتماع و امکان ظهور نظریه سیاسی اسلام، را رد میکنند. و دسته دوم که تقریبا تمام مدیران ما را -با شدت و ضعف- در برمیگیرد، کسانی هستند که بدون اعلام صریح نظر خود، تفکیک دین از اجتماع و سیاست را در مشی مدیریتی خود اعمال میکنند.  آسیب دسته دوم از دسته اول بسیار بیشتر است و غفلت از آنها در معیارهای انتخاباتی ما هم بسیار بیشتر است!



[1] نهج البلاغه، خطبه 131

[2] شهید مطهری، آینده انقلاب اسلامی، ص 32-26

[3] عنوان اخرین سخنرانی و نظریه مهندس بازرگان، منتشر شده در شماره 28 کیان

[4] برای این منظور بنگرید مقاله "دین اقلی، دین اکثری" عبدالکریم سروش، ش 41 کیان، کتاب "حکمت و حکومت" اثر مهدی حائری یزدی

[5] امام خمینی، ولایت فقیه، ص29

[6] صحیفه  امام، جلد 7 ، ص 530

[7]  مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏19، ص:101

[8] مجموعه‏آثاراستادشهیدمطهرى، ج‏19، ص: 104

 

[9] همچنین روی سایت شخصی آقای کدیور آدرس این مقالات چنین آمده: مصاحبه مکتوب، مجله آفتاب، شماره ۲۷، تیر۱۳۸۲، صفحه۵۹-۵۴، و شماره ۲۸، شهریور۱۳۸۲، صفحه ۱۱۵-۱۰۶٫

[10] برای مطالعه مواضع و شعارهای کاندیداهای در ادوار انتخابات ریاست جمهوری. رک: حاج سیدجوادی، سیدفرید؛ روایت انتخابات، بررسی 8 دوره انتخابات ریاست جمهوری، تهران، تسنیم اندیشه

[11] شهید آوینی با همین رویکرد نظریات فرهنگی سید محمد خاتمی را در مقاله "تجدد و تحجر" مورد نقد قرار داده است.

[12] البته دراینجا قصد و مجال تمام مباحث جزوه را نداریم.

[13] جزوه الگوی زیست مسلمانی، جمعیت توحید و تعاون، 1387، ص55

[14] همان، ص 66

[15] همان، ص 40

[16] از جمله کتاب "شریعت در آیینه معرفت" نوشته آیت الله جوادی آملی

[17] مقاله های سوم، چهارم و پنجم کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیسم" به خصوص پاورقی های شهید مطهری بر این مقالات، به این مطلب مفصلا پرداخته شده است.

 

مردم با رای خود انقلاب را از دست نظام نجات دادند..

$
0
0

 نظام اسلامی ما برآمده از یکسری باورها، مبانی تئوریک و اصول اعتقادی است که در مجموع می توان آن را "انقلاب اسلامی" نامید. به معنای دیگر انقلاب اسلامی پشتوانه نظری نظام اسلامی است که شامل عقاید اسلامی و همه باورهای مردم و رهبران نهضت است. اینکه حضرت امام می فرمانید این نظام در ادامه نهضت انبیاء است، اینکه آن را از مکتب های مادی که می خواهند مرتع بسازند جدا می کند، اینکه می فرمایند غایت این نظام، انسان سازی و تمدن سازی است، اینکه شهید مطهری می فرمایند ستون های نظام اسلامی روی چهار مقوله است که حضرت علی در خطبه 131 و امام حسین در خطبه مشهور منا اشاره می کنند، یعنی "احیاء نشانه های دین، اصلاح در شهر، نجات مظلومان و اجرای حدود الهی"؛ همه اینها همان اصول اساسی است که در یک کلمه انقلاب اسلامی ما را شکل داده است.

اما "نظام اسلامی" چیست؟ نظام اسلامی با تفکیک بنده، تجسد و تجسم این مبانی و اصول است. به عبارت دیگر انقلاب اسلامی، به مثابه روح پیکره ای است که نظام اسلامی جسم آن است.براین اساس سه مدل را می توان درنظر گرفت که دولتهای مختلف در مواجه با این دو برای خود اتخاذ کنند:

1-    مدل اولحالتی است که همان مبانی ناب نظام یعنی انقلاب اسلامی براساس آموزه های امام(ره)،به مثابه روح در کالبد نظام حلول کند. این مدل مطلوب و مورد نیاز ماست. ساختارهای نظام در این مدل بر اساس مبانی شکل میگرد. رفتارهای مسئولین، بودجه ریزیها، قوانین و .. همه براساس مبانی ناب انقلاب است. در این مدل دیگر مردم جدای از حکومت نخواهند بود، دیگر رفتارهای آشتی جویانه با استکبار جهانی جایی نخواهد داشت، دیگر شهرسازی، جاده سازی، نظام آکادمیک و سبک زندگی براساس الگوهای غربی اعتبار پیدا نخواهند کرد.

2-   مدل دومحالتی است که این دو کاملا از هم منفک شوند. انقلاب به فراخور حیث نظری خود برود داخل کتاب ها و مجله ها و سخنرانی ها؛  و نظام براساس الگوهای لیبرال، سوسیال یا التقاطی اداره شود.  این مدل نامطلوب و بد است ولی در شرایطی حائژ برتری هایی است که به آن اشاره خواهد شد.

3-    مدل سومحالتی است که نظام براساس همان الگوهای لیبرال و التقاطی یا من درآوردی!، اداره می شود ولی به اسم انقلاب! یعنی روح حلول کرده در نظام، روح انقلاب اسلامی نیست ، روحی جعلی است که به اسم انقلاب خود را جا زده و یا می خواهد از اعتبار آن استفاده کند. این مدل نامطلوب تر و بدتر از مدل قبلی است و نه تنها نکته مثبتی ندارد که عوارض سوء و جبران ناپذیر بیشماری دارد.

 

الان وضعیت ما به کدام مدل نزدیک است؟

به نظر بنده نهادهایی که الان به اسم اصولگرایی و به اسم نهادهای نظام وجود دارند، اکثرا از مدل سوم تبعیت میکنند. صدا و سیما، سپاه، مجلس و قوه قضائیه هرسه نام انقلاب را به عنوان پشتوانه نظری خود یدک می کشند ولی در عمل از الگوهای غیر انقلاب اسلامی تبعیت می کنند.این نهادها هم از مردم که صاحبان اصلی انقلاب هستند و هم از مبانی و اصول جدا شده اند.ولی در عین حال به اسم مبانی انقلاب کار می کنند. حالت آنها مثل ماشین بنزی است که روی آن موتور ژیان نصب کرده باشند و به کسی هم این را نگفته باشند!

لذا تمام مشکلات، انحرافات و لغزش های این نهادها به اسم انقلاب تمام می شود. مثل همان ماشین که راه نرفتنش آبروی شرکت بنز را می برد نه ژیان! ناکارآمدی نهادهای نظام، چهره انقلاب و مبانی تئوریک آن را مشوه می کند و باعث می شود بعد از مدتی کسانی که با این رفتارها و ساختارها مشکل دارند، از مبانی جدا شوند. خیل کسانی که به خاطر دیدن رفتارهای نامناسب نظام، از انقلاب و بلکه اسلام برمی گردند به همین دلیل است.

حالت مطلوب همانطور که گفته شد انطابق آن روح بر این جسم است. یعنی رفتارها و ساختارها براساس مبانی اسلام تنظیم شود. مردم جایگاه اصلی خودشان را داشته باشند. اشراف دستشان از اموال مردم کوتاه شود. عزت حقیقی در مقابل استکبار جهانی وجود داشته باشد. وزارتخانه ها، نهادهای دولتی، دانشگاه ها، مدارس، صدا و سیما و.. از مبانی اسلام اشباع شوند و برآن اساس کار کنند و عدالت اجتماعی و سهم مردم از حکومت بطور دقیق رعایت شود.

اما اگر این حالت امکان تحقق نداشته باشد، بهتر است این دو کاملا از هم تفکیک شوند. مااگر یک شبکه خصوصی در صدا و سیما داشته باشیم، اشکالات و انحرافات آن به اسم اسلام و انقلاب نوشته نمی شود، همچنیناگر دولتی باشد که از مجموعه این ساختارهای رسمی نظام نباشد، وابستگی به سپاه و .. نداشته باشد و ادعای اصول و آرمانهای انقلاب هم نداشته باشد، در این دولت بهتر می توان انقلاب –یعنی روح نظام- را حفظ کرد. در اذهان همگان، انقلاب از این دولت تفکیک شده است. همه می دانند که اشکلات این دولت ناشی از انقلاب اسلامی نیست، بلکه ناشی از همان الگوهای التقاطی به کار گرفته شده است.

براین اساس دولت آقای روحانی و دولت آقای خاتمی  برای حفظ انقلاب ترجیح دارد به دولت هایی مثل دولت آقای قالیباف که تمام اعتبارخود را از نهادهای نظام(نه مبانی انقلاب) گرفته و تمام اشکالات او هم به پای مبانی انقلاب نوشته خواهد شد.ما در دولت روحانی می توانیم شعارهای سال 56و57 مردم و آرمانهای امام(ره) را مطالبه کنیم، می توانیم مبانی و اصول اسلام را فریاد بزنیم، می توانیم در همان کتابها و سخنرانی ها انقلاب را که روح نظام است، حفظ کنیم. ولی در دولت قالیباف و امثال او انقلاب همانی است که می بنیم. همان بی اخلاقی فلان مسئول، همان فساد مالی، همان ناکارآمدی در توزیع اقلام مورد نیاز، همان تورم و... آثار نامطوب این مدل یکی همان برگشتن مردم از مبانی انقلاب و اسلام است که اشاره شد؛ و بدتر از آن تحریف انقلاب در دراز مدت است.

و جای تردید وجود ندارد که بین حفظ روح و جسم، اولویت با روح است. اگر جسم انقلاب کامل هم از بین برود تا روح آن زنده، سالم و مصون از تحریفات باشد، انقلاب و نهضت پابرجسات. برای اثبات این حرف شواهد تاریخی بسیار است.شهید مطهری می گوید "آلمانها معتقد بودند ما در جنگ جهانی دوم همه چیزمان را از دست دادیم، جز یک چیز را و آن هم "شخصیت" خودمان بود و چون این یکی را داریم، همه چیز را بدست می آوریم" بعد ایشان اضافه می کند  "معلوم شد که درست هم می گفتند..."

 

.....................................................................................................

پ.ن:برای اینکه اشتباه برداشت نشود، بنده الگوی دولت نهم و دهم را تا حد خوبی مطابق الگوی اولی که نوشتم، میدانم. احمدی نژاد در ساختار دولت و در رفتار و.. تا حد خوبی توانست مبانی انقلاب را به معنای واقعی کلمه وارد کند. روح و جسم دولت احمدی نژاد تا حد خوبی مطابق با انقلاب بود و جعلی نبود.. مردم گرایی و استکبار ستیزی و حمایت از مستضعفان و مظلومان عالم و حتی خیلی از نظریات و عملکردهای او در جهت سبک زندگی اسلامی و اقتصاد اسلامی مثل وقتی که محکم ایستاده بود که بهره های زیاد بانکی را کم کند و ربا را از بین ببرد، یا وقتی از افزایش جمعیت میگفت، یا وقتی از دادن زمین زراعتی به همه مردم حرف میزد یا وقتی توزیع یارانه ها را غیر عادلانه میخواند و با هزار زور و زحمت هدفمندی را یک گام اجرا کرد... و در تمام این تلاشها حتی حوزه علمیه هیچگاه پشت او نبود، از نهادها و آدمهای سکولار که انتظاری نیست... همه این کارها وارد کردن مبانی انقلاب در ساختار نظام است... احمدی نژاد اعتبارش را از نهادهای نظام نگرفت... از مبانی انقلاب گرفت... شاید هم به خاطر همین نهادهای نظام با او درگیر شدند..

حتی بنده سعید جلیلی را در تلاش برای پیروی از همان الگوی اول میدیدم.. هرچند بسیار ضعیف تر...

انتقاد ما به آقای هاشمی از این جنس است!

$
0
0

 

مقدمه:

  با یک رویکرد جامعه شناسانه معیارهای کلی تصمیم گیری ما درمورد اشخاص را که شالوده نقدها و تخریب ها یا تعریف و تمجیدها را هم تشکیل میدهد، در 4 حالت می توان خلاصه کرد:

1-     وقتی شخصیت فرد و منش فردی و اجتماعی او مورد توجه قرار میگیرد.

2-     وقتی اطرافیان، شاگردان، خانواده یا مریدان او مورد توجه قرار میگرند.

3-     وقتی نتایج عملکرد او بطورکلی مورد توجه قرار میگرد.

4-     وقتی اندیشه و نگاه او که در گفتار و نوشتارش منعکس شده مورد توجه قرار میگرد.

برای مثال درمورد شخصی مثل دکتر شریعتی به خوبی میتوان هر چهار الگوی فوق را دید که هرکدام توسط جریانی، معیار قضاوت درمودر او قرار گرفته است. عده ای در زمان حیات و بعد از حیات شریعتی او را منتسب به ساواک میکردند(از جمله دکتر سید حسین نصر) و از این جهت به ایشان نقد وارد میکردند. عده ای به خاطر بعضی از مریدان شریعتی که سر از گروهک فرقان درآوردند، او را نقد میکردند. عده ای عملکرد او در حسینه ارشاد را نامطلوب دانسته و مثل خروج شهید مطهری از حسینه ارشاد را نتیجه سوء مدیریت ایشان میدانند و از این جهت عملکرد شریعتی را مورد نقادی قرار میدهند. و در نهایت عده ای خود کتاب های شریعتی و سخنرانی های او را مورد توجه قرار داده و نقدهای خود را فارغ از شخصیت، اطرافیان و عملکرد به همان حرف یا نوشته محدود میکنند.

فقط در این حالت اخیر است که میتوان کسی را نقد کرد بدون اینکه به شخصیت او لطمه ای وارد شود و همچنین میتوان به شخصی در یک جهت نقد داشت ولی از جهات دیگر او را قبول کرد. و فقط در این حالت هم هست که میتوان برهان قاطع و یقینی ارائه کرد. یعنی ممکن است چون ما به نیات درونی انسانها دسترسی نداریم، نقدمان با رویکرد نخست ناقص باشد. و چون عملکرد شاگرادان و اطرافیان یک نفر معلول نظر او نیست، نقدی که با رویکرد دوم میشود صحیح نباشد. و همچنین ممکن است نتایج عملکرد یک نفر از عوامل متعدد بیرونی تاثیر پذیرفته باشد و از این رو نقد ما با رویکرد سوم، ربطی به آن شخص نداشته باشد.

اما نکته مهم این است که معمولا بیشتر نقدهای ما از سه الگوی نخست پیروی میکند، بخصوص درمورد رجال سیاسی و بخصوص در ایام انتخابات..

در اینجا سعی ما بر این است براساس الگوی چهارم که الگوی صحیح، اخلاقی و مورد توصیه قران است، درمورد آقای هاشمی رفسنجانی مطالبی نقادانه را بیان کنیم. شاید لازم به یادآوری نباشد که درمورد ایشان استعداد نقادی با سه رویکرد اول بسیار زیاد است. شخصیت فعال و پیچیده ایشان، مستعد نقد با رویکرد اول است. فرزندان و خانواده پرحاشیه ایشان مستعد نقد با رویکرد دوم است و عملکرد 8 ساله دولت ایشان و سایر مسئولیت های مهم حکومتی، مستعد نقد با رویکرد سوم است. که حاصل هیچکدام از این نقدها نمیتواند برهان قاطع بر نقص یا خطای فکری و رفتاری ایشان ارائه کند. ولی با رویکرد چهارم میتوان بخشی از نظرات ایشان را گرفت و آن بخش از نگاه و جهانبینی ایشان را مورد نقادی قرار داد. لذا رویکرد ما در نقد آقای هاشمی، در این مطلب همین رویکرد چهارم خواهد بود.

 

ذی المقدمه:

شخصیت آقای هاشمی رفسنجانی، شخصیتی سهل و ممتنع است! از یک سو به راحتی هرکس به خودش اجازه میدهد تحلیلی از شخصیت ایشان ارائه کند و از سوی دیگر تقریبا نمیتوان چیزی به عنوان منظومه فکری ایشان استخراج نمود و به ایشان منتسب کرد. اما شاید بتوان از میان سخنرانی ها یا مصاحبه ها، بخش هایی از آراء و اندیشه های مبنایی ایشان را بیرون کشید و مورد نقادی قرار داد.

  آقای هاشمی رفسنجانی طی یک سخنرانی در همایش "اجتهاد در دوره معاصر" که سال 1387 در دانشگاه تهران برگزار شد، نظرات خود را بطور تفصیلی در باب ملزومات اجتهاد امروزی و جایگاه عقل در تعیین احکام امور مستحدثه بیان کردند.

"نمی توان در جامعه ای که می خواهد به عنوان اسلام اداره شود، فقط با روایاتی که هزار و چندصد سال پیش، از آنها براساس شرایط آن زمان و برای جامعه محدود آن دوره صادر شده است، بدون اجتهاد و بدون توجه به عقل و بدون ملاحظه مفاسد و مصالح، کارهای بزرگ انجام داد."[1]

این سخن اگرچه با ادبیاتی ساختارشکنانه بیان شده و در بادی امر ذهن را می برد به سمت اینکه روایات ما در عصر حاضر کارایی ندارد، ولی اساسا حرف نادرستی نیست. توضیح اینکه آقای هاشمی سعی دارد جایگاه عقل در منظومه معرفتی شیعه را برجسته کند که واقعا هم برجسته است. ولی باید دید منظور ایشان از عقل کدام عقل است؟ عقل "ما عبد به الرحمن" یا عقل rational دکارتی؟ عقلی که با اتصال به وحی کاشف از واقع است یا عقلی که سعی می کند در انطباق با حس و تجربه، صدق  گزاره های خود را تشخیص دهد؟ و سرانجام عقلی که به تعبیر آیت الله جوادی آملی خودش "مفتاح و مصباح و میزان" است یا عقلی که در نسبت با مدرنیته و دستاوردهای دنیا عصر حاصر تعریف می شود؟ جواب این سوالات را در ادامه همان سخنرانی ایشان می توان یافت:

"ممکن است خیلی از قوانین [ما] با مواردی که امروز در دنیا هست، منطبق باشد. قوانینی که الان دنیا برای جامعه بین المللی می گذارد، کم کم حالت عمومی به خود می گیرد. یعنی حاکمیت جهانی کم کم دارد بر حاکمیت ملی جوامع در سراسر دنیا غلبه می کند.  معنای جهانی شدن این است که قدرت دولت های محلی به نفع ادراه جهانی کم شود"[2]

این صحبت به معنای به رسمیت شناختن معیاری در شناخت به نام "دنیای امروز" است و همین معنا نشان می دهد که عقل در نگاه آقای هاشمی به معنای reason نزدیک تر است تا عقل قرانی و روایی.

برای اثبات این حرف می توان شواهد دیگری را هم بررسی کرد. آقای هاشمی رفسنجانی در مصاحبه ای با هفته نام شهروند در پاسخ به این سوال که " فقه سیاسی درباره برخی موضوعات مدرن مانند بانکداری، سرمایه‌گذاری خارجی، نظام بین‌الملل و ... از چه دیدگاهی سخن می‌گوید؟ آیا موضع ما درباره این مفاهیم احیای سنت و بازتولید سنت است یا پذیرش تجدد و رنگ و لعاب زدن بر آن یا تصرف تجدد؟"

اذعان می کنند:

"شیوه کار در فقه حکومتی مجموعه‌ای از راه و رسم‌های مذکور در این سئوال است و مهمتراز اینها تکیه هر تفکر و تعقل و دانش و تجربه و اقتباس است و خوشبختانه مبانی کار در کلیات و عمومات و اطلاق‌ها و ظواهر و صراحت‌های منابع فقهی اسلام وجود دارد. به برکت این منابع و با اهتمام به نقش عقل در اجتهاد که خود از منابع اصیل اسلامی است مشکل و بن‌بستی در اجتهاد پویا که مکمل خاتمیت دین اسلام است باقی نمی‌ماند."[3]

در این پاسخ آقای هاشمی با صراحت بیشتری صحبت می کند و تعقل اجتهادی شیعی را با تجربه و اقتباس از تجدد، هم تراز می دارد.

هفته نامه شهروند در همان شماره و در جمعبندی این مصاحبه می نویسد:

 "اکنون می‌توان گفت «آیت‌الله» هاشمی رفسنجانی در جایگاه حقیقی خود قرار گرفته‌ است. هاشمی رفسنجانی که در چهل سال گذشته در مقام مبارز انقلابی، نماینده پارلمانی، فرمانده نظامی و مدیر اجرایی قرار گرفته است از سال گذشته با قرار گرفتن در مقام رئیس مجلس خبرگان رهبری بیش از پیش به عنوان فقیهی سیاسی شناخته شده است که دغدغه اصلی‌اش نظریه‌پردازی درباره حکومت دینی است. تاکید هاشمی رفسنجانی بر ضرورت درونی کردن مفاهیم دموکراتیک و مدرن از دل حوزه‌های علمیه و تاکید وی بر اینکه نهادهای حکومتی مانند شورای نگهبان برای تضمین اسلامیت نظام گرچه لازم‌اند اما کافی نیستند از همین جهت است. در عین حال هاشمی‌رفسنجانی تاکید دارد که حوزه علمیه باید مباحثی مانند انتخابات، حقوق شهروندی، احزاب و دموکراسی را وارد متون درسی حوزه‌های علمیه قم کند و بپذیرد که دموکراسی سازگارترین صورت حکومت در عصر جدید با اسلام است. بدین ترتیب از آغاز به قدرت رسیدن محمود احمدی‌نژاد  رقیب او هاشمی رفسنجانی که پیش از این تنها بر سازندگی تاکید می‌کرد، این روزها بیش از هر زمان دیگری از دموکراسی سخن می‌گوید. گویی هاشمی جدیدی متولد شده است که از موضع رئیس مجلس خبرگان خواهان دموکراسی است. "[4]

 

جمع بندی:

شاید به نظر نویسنده شهروند هاشمی جدیدی متولد شده باشد ولی حقیقتا این گونه نیست. هاشمی سازندگی همان هاشمی دموکراسی خواه امروزی است با این تفاوت که الان بیشتر به تئوریزه کردن مفاهیم و به تعلیل(علت یابی) اقدامات دولت سازندگی روی آورده. اگر هاشمی دولت سازندگی به اقتصاد سرمایه داری بها داد، الان سعی می کند صدق این مدل اقتصادی و انطباق آن با اسلام را اثبات کند. اگر دولت ایشان موجب ایجاد شکاف های طبقاتی و فاصله بین مردم محروم با حاکمیت شد، الان سعی دارد مبانی علمی و نظری آن را پیدا کند و به عنوان الگو برای دولت های بعد معرفی کند.

آقای هاشمی امروز چون از عرصه اجرا فاصله گرفته، گرفتار اقتضائات عرصه مدیریتی نیست فلذا می تواند مبانی و روش کاری خود را مدل کند و دراختیار دیگران قرار دهد. از این مبانی بدون شک چیزی جز مدل اقتصاد سرمایه داری، افزایش شکاف طبقاتی و تمام مظاهر بی عدالتی که غرب امروز مبتلا به آن است، بیرون نخواهد آمد. چرا که خود آقای هاشمی انطابق با عقلانیت مدرن را به مثابه معیاری برای قانون گذاری و تصمیم گیری، می شناسد.



[1] فروغ وحدت، فصلنامه آموزشی و پژوهشی دانشگاه مذاهب اسلامی، سال اول، شماره 14، زمستان 87 ، ص 25، 26

[2] همان، ص 26

[3] هفته نامه شهروند امروز، سال 1387، شماره 57

[4] همان، ص 111

 

.............................................................................

پ.ن1:منتشر شده در نشریه مهاجر


فوتبال افیون توده ها!؟

$
0
0

 

مجسمه ضربه سر زیدان به ماتراتزی!


 

به نظر میرسد فوتبال یک ورزش پرتحرک است. طبق آماری که بعد از بازی های یورو ۲۰۰۸ منتشر شد، تقریباً هر بازیکن فوتبال به طور میانگین ۱۰ کیلومتر، طی ۹۰ دقیقه می دود.

   از طرفی به نظر میرسد فوتبال یک تفریح بسیار پرطرفدار است. به گفته مقامات فیفا حدود ۷۰۰ میلیون نفر بازی فینال جام جهانی ۲۰۱۰ را تماشا کرده اند.

   همچنین فوتبال یک تجارت پرسود است. زین الدین زیدان در سال ۲۰۰۱ با رقم ۷۴ میلیون یورو از یوونتوس به رئال مادرید منتقل شد که این رقم تا آن زمان و تا چند سال بعد از آن، بی سابقه بود. ولی باشگاه رئال فقط با فروش پیراهن های خود به نام زیدان این پول را یکساله به خزانه باشگاه برگرداند. همین باشگاه در سال ۲۰۱۲ فقط برای یک بازی دوستانه با کویت، ۳میلیون یورو دریافت کرد.

 

   حالا این سؤال پیش روی ماست که فوتبال حقیقتاً چیست؟ کدام یکی از این سه مورد که گفته شد، ذات فوتبال است؟ به نظر میرسد فوتبال همه اینها هست و هیچکدام نیست. فوتبال یک واقعیت از تمدن غرب است که از  خاستگاه تمدنی خود جدایی ناپذیر است. به تعبیر یکی از فلاسفه اگر درمورد گل یک فرش صحبت میکنیم باید بدانیم که این گل از زمینه خود جدا نمیشود. کسی نمیتوان گل یک فرش را جدا کند و با خود ببرد. این گل وابسته به زمینه خود یعنی همان فرش است.  لذا برای شناخت فوتبال ناگزیریم مروری بر مؤلفه های اصلی تمدن غرب داشته باشیم.

مقدمه: غرب شناسی

غرب به لحاظ تمدنی حاصل کار نظری سه دسته اندیشمند و فیلسوف است: دسته اول کسانی هستند که مبانی معرفت شناسی و هستی شناسی سنتی را زیر سؤال میبرند و بنای جدید فلسفی را پایه‌گذاری می‌کنند. فلاسفه ای مانند دکارت، لایبنیتس، کانت و هگل در این دسته قابل ملاحظه اند. ویژگی اصلی این دسته از فلاسفه تأمل صرف نظری در کلیات است. دسته دوم کسانی هستند که کار فلسفی دسته اول را تا حدودی امتداد داده، فلسفه های مضاف را پایه ریزی میکنند. افرادی مانند روسو، ماکس وبر، جان لاک و کارل مارکس را میتوان در این دسته جای داد. کار اینها بیشتر در حوزه فلسفه سیاسی، فلسفه علوم اجتماعی، اقتصاد و.. است. بعد از این افراد، گروهی هستند که از فلسفه های مضاف، نظام های اقتصادی، ساختارهای جامعه مدرن، نظریات علمی و.. را استخراج کرده اند. نیوتن در فیزیک، آدام اسمیت در اقتصاد و فروید و یونگ در روانشناسی، هریک به نحوی چنین خدمتی به تمدن غرب نموده اند.

   این سلسله منجر به ظهور علم، فرهنگ، هنر و تکنولوژی در غرب شده است که در مجموع آن را تمدن غرب میگوییم. این تمدن حائز صفات و ویژگی هایی ذاتی است که رد هرکدام از این صفات را میتوان در نظریات فلاسفه غرب و دانشمندان غربی جستجو کرد. سود محوری و سرمایه سالاری، مقابله با مفاهیم ارزشی و اخلاقی، غفلت گرایی و لذت طلبی و.. همگی جزو صفات ذاتی غرب هستند که یک سر رشته هرکدام از این صفات در نظریات فلسفی و علمی غرب است و سر دیگر آن در نظام ها و ساختارهای عینی ایجاد شده برای محقق کردن آن صفات.

   برای مثال اقتصاد سرمایه داری و اقتصاد بازار آزاد در غرب، از نگاه «پیرو مینی» که در کتاب «فلسفه و اقتصاد» به نقد این مکتب اقتصادی به عنوان جریان اصلی اقتصاد غربی پرداخته، هم وامدار مطلق گرایی برآمده از اندیشه دکارت است و هم برآمده از تأملات اقتصادیِ اقتصاددانان از اسمیت تا کینز[۱]. حالا برای تعین بخشی به همین نظریه، انواع مؤسسات اقتصادی، بانک ها، مارکت ها و.. در غرب ایجاد شده که نوع و سنخ فعالیت آنها، انطابق کامل با نظریه دارد.

   درمورد مقابله با مفاهیم ارزشی و اخلاقی باز میتوان همین رشته را که یک سر آن در نظریات ضدمتافیزیکی هیوم و ویتگنشتاین وجود دارد و سر دیگر آن در دیسکو ها و کاباره ها، نشان داد.

اما فوتبال…

فوتبال به شکل امروزی آن، یکی از همین ساختارهای ایجاد شده در غرب مدرن است که برای عینیت دادن به یکی از همان صفات، به وجود آمده است. صفتی که قرار است فوتبال به آن تعین ببخشد و در جامعه نهادینه کند، «ایجاد تفنن برای غفلت» است.

   هرچند هرساختار غربی مستجمع جمیع صفات تمدن غرب است، ولی هرکدام یک کارکرد اصلی که تجلی بخش یک صفت هست، هم دارد. مثلاً کارکرد اصلی یک فروشگاه مدرن مثل هایپراستار، دعوت مردم به مصرف بیشتر و درنتیجه سود بیشتر برای کمپانی هاست. اما در عین حال با ایجاد فضایی نشاط آور و کاملاً مدرن، نوعی غفلت و تفنن را هم برای انسان ایجاد میکند.[۲]

   فوتبال همانطور که در ابتدا گفته شد، هم نوعی ورزش است، هم نوعی تجارت و هم نوعی تفنن. ولی این جنبه سوم کارکرد اصلی فوتبال است. فوتبال امروز جزو ورزشهای پر مصدومیت است و حتی از ورزشهای رزمی آمار متوسط مصدومیت در آن بالاتر است. لذا نمی‌توان آن را صرفاً یک ورزش برای افزایش سلامتی دانست. فوتبال از یک ورزش به یک فعالیت صرف هیجانی تبدیل شده و به همین دلیل است که پرمخاطب ترین و پر حاشیه ترین ورزش دنیاست. اکثراً  حاشیه های فوتبال که شامل زندگی خصوصی ورزشکاران، حواشی مسابقات و صحبت های قبل و بعد از بازی ها میشود، از خود مسابقات پر مخاطب تر است. لذا صحنه ضربه سر زین الدین زیدان به سینه مدافع ایتالیا در فینال جام جهانی ۲۰۰۶، از خود این فینال بیشتر دیده میشود و بیشتر محل بحث روزنامه ها و برنامه های ورزشی قرار میگیرد . و همچنین برنامه ۹۰ در کشور ما، پرسابقه ترین و یکی از پرمخاطب ترین برنامه های سیما میشود؛ که راز موفقیت آن هم بین تمام برنامه های ورزشی، اختصاص یافتن تقریباً تمام مدت برنامه به حاشیه های فوتبال است.

   لذا مهمترین ویژگی فوتبال و مهمترین دلیل رشد آن در دنیای مدرن و مهمترین دلیل جذابیت و پرطرفدار بودن آن، تفنن ناشی از هیجانات فوتبال است، نه ورزش بودن آن و نه حتی تجاری بودن آن. اگر غیر از این بود فوتبال در کشوری مثل ایران این همه مورد توجه قرار نمی گرفت و این همه برای آن سرمایه گذاری نمی‌شد، چرا که در اینجا برخلاف اروپا، اکثر قریب به اتفاق باشگاه ها دولتی هستند و هزینه‌ای که دولت برای آنها میکند، اکثراً بازگشت ناپذیر است. سرمایه‌گذاری دولت در فوتبال مثل عرصه فرهنگ در ایران سود آور نیست. اما مثلاً بودجه یک واحد فرهنگی مثل معاونت فرهنگی دانشگاه شریف را مقایسه کنید با بودجه یک تیم فوتبال. بودجه سالیانه معاونت فرهنگی دانشگاه شریف در سال ۹۱ حدود ۴۰۰ میلیون بود و فقط هزینه مربی پرتغالی تیم پرسپولیس در این سال حدود ۱۰ میلیارد. یعنی ۲۵ برابر بودجه فرهنگی شریف…!

       غیر از این سرمایه گذاری های دولتی روی تیم های داخلی، صداوسیمای ملی کشور ما هم خود را موظف می‌داند که امتیاز پخش تلویزیونی تمام مسابقات لیگ های مطرح دنیا را هم که هزینه هنگفتی دارد، خریداری کرده، در پخش مستقم آنها برای هیچ عاملی حتی پخش اذان هم اولویت قائل نشود!

    لذا با اطمینان می‌توان گفت که فوتبال از جهت تجاری و از جهت ورزشی چندان مورد اهمیت نیست؛ و آن چیزی که فوتبال را در دنیای امروز و در سبک زندگی انسان مدرن مهم جلوه میدهد، صرفاً هیجانی بودن و تفننی بودن است.

    بعد از این مهمترین سؤال پیش روی ما این است که آیا این تفریح مورد پذیرش دین است؟ آیا اسلام و ادیان توحیدی به این گونه تفریح توصیه کرده اند یا از آن نهی کرده اند؟ مسلماً نه همه دستاوردها و صفات و ویژگی های غرب بد است و نه حتی آنهایی که بد است در یک سطح قرار دارند. فوتبال اگرچه به یک تفریح هیجانی تبدیل شده، ولی همین تفریح نسبت به خیلی از ابزارهای تفریحی و تفننی غرب، بهتر و قابل قبول‌تر است. اما بحث ما در اینجا خوب بودن یا بد بودن چیزی نیست، بلکه کشف ماهیت آن چیز و انطابق یا عدم انطاق آن با مبانی دینی است.

   دین اسلام با اصل تفریح و نشاط نه تنها مشکلی ندارد، بلکه به آن توصیه کرده است. مرحوم شهید بهشتی میفرمایند: “اصولاً تفریح‌ یکی‌ از نیازهای‌ طبیعی‌ بشر است‌ و یک‌ نظام‌ اجتماعی‌ و مکتب‌ زندگی‌ باید برای‌ ارضای‌ این‌خواسته‌ طبیعی‌ فکری‌ کند. چه‌ کسی‌ می‌تواند درباره‌ اسلام‌ بگوید اسلام‌ دین‌ غم‌ و اندوه‌ و گریه‌ و زاری‌ و بی‌نشاطی ‌است‌ در حالی‌ که‌ قرآن با صراحت‌ می‌گوید: «قل‌ من‌ حرم ‌زینه‌ الله‌ التی‌ اخرج‌ لعباده‌ و الطیبات‌ من‌ الرزق‌، قل‌ هی‌للذین‌ آمنوا فی‌ الحیاه‌ الدنیا خالصه‌ یوم‌ القیامه‌»(۴) اصلا درست‌ به‌ عکس‌ است‌. اسلام‌ دین‌ نشاط است‌. این‌ آیه ‌قرآن‌ از محکمات‌ قرآن و صریح‌ است‌. این‌ آیه‌ در سالهای‌ آخر بعثت‌، و حتی‌ در سالهای‌ آخر هجرت‌ نازل‌ شده‌است‌. می‌گوید: ای‌ پیغمبر در برابر کسانی‌ که‌ بسیاری‌ از مواهب‌ زندگی‌ را تحریم‌ می‌کردند اعلام‌ کن‌ و بگو چه‌ کسی‌ زینت‌ و آرایش‌ و زیبایی‌هایی‌ را که‌ خداوند از درون ‌طبیعت‌ برای‌ بندگانش‌ بیرون‌ کشیده‌ حرام‌ کرده‌ است‌؟ ”[۳]

   پس کسی با فوتبال از جهت تفریح بودنش نمیتواند مشکل داشته باشد. اما باید دید فوتبال چگونه تفریحی است و اسلام چه تفریحی را توصیه کرده است. همانطور که پیش از این آمد، تمدن غرب انسان را به غفلت، دوری از هویت شخصی خود، و پرهیز از تعقل در مسائل پیرامونی سوق میدهد. فلاسفه غرب در تعریف جدید خود از انسان، موجودی را درنظر گرفته اند که برای تحلیل او با دشواری های زیادی مواجه نباشند. این نگاه در نظریات اقتصاددانان تحت عنوان “انسان اقتصادی” و در نظریات روانشناسان تحت عنوان “نظریه بازتاب های شرطی” قابل ملاحظه است.

    در این نظریات انسان ها از لحاظ رفتارهای اقتصادی و پاسخگویی به محرک های بیرونی، پاسخ های یکسان می‌دهند و باید بدهند. لذا باید رفتارهای متفاوت انسانها را کنترل و حذف کرد. برای این کار تمدن غرب راه های متفاوتی را درنظر گرفته است. قهرمان سازی و الگوسازی یکی از این راه هاست و راه دیگر ایجاد غفلت ناشی از برخی تفریحات است.

    اما اسلام براساس نگاه خاص انسان شناختی خود، در این نقطه مقابل نظریات غربی است. در اسلام، سعادت انسان در گرو عمل اختیاری اوست و هرچیزی که موجب غفلت و سلب اختیار و تعقل در انسان شود، مذموم است. در سوره مومنون خداوند در ابتدا سوره ویژگی های مومنان را بر میشمارد و به عنوان دومین ویژگی می فرماید: “وَ الَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُون”[۴]

    انسان غربی با اتوماسیونی شدن صنایع و ارتباطات الکترونیک، اوغات فراغت زیادی پیدا کرده است. اگر در این اوقات به کارهای مهم و جدی مثل مطالعه تاریخ، دین، فلسفه و.. بپردازد، ممکن است نگرش و بینش او نسبت به کار اصلی اش و نقش اصلی اش و رفتار مدل شده اصلی اش، منحرف شود. لذا باید با تفریحات اغوا کننده و غفلت زا، تمام وقت او را در ساعت های غیر کاری پر کرد. تفریحاتی که تمام ظرفیت ذهن او را اشغال کند و اجازه فکر کردن به چیز دیگری را به او ندهد.

    فوتبال مدرن با توضیحی که پیش از این آمد یکی از همین تفریحات در غرب مدرن است. فوتبال امروزی از حالت یک ورزش بیرون آمده و به یک تفریح صرف هیجانی و غفلت زا تبدیل شده است.

 

[۱] فلسفه و اقتصاد، پیرو مینی، ترجمه نصرت و راغفر ، مقدمه

[۲] این را مقایسه کنید با بازارهای قدیم که مساجد متعدد و حوزه های علمیه در آنها بود و در کنار کار اقتصادی، نوعی حالت معنوی هم برای انسان در پی داشت.

[۳] شهید دکتر بهشتی، تفریح در اسلام.

[۴] “و آنها که از لغو و بیهوده رویگردانی میکنند” مومنون، آیه ۳

.................................................................................................................

پ.ن:منتشر شده در نشریه مهاجر

آیا صلح حدیبیه بازی برد- برد بود!؟

$
0
0

مقدمه:قران نه کتاب تاریخ است نه کتاب داستان. وقتی واقعه ای تاریخی را نقل میکند، اینطور نیست که به اصطلاح بحث های روشنفکری ما "بی طرفانه" به روایت صرف وقایع بپردازد. منطق قران، طرفداری از جریان حق است. ولذا راوی داستانهای قران که خداوند متعال باشد، از منظر جریان حق واقعه را نقل میکند. پس معیارهای آن هم معیار های حق است. اگر با این حساب بخواهیم به ارزیابی صلح حدیبیه بپردازیم و ببنیم در نهایت این بازی برد-برد  بوده یا نه، احتمالا نباید تعداد اسبان و شتران بدست آمده یا امول آزاد شده یا تحریم های برداشته شده، را ملاک قرار دهیم! باید ببینیم خداوند خودش چطور ارزیابی کرده است.


ماجرای صلح حدیبه در سوره فتح آمده و خود اینکه چرا این "صلح" در این سوره آمده و "فتح مبین" نامیده شده محل تامل است. صلح حدیبیه در سال 6 هجری و بعد از پیروزی مسلمان در جنگ احزاب و در اوج اقتدار آنها بود. این صلح نه برای ایجاد فرصت جهت تجدید قوای اسلام بود، آنطور که برخی تحلیل کرده اند و نه برای ترس و عاقبت اندیشی های معیشت طلبانه. هدف اصلی مطابق آنچه از سوره فتح بر می آید، امتحان مسلمانان مدینه بود و هدف دیگر نجات مسلمانانی که در میان کفار مانده بودند.

در آیات 22 تا 25 این سوره خداوند می فرماید اگر کفار با شما جنگ کنند، پا به فرار خواهند گذاشت و این سنت خداست. پس دلیل صلح، ترس از کفار نیست و الا وقتی شما در مکه زیر چنگ آنها بودید، نیاز به صلح وجود میداشت. دلیل این صلح عده ای هستند در بین کفار که مسلمانند و خون آنها نباید به دست شما ریخته شود و الا اگر آنها در آنجا  نبودند، لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِیمً..

یک نکته بسیار مهم این است که کاملا برعکس تصور فعلی ما از توافقنامه ها، در صلح حدیبیه کسانی که به فکر  منافع اقتصادی و مسائل معیشتی بودند، پای میز مصالحه نبودند. کسانی که به تعبیر آیه 11 این سوره میگویند  "شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا" یعنی آنها که اموال و زن و زندگی مشغولشان کرده بود، از همراهی با پیامبر باز ماندند. و برعکس آن مومنینی که همراه پیامبر بودند، از جان و مال و فرزند گذشته بودند و برای جهاد با پیامبر بیعت کرده بودند. لذا خداوند به تعبیر آیه 18، هم از آنها راضی شد، هم به آنها آرامش داد و هم پیروزی بزرگی(صلح) روزیشان کرد. درعوض کسانی که از همراهی پیامبر به خاطر مسائل اقتصاد و معیشتی بازماندند،  هم چیزی از غنایم نصیبشان نشد، و هم خداوند به عذابی دردناک معذبشان خواهد کرد.

نتایج و پیامدهای این صلح در آیات 2 تا 6 این سوره آمده است. نتایج این صلح  به طور خلاصه برای پیامبر، مغفرت از گناهان گذشته و آینده، اتمام نعمت، هدایت به راه مستقیم و نصرت عظیم بود؛ و نتایج آن برای مومنان، آرامش در این دنیا و بهشت در آخرت بود و همچنین فتح مکه که به زودی خواهد بود و مومنین وارد مسجد الحرام خواهند شد و ایمن از شر مشرکین، اعمال حج بجا خواهند آورد. البته در آیات بعدی به نتایج اقتصادی هم اشاره میکند که غنائمی برای مومنین بدست آمد. در مقابل پیامدهای آن برای منافقین و مشرکین عذاب خوار کننده بود. یعنی مومنین وقتی از خودشان و رفاه طلبیشان گذشتند و با پیامبر بیعت کردند، از صلح و همه مواهب دنیوی و اخروی اش بهره مند شدند و برعکس کفار و مشرکینی که در طرف مقابل بودند، همچنین مسلمانانی که ترس از فقر و تنگی معیشت داشتند، نه به لحاظ اقتصادی به چیزی رسیدند نه از عذاب آخرت ایمن گشتند.

این یعنی بازی برد- برد در منطق قران حتی در صلح هم معنا ندارد. نتایج چه به لحاظ دنیوی و چه اخروی کاملا به نفع مومنین است. و برای مشرکین و کفار هرچه هست باخت و ذلت است. اگر بازی برد- بردی هست، برای مومنین متعهد به پیامبرشان است. که به خاطر صدق در ایمانشان هم به منافع اقتصادی میرسند و هم به رضوان الهی..

سوره فتح با توصیفی از پیامبر اسلام و توصیفی از همراهان پیامبر تمام میشود. گویا میخواهد به امت پیامبر بگوید اگر پیامبرتان چنین است، شما باید چنان باشید تا مشابه این فتح مبین، برای شما هم حاصل شود.

 توصیف او از پیامبر این است که او با دین حق آمده که دین حق را بر همه ادیان چیره کند. و توصیف او از همراهان پیامبر همان آیه معروف در آخر سوره فتح است که " محمد رسول خدا است و کسانى که با او هستند علیه کفار شدید و بى رحمند و در بین خود رحیم و دلسوزند، ایشان را مى‏بینى که همواره در رکوع و سجودند و در طلب فضل و رضوان خدایند. علامتشان در رخسارشان از اثر سجده نمایان است، این وصف ایشان است در تورات و اما وصف آنان در انجیل این است که چون زراعتى هستند که از شدت برکت پیرامونش جوانه‏هایى مى‏زند و آن جوانه‏ها هم کلفت مى‏شود و مستقیم بر پاى خود مى‏ایستد به طورى که برزگران را به شگفت مى‏آورد (مؤمنین نیز این طورند)، این براى آن است که کفار را به خشم آورد، خدا به کسانى که ایمان آورده و از آن بین به کسانى که اعمال صالح هم مى‏کنند وعده مغفرت و اجرى عظیم داده "(فتح22)


به نام خالق پدر...

$
0
0

 

تصمیم داشتم در اینجا از خودم و زندگی و مسائل شخصی چیزی ننویسم.. اما درد جانکاهی که از فقدان پدر بر جانم افتاد، باعث شد قفل دلم را در امروز که روز پدر است، بشکنم و بنویسم این چند سطر را..

البته می خواستم دو مطلب بنویسم، اولی درمورد خودم و دومی در مورد پدرم ولی دیدم که این موضوع را طولانی نکنم بهتر است.. همه را در همین یک مطلب خلاصه میکنم...

اول، دومی را اینجا میگویم که مهمتر است... درمورد پدرم، نه از آن جهت که پدر من بود، از آن جهت که انسان خاصی بود..

نوعا انسانهای کم بهره از این دنیا که با عشق خود بیش از عیش دنیا  انس دارند، دوست داشتنی هستند

چه رسد که از این قناعت احساس غنا کنند و از این فقر احساس فخر ..

قران آنجایی که صفات مومنین خاص خود را در سوره فرقان بیان میکند، در اولین نگاه،  نظرش به  فروتنی آنها می افتد: عبادالرحمن الذین یمشون علی الرض هونا..

این "هون" واژه عجیبی است.. فروتنی است در عین سنگینی، محکم بودن است در عین آرامش، اقتدار است در عین تواضع..

.

پدرم انسان خاصی بود، روح عجیبی داشت.. یک پدر عادی و یک انسان معمولی نبود... اولین کسی بود که به من فهماند، نوعی دیگر هم میشود دنیا را دید، از کنار تاریکی های همه گیر آن گذشت و دامن به تعلقات آن نیالود..

دنیا دام تعلقات است و مردم اهل عادتند... و غیر از پیامبران، فقط  شاعران و معلمان هستند که مردم را به ترک عادت فرا میخوانند

چون شاعران غالباً از یک فقدان و غربت و دوری دم میزنند... شعر شاعر نوحه انسان است از فراق.. و معلمان تجسم "به خود خو نکردن" و "برای دیگران زیستن" هستند... برای معلمان حقیقی، از خود گذشتن خیلی آسان تر از ماست، چون این کسب و کارشان است..

بیشترین شباهت معلمان به انبیا هم از همین جهت است.. نه از این جهت که هر دو علم می آموزند، آنطور که اغلب گمان میشود... بلکه از آن جهت که برای سعادت، نجات و کمال دیگران از شیره جان خود میکشند و به آنها مینوشانند... قران به پیامبر به خاطر همین میگوید نزدیک است که به خاطر نجات دیگران خود را به هلاکت افکنی.. "لعلک باخع نفسک الا یکونوا مومنین"

شاید الان که ما نوحه فراق پدرم را سرمیکنیم، او در شوق وصال مسرور است.. .و حتما همینگونه است.. پس از برای او رنجی نیست .. و برای ما از این بابت نباید محنتی باشد..

فقط میماند یک مسئله:

نوعاً انسانهایی که از خودشان میگذرند، دیگران هم از آنها میگذرند!

کسانی که پشت پا میزنند به تعلقات دنیوی، و به سخره میگیرند وابستگی های مادی را و وارسته میشوند از زندگی های شلوغ و پرهیاهو و پرهزینه، از طرف مردم انکار میشوند و نفی میشوند و منزوی..

البته دلیلش واضح است.. مقیمان شهر عادات و تعلقات، کسی را که  عیششان را منقص کند، دوست  ندارند..

و این است درد اصلی من از جانب پدرم..

و البته این منظومه درد، نوحه فقدان همه مردان واقعی است که برای خودشان چیزی نخواستند... نه فقط پدر من...

مظلومیت همراه با مهجوریت، تنها میراث پدر من  و همه کسانی است که درد دیگران را بیشتر از درد خودشان احساس میکردند و از کنار این گذرگاه دنیا چنان به آرامی گذشتند که کسی متوجه رفتن و آمدن آنها نشد... مگر دلهای پاک...

بگذریم که سوز سخن در اینجا تمامی ندارد... و دست و زبان من برای شکوه های بیشتر بسته است! و باید به همین اشاره و اجمال، اکتفا کنم..

.

 

اما مطلب دوم درمورد من است در نسبت با پدرم..

خدا نخواست من طعم پدر شدن را و پدر داشتن را توامان بچشم..، از روزی که پدر شدم (همین اردیبهشت ماه سال قبل)، پدرم بیمار شد... وقتی دخترم راه افتاد، پدرم دیگر از پا افتاد... و وقتی تولد یکسالگی اش را خواستیم بگیریم، پدرم دو روز بود که دیگر پیش ما نبود....

از همه سخت تر و ملال آورتر همین بود که تا دخترم داشت به من می فهماند که پدر چیست و کیست و چقدر ارزش دارد و بر گردن فرزندانش حقیقتا چقدر حق دارد، پدرم رفت...

همیشه وقتی مریض میشیدیم یا در کاری مشکلی داشتیم و زیاد از حد برایمان ابراز نگرانی میکرد و و ما دلیل این همه نگرانی را متوجه نمیشدیم، میگفت باید پدر شوید تا بفهمید... مثل میزد و میگفت مردی داشت با زیرپیراهن در یک زمستان سرد برف های خانه اش را پارو میکرد، پدرش آمد ناراحت شد، گفت لباس گرم بپوش، مرد به حرف پدر اهمیت نمیداد. بعد پدرش فرزند آن مرد را که نوه اش میشد، با لباس کم آورد گذاشت وسط برف ها، مرد بی درنگ پرید و یقه پدر را گرفت گفت چه کار میکنی!؟ پدر گفت من هم وقتی تو را اینطور میبینم، حال تو را دارم وقتی فرزندت را اینجا میبینی!

این است افسوس من که در حد یک فرزند عادی حق یک پدر عادی را ادا نکردم.. اگر الان بود و اینطور با عمق جان درک میکردم چقدر رنج مرا کشیده، قطعا در وظایف و تکالیف فرزندی ام بیشتر اهتمام داشتم...

اما افسوس و درد من عمیق تر میشود وقتی می بینم پدر من یک انسان عادی نبود، غیر از مطلب بخش قبل که او را از انسان های عادی اطراف فراتر میبرد، برای من هم فراتر از پدر بود...

یادم هست روز دفاع پایان نامه ارشد، پدرم در جلسه حاضر بود...، وقتی دفاع تمام شد از وقتم گذشته بود اما اجازه خواستم و این جملات را گفتم: "اگر اجازه بدید من این تشکر ها را بجا بیاورم که این نظام آموزشی ما اگر یک برکت داشته باشد همین است که بعد از 20 سال درس خواندن این فرصت را برای ما ایجاد میکند یک تشکر رسمی بکنیم" بعد از این جملات و تشکر از اساتید و دوستانم گفتم: "اما تشکر ویژه من از پدر و مادرم است که غیر از پدر و مادر، هم معلم حساب و هندسه من بودند و هم معلم اخلاق و معرفت من... و به حق که حق معلمی را هم خوب به جا آوردند هرچند من حق شاگردی را خوب ادا نکردم" و بعد در صفحات اول پایان نامه هم نوشتم  "و خاکساری در مقابل پدر و مادرم که در تمام طول زندگی هم به من درس حساب و زبان دادند، هم درد دین و قران، هم آموزگار مسائل بودند، هم پرستار جان و دل..."

آن موقع آن حرف ها حتی برای خودم خیلی تعارفی و کلیشه ای بود... اما الان فاصله آن حرفها با حقیقت برایم برداشته شده.. پدرم حقیقتا برای ما اسوه زندگی مجاهدانه و صبورانه و فداکارانه بود..

هرچند در زمان حیاتش خوب متوجه این نبودیم... با درد جسمی که ناشی از زخم های کهنه دوران جنگ بود و درد روحی که ناشی از  زخم زبان های همه گانی! بود و نداشتن بهره ای از مادیات این دنیا، بی نهایت احساس خوشبختی میکرد و همیشه هم این را به زبان می آورد و خدا را شاکر بود.... دلیلش هم واضح بود:

ایمان عمیقی داشت، بسیار عمیق، ایمانی که تجلی آن را همه اطرافیان و اقوام، در تصمیم گیریهایش، در عبادت هایش و از همه بیشتر در همین دوران یک ساله بیماری اش دیده بودند و به آن اذعان داشتند...

وقت به دنیا آمدن دخترم ما خیلی نگران بودیم، مخصوصا که داشت چند روز هم به دنیا آمدنش به تاخیر می افتاد.. پدرم به ما آرامش میداد.. می گفت "من از حضرت زهرا خواسته ام.. اصلا نگران نباشید... من نشده که درِ خانه حضرت زهرا(س) بروم و جواب نگیرم..." همین هم شد و جواب هم گرفت... دختر من درست شب ولادت حضرت زهرا(س) متولد شد... و معلوم شد که چرا چند روز دیر کرده است... و پدرم هم درست در ایام ولادت حضرت زهرا(س) و به فاصله چند روز بعد از آن از پیش ما به نزد ایشان رفت.......

  البته ما هیچگاه ایمانمان مثل پدرم نبود، شاید به خاطر همین هرچه دعا کردیم و درِ خانه اهل بیت رفیتم برای شفای بیماریش، جواب نگرفتیم... بعد از اینکه پزشکان از درمان او قطع امید کردند، ذکر دائم من شده بود این شعر حافظ:

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی                        باشد که از کرانه غیبم دوا کند

چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهدیست           آن به که کار خود به عنایت رها کند

 

اعمال صالح بیشماری هم پدرم داشت... که باز طعم آن را همه اطرافیان نسبت به خود چشیده بودند...

همین بود سّر احساس خوشبختی اش ...  احساس حیات و زندگی میکرد... و شاهد صدق این وعده خدا بود:  "مَنْ عَمِلَ صَالِحًا مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثَى وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً" و انشالله الان همانطور که من ایمان راسخ دارم، جایگاه خوب بلکه بسیار خوبی دارد" وَلَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ"

 

 

..........................................................................................................

پ.ن1: انشالله بعد از ایشان هم(همانطور که قبلش هم بود) پشت ما به پدر همه مومنین و شیعیان گرم است که پیامبر خدا فرمودند: "انأ و علیٌ ابواه هذا الامة"

پ.ن2:مواردی را از این عمل صالح نوشتم ولی بعد صرف نظر کردم.. از دوران جنگ، از نرفتن سراغ غنائم بعد از جنگ، از تدریس ها و مشاورهای درسی رایگان به خیلی ها که حتی با او خوب نبودند، از حل مشکلات خانوادگی دوست و آشنا و غریبه و... که یک موردش پیوند ازدواج میان شهید غلامرضا رضایی دانشگاه خودمان با یکی از شاگردان پدرم بود.. به خاطر عارضه شیمیایی شهید رضایی و شهادت قریب الوقوعش مشکلات و نهی های زیادی سر راه این ازدواج بود و پدرم با خیلی ها صحبت کرد و پادرمیانی کرد که ازدواج سر بگیرد.. و در نهایت هم این ازدواج که عامل خوشبخی هردو شد، یک سال و اندی بیشتر دوام نیاورد...

پ.ن3: جهت شادی ارواح طیبه شهدا، روح حضرت امام(ره) و همه گذشتگان از معلمان و اساتید و پدر و مادرمان ، فاتحه مع الصلوات.

 

به جای مطلبی با عنوان «از سید جمال و امام موسی تا سردار سلیمانی»

$
0
0

خواستم در ابتدا مطلب مفصلی بنویسم با عنوان "از سید جمال الدین اسد آبادی و امام موسی صدر تا سردار سلیمانی"  و در آن از ویژگی های اخلاقی و معرفتی مجاهدان راه جهان اسلام و آرمان وحدت اسلامی بگویم

از اینکه برای رساندن پیام اسلام و انقلاب اسلامی، چقدر به یک سردار سرلشکر  نیاز است و چقدر به یک عارف مجاهد و اندیشمند مهذب.. و اساسا مسائل جهان اسلام چه مقدارش از جنس نظامی قابل حل است و چه مقدارش از جنس فکری و فرهنگی ...

همچنین از پدیده "اسطوره" در فرهنگ اسلامی بگوییم.. از اینکه اسطوره ها در اسلام ساختنی نیستند، شدنی هستند..

اسطوره سازی شاید به اندازه مجسمه سازی مذموم است.. اما اسوه شدن، الگو شدن و اسطوره شدن ممدوح است..

اسطوره در فرهنگ اسلامی به کسی گفته میشود که خودش در جامعه بالاتر از بقیه قرار میگیرد.. مثل بلندی کوه دماوند که از همه جا پیداست... مثل حضرت علی، مثل امام خمینی که برای دیده شدن و اسطوره شدن نیازی به طراحی گرافیکی و عکس های پرتره و فتوشاپ و شبکه های اجتماعی ندارند..

در اسطور های اسلامی برخلاف اسطوره های غربی آنچه قامت را بلند و چهره را نه تنها در جغرافیای عالم که در تاریخ بشریت نمایان میکند، اخلاق و علم و تقوا و مجاهدت است، نه زور بازو و قدرت تسلیحاتی..

جهان اسلام برای حل مشکلاتش به آرنولد و بتمن نیاز ندارد... به سید جمال، شهید بهشتی، امام موسی، شهید چمران و در زمان خودمان به سید هادی خسروشاهی و امثال ایشان نیاز دارد..

همچنین خواستم از سیره  فکری، اخلاقی و معرفتی سید جمال و امام موسی بگویم.. از اینکه دنیای اسلام و مسائل آن را به چشم مسائل فرهنگی و تمدنی میدیدند که یک زمان نیاز به مجاهدت فرهنگی دارد، یک زمان مجاهدت اقتصادی و یک زمان هم مجاهدت نظامی.. و آنها مطابق سیره نبوی برای هرکدام به اقتضا خودش برنامه و اندیشه و اقدام داشتند..

 

ولی دیدم شاید الان وقتش نیست...

الان خون همه از خون های ریخته شده در غزه به جوش است.. و اولویتی بیشتر از مسئله فلسطین نیست..

مسئله ای که البته در آن، مهم تر از این خون هایی که ریخته میشود و کودکانی که قربانی میشوند (هرچند جگر انسان را میسوزاند)، موضوع "هویت اسلامی" است...

"هویت اسلامی" چیزی است که باید آن را از "مناسک اسلامی" تفکیک کرد تا خوب درک شود... تفاوت آنها به اندازه تفاوت رمضان  امسال غزه است با رمضان امسال مکه.. به اندازه تفاوت ایستادن مقابل تانک و موشک است با نشستن و خواندن این آیات در منزل و با صوت دلنشین که "یا ایها النبی حرض المؤمنین علی القتال" و "مالکم لا تقاتلون فی سبیل الله"!

هویت اسلامی خون های ریخته شده کودکان نیست، خون های به اهزاز درآمده علی اصغرهای غزه است... همان "مقاومت" مردم غزه زیر باران موشک و قحطی دارو و ویرانی منازل و داغ عزیزان پرپر شده..

هویت اسلامی در واقع پرچم رسول الله است که امروز در جهان اسلام فقط در غزه بالاست.. همه جا این پرچم پایین آمده و مقاومت اسلامی در همه جا زیرفشارها زانو زده ، به جز غزه...

پس مسئله بسیار فراتر از یک دلسوزی انسان دوستانه است .... مسئله، هویت اسلام و پرچم رسول الله است که نباید زمین بخورد... یعنی مقاومت مردم غزه که به هیچ وجه نباید بشکند...

اگر این را نپذیریم و باورمان این باشد که بیش از همین دلسوزی ها، وظیفه ما نیست، باید این را هم باور داشته باشیم که وعده خدا حق است!:

فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلافَ رَسُولِ اللَّهِ وَ کَرِهُوا أَنْ یُجاهِدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ قالُوا لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا لَوْ کانُوا یَفْقَهُونَ (81توبه)

«بجا ماندگان پس از حرکت رسول خدا (ص) از تخلف کردن خود شادمان شدند، و کراهت داشتند که با مالها و جانهاى خویش در راه خدا جهاد کنند و گفتند در این گرما بیرون مروید، بگو گرماى آتش جهنم سخت‏تر است، اگر می‏فهمیدند»

 

 

 

قوچانی، روشنفکری که فرجام روشنفکری دینی را بنیادگرایی داعش میداند!

$
0
0

نقد و بررسی مقاله "اسلام گرایی علیه اسلام" نوشته محمد قوچانی


محمد قوچانی پرونده ویژه شماره 37 ام مجله مهرنامه را به داعش و مسئله حکومت در اسلام و مبانی فکری اسلام گرایی بنیادگرایانه، اختصاص داده است. در سرمقاله این شماره یادداشتی به قلم خودش با عنوان "اسلام گرایی علیه اسلام" نوشته شده که از جهاتی بسیار حائز اهمیت و توجه است. از همین رو بنده سعی کردم در مطلبی که ارائه شده ابتدا خلاصه ای از نکات مهم این مقاله را گردآوری کنم و  در ادامه با یک بررسی نقادانه رهیافت اصلی نویسنده را مورد مناقشه قرار دهم.


1- خلاصه مقاله 

       هدف کلی مقاله:

  • نشان دادن تقابل اسلام بنیادگرا به نمایندگی داعش که از اسلام تلقی ایدئولوژیک دارد، با اسلام سنت گرا . با توجه به عنوان مقاله، نویسنده گروه اول را "اسلام گرا" و گروم دوم را اسلام حقیقی میداند.

 

       ویژگی های ماهوی بنیادگرایان

  1. به دنبال تشکیل حکومت ایدئولوژیک(حکومت اسلامی) هستند
  • شروع مقاله قوچانی با طرح مقدماتی تاریخی از زوال خلافت اسلامی در ترکیه بعد از فروپاشی عثمانی است.  بعد از اینکه مدل حکومتی خلافتی در ترکیه برچیده شد، در نقاط مختلف جهان اسلام از جمله خود ترکیه، هند، مصر و پاکستان سودای تشکیل حکومت اسلامی قوت گرفت. اقبال لاهوری و ابواعلی مودودی در هند و پاکستان، حسن البنا و سید قطب در مصر به تئوری پزدازی حکومت دینی پرداختند و در نهایت اولین جمهوری اسلامی در سال 1947 در پاکستان شکل گرفت.
  1. به دنبال اتحاد درون دینی (اتحاد جهان اسلام) هستند
  • اتحاد جهان اسلام از نظر قوچانی از امپراطوری عثمانی به جا مانده و سید جمال الدین اسدآبادی در ترویج آن نقش مهمی داشته است. او با نقل قول از متفکر ناشناخته ای به نام سعیدالعشماوی میگوید اتحاد جهان اسلام، به عنوان یک ایدئولوژی اسلامی که در دین سنتی زمان پیامبر اسلام جایگاهی نداشته، دین اسلام را از یک دین جهانی به یک دین ملی تبدیل میکند و عقاید ناسیونالیستی را رشد میدهد.

       گروه های مشابه بنیادگرایان اسلامی

  1. یهودیان چپ گرا یا همان صهیونیست ها
  • قوچانی باز با نقل قول از سعیدالعشماوی هردو  ایدئولوژی تشکیل حکومت و اتحاد اسلامی را تحت تاثیر عقاید صهیونیستی و جز اسرائیلیات میداند. او تشکیل حکومت اسلامی در پاکستان و تشکیل دولت اسرائیل را به فاصله یک سال(1946 و 1948) و همچنین عقیده های ملی و ناسیونالیستی موجود در یهودیت مثلا اینکه ورود به دین یهود توسط کسی که از مادر یهودی نباشد تقریبا غیر ممکن است، را شواهد این شباهت ها میداند.
  1. سوسیالیست ها
  • عقاید سوسیالیستی نفوذ زیادی در نظریات روشنفکران بنیادگرای اسلامی داشته است. واژه سوسیالیسم اسلامی در میان آنها بسیار شنیده میشود. سید قطب به عنوان مبتکر مفهوم عدالت اجتماعی و همچنین عقاید غرب ستیزی و آمریکا ستیزی در ترویج این سوسیالیسم در اسلام بسیار موثر بوده است.

       بنیادگرایی در ایران و تشیع

  • صفویه و قاجاریه
  • ایران به دلیل داشتن دو عنصر شیعه بودن و زبان فارسی داشتن، حسابش را با جهان اسلام تا حدودی جدا کرده بود و پادشاهان صفوی و حتی قاجار در مقابل دولت عثمانی ایران را داراخلافه میدانستند. اما با ورود اندیشه های روشنفکری اتحاد اسلامی از سوی سید جمال مرزها به تدریج بین ایران شیعه و دولت های سنی مذهب برداشته شد. البته در تعیین نوع حکومت در نهضت مشروطه عقاید سیدجمال مورد توجه قرار نگرفت و این نهضت تداوم اندیشه سنتی شیعی در شکل دولت- ملت مدرن بود.
  • فدائیان اسلام
  • روشنفکران غیر دینی به همراه اسلام گرایان بنیادین به نمایندگی فدائیان اسلام، مشروطه خواهی را با شکست دولت ملی دکتر مصدق به پایان رساندند. فدائیان اسلام دینداران(نه دین شناسان) جوان و حاشیه نشینی بودند که مانند اخوان المسلمین در مصر روحانیت سنتی را برنمی تافتند. اخوان المسلمین علیه الازهر و فدائیان علیه قم بودند. فدائیان کتاب های  روشنفکران اهل سنت را ترجمه میکردند و به آنها گرایش داشتند.
  • انقلاب اسلامی
  • اوج مبارزات و تلاش هایی که در جهت اتحاد اسلامی بود، در انقلاب اسلامی و نظریه ولایت فقیه امام خمینی خودش را نشان داد. در راستای درس های حکومت اسلامی یا همان ولایت فقیه امام که در قم تدریس میشد و مورد توجه قرار میگرفت، کتاب های اقبال هم ترجمه میشد و روی عقاید افرادی مثل دکتر شریعتی بسیار موثر بود. همچنین آرای سید قطب، محمد قطب، مودودی و.. توسط سید هادی خسروشاهی و محمدعلی گرامی و.. به سرعت ترجمه میشد.

       نمایندگان روشنفکری اسلامی (همان پدران بنیادگرایی اسلامی)

  • رشید رضا : اهل مصر شاگرد محمد عبده که او خودش شاگرد سید جمال بود
  • اقبال: اهل پاکستان و جز مهمترین و موثرترین نظریه پردازان حکومت اسلامی و اتحاد اسلامی
  • ابوالعلی مودودی: اهل هند و اولین تئوریسین دولت و حکومت اسلامی
  • سید جمال الدین اسد آبادی: ایرانی، موثرترین اندیشمند در اتحاد جهان اسلام
  • راشد الغنوشی: تونسی که به عقیده قوچانی او به همراه رجب طیب اردوغان از روشنفکری عبور کرده اند و با رویکرد محافظه کارانه به تصمیمات عقلانی تری میرسند.
  • شهید بهشتی، شهید مفتح، آیت الله طالقانی: قوچانی از قول سید مهدی حائری یزدی این افراد را به دلیل تلاش برای ایجاد وحدت اسلامی، در معرض اتهام سنی بودن میداند
  • نواب صفوی: رهبر فدائیان اسلام که در به نوعی شاخه اخوان المسلمین در ایران بودند و با مرجعیت دینی مثل آیت الله بروجردی زاویه داشتند.
  • علی شریعتی، محندرضا حکیمی، سید قطب و...
  • امام خمینی: تداوم حرکت روشنگری اسلامی با امام خمینی بود و روحانیون جوان دور او را گرفتند. کتاب ولایت فقیه او بسیار مورد توجه قرار گرفت و جمهوری اسلامی بر مبنای چنین الگویی شکل گرفت.

       نمایندگان سنت گرایی اسلامی(الگوی حقیقی اسلام)

  • شیخ انصاری، میرزای شیرزای، آخوند خراسانی: که خارج از محدوده رسمی دولت بر شیعیان ولایت داشتند و از نهضت مشروطیت حمایت میکردند.
  • مهدی حائری یزدی: که در کتاب خاطراتش گفته با امام خمینی درمورد مدل حکومتی صحبت کرده و به او پیشنهاد داده به جای تدوین قانون اساسی جدید، با حذف مقام سلطنت همان قانون اساسی دوره مشروطیت را تنفیذ کند.
  • آیت الله سیستانی: که به زعم قوچانی در عراق دقیقا رویکرد مقابل داعش است و اسلام سنتی را با ویژگی هایی که او نام میبرد نمایندگی میکند.

       عرصه های تقابل سنت گرایی و بنیادگرایی

  • تقابل ریشه ای: در ایران تقابل اصلی این دو مشرب در مدل حکومت خود را نشان میدهد. مدل حکومتی که ریشه در سنت واقعی نبوی دارد(نه تلقی سنی و نه تلقی شیعه) حکومت نبوی پبامبر بود که براساس میثاق(یعنی قانون اساسی) و بیعت(رضایت شهروندان مسلمان و یهودی و مسیحی و...) به وجود آمد و به ارث هم نرسید.  همچنین مدل حکومتی خلفای راشدین(ابوبکر، عمر، عثمان و علی(ع) ) که حکومت انتخابی بود و هرگز از پدر به پسر به ارث نرسید. لذا حکومت اسلامی باید این چنین باشد و نزدیک ترین مدل به این حکومت، مشروطیت بود. مبانی فقهی مشروطه خواهی بر این محور استوار بود که حکومت بر مبنای تشیع فقط حق امام معصوم است و در زمان امام معصوم هر حکومتی نامشروع است. امام از انجا که مردم ناچار از داشتن حکومت هستند، حکومتی که از طرف فقیه اذن داشته باشد، کمتر نامشروع است. در زمان صفویه این اذن به شاه داده میشد، ولی در مشروطیت این اذن به مردم داده شد. لذا شکست مشروطیت به دست روشنفکران غیر دینی و اسلام گرایان یا همان بنیادگرایان شروع انحراف از مسیر اصلی بود. نقطه مقابل مشروطه خواهی، جمهوری خواهی بود. پس فقهای سنتی مشروطه خواه و بنیادگرایان جمهوری خواه هستند. از دل این جمهوری خواهی است که خشونت به بار می آید کما اینکه در اسرائیل و پاکستان وجود دارد. همچنین گشت ارشاد، بهشت اجباری و عوام سالاری همه محصول جمهوری خواهی است.
  • تقابل های فرعی: بنیاد گرایان و سنت گرایان به تبع تلقی از اسلام در بسیاری عرصه ها تقابل دارند. از جمله: بنیادگرایان از معارف دین به قران بسنده میکنند، نهاد رسمی دین را نفی میکنند، عقلانیت ابزاری آنها بر عقلانیت فلسفی غلبه دارد، مخالف منطق ارسطویی  هستند، علوم طبیعی را قبول دارند ولی علوم انسانی را نه، تکنولوژی را قبول دارند، دموکراسی را نه! بهترین شکل این تقابل الان در عراق بین ابوبکر البغدادی نماینده بنیادگرایی و آیت الله سیستانی نماینده سنت گرایی وجود دارد.

       ریشه پیدایش بنیاد گرایی

  • قوچانی سعی میکند در انتهای مقاله بین روشنفکری و بنیادگرایی تفکیک کند. او شریعتی و اقبال و سید قطب را بنیادگرا نمیداند، بلکه تلاش های آنها در جهت ایئولوژیک کردن دین را به نفع بنیادگرایی و در جهت تامین مقاصد آنها میداند. عبور از روحانیت رسمی و شریعت سالاری سرسختانه، تشکیل حکومت دینی و تقابل با غرب و تجددخواهی وارداتی، تلاش های اقبال و سید قطب و شریعتی بود که الان چهره دیگر آن یعنی داعش سربرآورده.

 

 

2- نقد و بررسی مقاله

این مقاله در عین دقت های تاریخی و تحلیل بدیعی که از تغییر شکل حکومت اسلامی در تاریخ معاصر داشت، شامل برخی ابهامات و برخی اشکالات است. ما با اشاره اجمالی به ابهامات و اشکالات فرعی، به طور تفصیلی وارد نقد دو مسئله اصلی در این مقاله خواهیم شد: مسئله اول نسبت ایدئولوژی با اسلام است و مسئله دوم عدم توفیق نهضت مشروطه در برآورده کردن مقصود فقها.

اما یکی از ابهامات و اشکالات فرعی مقاله کلی گویی در تبارشناسی روشنفکران دینی و عدم ملاحظه تفاوت های بینشی و نگرشی آنهاست. مثلا تفاوت بین عالمان و روشنفکران شیعه با عالمان اهل سنت، تفاوت بین روشنفکران نظریه پرداز با مجاهدان مبارز، تفاوت بین همین دوقشر با بنیادگرایان متحجر و مرتجع؛

یکی دیگر از اشکالات فرعی مقاله ابهام در جنبه ایجابی و تجویزی مقاله است. نویسنده با توضیح نسبتا روشن و تفصلی با یک رویکرد سلبی حرکت های دینی ایدئولوژیک را نفی میکند ولی به نظر میرسد برای حکومت و جامعه نسخه ایجابی ارائه نمیکند. اگر که هم ایدئولوژی های برآمده از دین مثل اسلام گرایی داعش و انقلاب پاکستان و ایران، برای جامعه مطلوب نیست و هم ایدئولوژی های برآمده از عقل انسان مثل سوسیالیسم، پس جامعه را با چه تجویز و برنامه ای باید اداره کرد؟ اگر مطلوب نویسنده جامعه بدون ایدئولوژی باشد که نه ثبوتا و نه اثباتا وجود ندارد. در غرب معاصر هم مدرنیته در عین نفی ایدئولوژی ها، خودش یک ایدئولوژی است. ایدئولوژی که مناسبات سیاسی و فرهنگی خاصی را تجویز میکند. برای اقتصاد مدل خاصی دارد، برای نحوه زندگی، نحوه پوشش، شکل تفریح و.. همه تجویز هایی دارد. در عین آزادی همجنس گرایی، برای حجاب محدودیت ایجاد میکند، در عین آزادی برای انتخاب دین، در سیاست تنها یک گزینه جلوی روی شهروندان جامعه جهانی میگذارد و...

 

 

نسبت ایدئولوژی با اسلام

نتیجه مبنایی و محوری مقاله رسیدن به این نکته است که از دین نباید ایدئولوژی بیرون آید. داعش نمونه تمام عیار اسلام ایدئولوزیک است و ایدئولوژیک کردن دین و جامعه در مارکسیسم، صهیونیسم، مسیحیت و اسلام یکسان و به یک اندازه مخاطره آمیز است. روشنفکران دینی از سید قطب و اقبال تا شریعتی و شهید بهشتی همه متهم به ایدولوژیک کردن دین هستند و از همین جهت همه در جنایات امروز داعش لااقل سهمی تئوریک دارند.

این مطلب را قوچانی در انتهای مقاله با ارجاعی که به مقاله "فربه تر از ایدئولوژی" دکتر سروش میدهد، بدون اینکه نامی از او ببرد، تصریح میکند. مقاله فربه تر از ایدئولوژی که حاصل سه سخنرانی دکتر سروش است و به مناسبت سالگرد درگذشت دکتر شریعتی ایراد شده ، دقیقا به همین مسائل می پردازد. این مقاله که بعدا به کتابی با همین نام تبدیل شد، از سوی افرد متعددی از جمله کسانی که قرابت فکری زیادی با دکتر سروش دارند مثل سعید حجاریان، نقد شده ولذا ما اینجا قصد نقد تفصیلی آن را نداریم. فقط به نکاتی چند در نسبت اسلام و ایدئولوژی از منظری که آقای قوچانی به آن پرداخته است، بسنده میکنیم.

چه در مقاله دکتر سروش و چه در منظر قوچانی دین صرفا در عنوان "فربه تر از ایدئولوژی" است. اگر دین حقیقتا فربه تر از ایدئولوژی باشد، پس شامل ایدئولوژی است لذا ابایی ندارد از اینکه از آن ایدئولوژی اداره جامعه استخراج شود. اما سروش و قوچانی این قدرت را از دین سلب میکنند. دین را محدود به امور فردی و نظارت از دور میکنند. شان ورود به مسائل  سیاسی و فرهنگی و علمی و ... را از آن میگیرند. در واقع سروش و قوچانی مینویسند "دین فربه تر از ایدئولوژی است" ولی می خوانند "دین نزار تر و ندارتر از ایدئولوژی است".  سروش تصریح میکند "ایدئولوژی حداکثر های لازم را میدهد و دین حداقل های لازم، ایدئولوژی قشری است و دین حیرت افکن و رازآلود"[1]پس باید بگوید "ایدئولوژی  فربه تر از دین است" که باز هم این با اسلام سازگار نیست. در واقع خود آنها گویا گرفتار قرائت ایدئولوژیک از اسلام هستند. آن هم ایدئولوژی مسحیت که ذاتا دارای محدودیت در ورود به مسائل اجتماعی و سیاسی است و سروش و قوچانی هم اسلام را با همان قرائت می خوانند.

پس قرائت ایدئولوژیک برون دینی داشتن ممکن و در برخی موارد محقق است. از جمله برخی افرادی که در مقاله قوچانی نامی از آنها رفته مثل دکتر شریعتی که مقاله دکتر سروش هم به بهانه نقد رویکرد دینی او نوشته شده، گرفتار همین قرائت ایدئولوژیک برون دینی بوده اند. شریعتی نه همیشه،  ولی در مواردی حقیقتا تلقی سوسیالیستی از اسلام داشته و این مطلب را خودش هم گاها مذعن بوده[2]، همچنین افرادی مثل دکتر کدیور که با عینک مدرنیته، اسلام را قرائت می کنند.

اما بحث در این است که این ویژگی مفسر است، یا ویژگی متن!؟ کسی که دین را مورد مطالعه قرار میدهد باید از خارج دین عینک ایدئولوژک به دیدگانش نزند، یا دین اصالتا شامل ایدئولوژی، دستورالعمل و گزاره های تجویزی نیست؟ ذات دین از آنجا که برنامه سعادت بخش انسان است، شامل ایدئولوژی و دستور العمل است. و این مطلب را درمور اسلام دقیق تر بررسی خواهیم کرد.

سه مسئله اساسی در مقاله قوچانی که به زعم او حاصل ایدئولوژی های تحمیل شده به دین است، "عدالت اجتماعی"، "وحدت اسلامی" و "حکومت اسلامی" است. اولی را قوچانی میگوید از سوسیالیسم وارد شده و دوتای دیگر از صهیونیسم. پس لازم است بررسی کنیم آیا این موارد در متن اسلام بوده (و شاید چندان به چشم فقهای سنتی نیامده که به آن نپرداخته اند) یا واقعا از سوسیالیسم و صهیونیسم وارد اسلام شده است؟

در مورد عدالت اجتماعی شهید مطهری در کتاب سیری در نهج البلاغه با اختصاص دادن فصلی مجزا به آن مینویسد: "هر کسى که یک دوره نهج البلاغه را مطالعه کند، می بیند على علیه السلام در باره حکومت و عدالت‏ حساسیت‏ خاصى دارد، اهمیت و ارزش فراوانى براى آنها قائل است. قطعا براى کسانى که با اسلام آشنایى ندارند و بر عکس با تعلیمات سایر ادیان جهانى آشنا هستند، باعث تعجب است که چرا یک پیشواى دینى اینقدر به این گونه مسائل می پردازد! مگر اینها مربوط به دنیا و زندگى دنیا نیست؟... اما قران میفرماید: " لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط " سوگند که ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنان کتاب و ترازو فرود آوردیم که میان مردم به عدالت قیام کنند.

در این آیه کریمه ... مقام قداست عدالت تا آنجا که بالا رفته که پیامبران الهى به خاطر آن مبعوث شده ‏اند. ... آنان که در تعلیمات خود توجهى به این مسائل ندارند و یا خیال مى‏کنند این مسائل در حاشیه است و تنها مسائلى از قبیل طهارت و نجاست در متن دین است، لازم است در افکار و عقاید خود تجدید نظر نمایند.... عدالت‏ یکى از مسائلى است که به وسیله اسلام حیات و زندگى را از سر گرفت و ارزش فوق العاده یافت. اسلام به عدالت، تنها توصیه نکرد و یا تنها به اجراى آن قناعت نکرد بلکه عمده این است که ارزش آن را بالا برد.

فردی از حضرت علی سؤال میکند:

العدل افضل ام الجود؟

آیا عدالت‏ شریفتر و بالاتر است‏ یا بخشندگى؟

....اگر تنها با معیارهاى اخلاقى و فردى بسنجیم، مطلب از این قرار است،که جود بیش از عدالت معرف و نشانه کمال نفس ورقاء روح انسان است، اما على علیه السلام به دو دلیل می ‏گوید عدل از جود بالاتر است، یکى اینکه:

العدل یضع الامور مواضعها و الجود یخرجها من جهتها.

عدل جریانها را در مجراى طبیعى خود قرار مى‏دهد، اما جود جریانها را از مجراى طبیعى خود خارج مى‏سازد.... دیگر اینکه: العدل سائس عام و الجود عارض خاص. یعنی عدالت قانونى است عام، و مدیر و مدبرى است کلى و شامل که همه اجتماع را در بر میگیرد، و بزرگراهى است که همه از آن بروند. اما جود و بخشش یک حالت استثنائى و غیر کلى است که نمیشود رویش حساب کرد....على علیه السلام آنگاه نتیجه گرفت فالعدل اشرفهما و افضلهما"[3]

درمورد شهید مطهری و این استنادات روشنی که به قران و روایات دارد، به راحتی نمیتوان اتهام ایدئولوژی زدگی را بکار برد. چه اینکه خود دکتر سروش در مقاله مذکور از ایشان به عنوان نقطه مقابل دکتر شریعتی در فهم دین نام می برد.

اما مسئله "حکومت" از عدالت هم در اسلام مصرح تر است. غیر از تلاشهایی که پیامبر اسلام(ص) و همه ائمه (علیهم السلام) در جهت تشکیل حکومت کرده اند، آیات و روایات هم به روشنی تاکید بر ضرورت تشکیل حکومت مبتنی بر دین دارد. تا جایی که امام خمینی(ره) به عنوان یک فقیه جامع الشرایط و طراز اول در عصر خود  در کتاب البیع می‌فرمایند: "الاسلام هو الحکومة بشؤونها، والاحکام قوانین الاسلام، و هی شأن من شؤونها، بل الاحکام مطلوبات بالعرض و امور آلیة لاجرائها و بسط العدالة"[4]یعنی امام اساسا اسلام را حکومت میدانند و احکام فردی را ابزارهایی برای بسط عدالت معرفی میکنند. نگاه اصالی امام به حکومت در مقابل نگاه آلی به احکام، جایگاه حکومت را در درون اسلام نمایان میکند. مطمئننا نمی توان امام را هم به عنوان یک فقیه که از صدر تا ذیل تئوری های خود تاکید ویژه بر متون علمای سلف و کتب اربعه شیعه دارد، دچار ایدئولوژی زدگی دانست.

همچنین شهید مطهری با اشاره به آیه "یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک..." می پرسد: "[به جز حکومت] به کدام موضوع اسلامى این اندازه اهمیت داده شده است؟کدام موضوع دیگر است که ابلاغ نکردن آن با عدم ابلاغ رسالت مساوى باشد؟"[5]

درمورد وحدت اسلامی هم مساله به همین منوال است. مرحوم علامه طباطبایی در تفسیر المیزان ذیل آیه "وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمیعاً وَ لا تَفَرَّقُوا ..." می فرمایند: "حبل الله همان قرآن است و یا رسول خدا(ص )و یا ائمه و اما بازگشت همه آنها به یک چیز است ، وخداوند تمام افراد جامعه اسلامی را به این وسیله به وحدت فرا می خواند، چون قوام اسلام بر یگانگی جامعه و روابط برادری ایمانی در بین آنان است"[6]

 

عدم توفیق نهضت مشروطه در برآورده کردن مقصود فقها

محمد قوچانی مشروطه خواهی در ایران را به نوعی ذاتی فقه شیعه میداند. او مدعی است که فقه شیعه برخلاف اهل سنت برای علما استقلال مطلق از دولت و حکومت قائل است. مرجع دینی مردم در تشیع مثل شیخ الازهر توسط شاه یا رئیس دولت تعیین نمیشود.  همین استقلال سیاسی باعث میشود به نوعی حکومت در هر نوعی هست به رسمیت شناخته شود ولی اختیارات او به نفع عموم مردم محدود شود. این درنظر گرفتن منافع ملت که از طریق اذنی که امام معصوم به فقیه داده به مردم تفیض میشود، باعث دموکراتیزه بودن فقه شیعه شده است. به همین دلیل است که مشروطیت مدل متناسب با فقه شیعه است. چون هم منافع مردم  از طریق ایجاد مجلس درنظر گرفته شده و هم نظارت دینی روی آن وجود دارد. دلیل همراهی فقهای شیعه از نهضت مشروطیت هم به زعم آقای قوچانی همین است.

اما چند سوال در اینجا قابل پرسش است: اولا آیا مشروطیت محقق در تاریخ معاصر با تصویری که قوچانی میسازد سازگار است؟ ثانیا آیا مشروطیت مطلوب و ارمانی با مدل مطلوب حکومت در اسلام سازگار است؟ ثالثا آیا مشروطه خواهی به شکلی که در تاریخ محقق شد، خواست فقهای آن زمان بود؟ 

برای اینکه این مطلب به درازا نکشد به ذکر توضیحاتی اجمالی درمورد هر کدام از سه سوال فوق می پردازیم:

سوال اول از نسبت ایده آل آقای قوچانی با واقعیت موجود می پرسد. در واقع ایده آل ایشان از حکومت در فقه شیعه، سپردن زمام امور به مردم با نظارت فقها است. اما در  مشروطیت حتی در اوج موفقیت های نهضت چنین آرمانی محقق نشد. مردم اگرچه به مجلس قانونگذاری دست یافتند ولی مشروطه خواهان بعد از پیروزی، محمد علی شاه بزرگترین دشمن مشروطه و لیاخوف قزاق که مجلس را به توپ بسته بود را مورد عفو قرار دادند و پسر نابالغ محمدعلی شاه را به پادشاهی برگزیدند. و این فارغ از فرجام نهایی مشروطیت یعنی روی کار آمدن رضاشاه دیکتاتور بود، که بیش از پیش جایگاه مردم را در حکومت تضعیف کرد. درمورد نظارت فقها بر قوانین هم اگرچه در اصل دوم متمم قانون اساسی مشروطه، حق نظارت بر قوانین مجلس توسط فقها به تصویب رسید ولی این حکم هیچگاه اجرا نشد. فقهایی که به مجلس معرفی شدند به جز دونفر(مرحوم مدرس و امام جمعه خویی) در مجلس دوم حاضر نشدند و بعد از آن هم در مجلس سوم این دونفر خودشان نماینده شدند و عملا بحث نظارت بر قوانین منتفی شد. رضاخان هم که به علمای نجف قول اجرای این بند قانون اساسی را داده بود، بعد از به قدرت رسیدن به وعده اش عمل نکرد.

اما سوال دوم این است که آیا تصویر ایده آل مشروطیت یعنی سپردن زمام امور به مردم و نظارت فقها، همان مدل حکومتی اسلام است؟ برای اینکه مدل حکومتی اسلام را تشریح کنیم مجال مفصلی لازم است. ولی اجمالا باید گفت خود علمای مشروطه خواه از جمله آخوند خراسانی، میرزای نائینی و مرحوم طباطبایی هم چنین نظری نداشتند. خواست اولیه همه علما و فقها، دو چیز بیشتر نبود. یکی اجرای احکام اسلام و دیگری تاسیس عدالتخانه، (یعنی ایجاد "عدالت اجتماعی " یعنی همان چیزی که آقای قوجانی متاثر از عقاید سوسیالیستی و وارداتی میداند که در اسلام سنتی جایی نداشته است. ) ولی کم کم تحت تاثیر نفوذ روشنفکران غیر دینی، مسئله اصلی میشود تاسیس پارلمان. گذشته از این میرزای نائینی در کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله که منشور دینی مشروطه خواهی بود صراحتا ذکر میکند که مشروطه خواهی حکومت غاصبانه ای است که از باب ضرورت، غصب آن کمتر از حکومت استبدادی است. همچنین مرحوم آخوند خراسانی در جواب به نامه مردم همدان مینویسد: "سلطنت غیر مشروع دو قسم است: عادله نظیر مشروطه و ظالمه که حکومت شخص جابر است" لذا هیچ کدام از این بزرگان مشروطیت را مدل مطلوب حکومتی نمی دانستند بلکه از باب ضرورت فقط در آن شرایط آن را از حکومت استبدادی شاه بهتر قلمداد میکردند. که همین ذهنیت هم با کشته شدن فقهای بزرگ مثل شیخ فضل الله نوری و آیت الله بهبهانی، و گوشه نشینی سایرین و تن دادن مردم و فقها به شاهی مستبد به نام رضاخان، به مرور از بین رفت.

سوال سوم درمورد ماحصل نهضت مشروطیت بود و اینکه چقدر این نهضت مورد نظر فقها بود. واقعیت امر این است که نهضت مشروطیت به هیچ وجه تجربه موفقی از حضور دین در عرصه سیاست نبود. اگر از تجربه شکوهمند انقلاب اسلامی هم صرفنظر کنیم، مقایسه نهضت مشروطیت با نهظت تحریم تنباکو که در راس آن یک فقیه عالیقدر شیعه حضور داشت، میزان توفیق مشروطیت را از منظر فقها مشخص میکند. در تحریم تنابکو که درست 15 سال قبل صدور فرمان مشروطیت و تشکیل مجلس اول اتفاق افتاد، میرزای شیرازی در قامت یک امام و ولی جامعه به عنوان محور و جمعی از علما و فقها به عنوان نیروهای محرک، مردم را به سمتی واحد هدایت کردند. آنها در قول و فعل عمیقا متاثر از آیات قران بودند و استشهادشان دائما به قاعده نفی سبیل بود. همین امر باعث توفیق اجتماعی فراگیر حکم تحریم تنباکو شد و بعد از کمتر از دو سال مبارزه، امتیاز واگذاری تجارت توتون و تنباکو به انگلیس لغو شد. نتیجه این نهضت، فزونی عزت و جایگاه فقها در جامعه بود. اما فرجام نهضت مشروطیت شهادت عده ای فقهای طراز اول و تبعید و خانه نشینی عده ای دیگر و جمع آوری منشور دینی نهضت(کتاب تنبیه الامه و تنزیه المله) به دست مصنف آن و استیلای پادشاهی دیکتاتور و دین ستیز بود. و این نتیجه، چیز نبود که از نگاه برخی فقهای طراز اول مثل شیخ فضل الله نوری و و آیت الله سید محمد کاظم یزدی قابل پیش بینی نباشد. اگرچه آقای قوچانی و همفکران ایشان شاید دوست دارند شیخ فضل الله را یا فقیه بزرگی ندانند و یا از او به عنوان لکه ننگی در تاریخ فقهات شیعه یاد کنند، تاریخ به نفع او گواهی میدهد..

 



[1]عبدالکریم سروش، فربه تر از ایدئولوژی، مجله کیان، شماره 14

[2]بنگرید نامه دکتر شریعتی به محمدرضا حکیمی که در آن با اشاره به برخی اشتباهات محتمل خود در برداشت از اسلام، از او خواسته بعد از مرگش آثارش از این جهت تصحیح گردد.

[3]سیری در نهج البلاغه، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج‏16، صص431 تا 437

[4]ا مام خمینی، کتاب البیع، ج 2, ص 472

[5]سیری در نهج البلاغه، مجموعه ‏آثار استاد شهید مطهرى، ج‏16، ص 460

[6]تفسیر المیزان جلد 3 ص 580-586

Viewing all 30 articles
Browse latest View live


<script src="https://jsc.adskeeper.com/r/s/rssing.com.1596347.js" async> </script>