حضرت علی(ع) میفرمایند:
اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَعْلَمُ اءَنَّهُ لَمْ یَکُنِ الَّذِی کانَ مِنّا مُنافَسَةً فِی سُلْطانٍ، وَ لا الْتِماسَ شَیْءٍ مِنْ فُضُولِ الْحُطامِ، وَ لکِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دِینِکَ، وَ نُظْهِرَ الْإِصْلاحَ فِی بِلادِکَ، فَیَاءْمَنَ الْمَظْلُومُونَ مِنْ عِبادِکَ، وَ تُقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدُودِکَ.
بار خدایا، تو مى دانى ، که آن کارها که از ما سر زد، نه براى همچشمى بود و نه رقابت در قدرت و نه خواستیم از این دنیاى ناچیز چیزى افزون به چنگ آوریم . بلکه مى خواستیم نشانه هاى دین تو را که دگرگون شده بود بازگردانیم و بلاد تو را اصلاح کنیم تا بندگان ستمدیده ات در امان مانند و آن حدود که مقرر داشته اى ، جارى گردد.[1]
یکی از مهمترین آسیب های رفتاری ما، قضاوت درمورد اشخاص، جناح ها، کاندیداها و ..، براساس معیارهای من درآوردی است. مطمئنا وقتی ما شخص یا گروهی را خوب یا بد می پنداریم، براساس انطباق بر حسن و قبحی که در ذهن داریم، قضاوت میکنیم. ولی حسن و قبح های ما لزوما در همه جا درست کار نمیکنند و ثابت و همیشگی و همه جایی نیستند. مثلا ما "صداقت"، "تقوا"، "ساده زیستی" و "پرکاری" را جزو فضایل اخلاقی میشناسیم و ممکن است براساس آنها دست به انتخابی بزنیم و مثلا مدیر یک موسسه خیریه را تعیین کنیم. به فرض درست بودن این انتخاب، سوال اینجاست که آیا با همین معیارها میتوان فرمانده یک قرارگاه نظامی را هم تعیین کرد؟ رئیس یک باشگاه ورزشی را چطور؟
به طور کلی بحث اینجاست که، ماهیت موجودی که قرار است کاری برای آن انجام شود یا مسئولی برای آن تعیین شود، چقدر در انتخاب ما اثر دارد؟ یعنی غیر از ویژگی های ثابت همیشگی، نباید شناخت خوب و کاملی هم از همان موجود داشت؟ آیا میشود بدون شناخت صحیح از مناسبات یک قرارگاه نظامی، برای آن فرماندهی که صرفا با تقوا و .. باشد، انتخاب کرد؟ آیا میشود برای یک کشور و یک انقلاب، مسئول یا مدیری انتخاب کرد، بدون اینکه ماهیت آن انقلاب را بشناسیم؟
چه بسا انسانهای سالم و خوب و باتقوایی که به تعبیر امام(ره) توانایی اداره یک مدرسه را هم ندارند. و چه بسا انسانهای توانا و مدیر و مدبری که باز به تعبیر امام انقلاب را به دست لیبرال ها میدهند. هردو سوی ماجرا را باید نگریست، به قول فلاسفه هم فاعلیت فاعل را و هم قابلیت قابل را..
حضرت آیت الله جوادی آملی فرمایشی نورانی در کتاب ولایت فقیه دارند. ایشان کارگزارن حکومت حضرت علی(ع) را سه دسته میکنند: یک عده خیلی قلیلی مالک اشترها بودند که هم با تقوا بوند و هم مدیر. یک دسته کمیل ها بودند که با تقوا بودند و بی تدبیر در مسائل سیاسی. و دسته سوم زیاد بن ابی ها بودند که بی تقوا و اهل فسق بودند اما مدیر و سیّاس. آیت الله جوادی آملی با مقایسه کارگزارن حکومت جمهوری اسلامی، با کارگزاران حکومت علوی، و همچنین بصیرت و حضور مردم در صحنه انقلاب، حکومت ما را از این جهت بهتر و موفقتر از حکومت حضرت علی(ع) قلمداد میکنند.
لذا صرف باتقوا بودن، یا بی تقوا بودن، کارا بودن یا کارا نبودن و..، نه معیار رد کسی است و نه تایید او. همه چیز بستگی به محل و شرایطی دارد که آن شخص را برای آنجا درنظر گرفته ایم. از این رو مهمترین وظیفه ما برای قضاوت درمورد هرشخص، گروه، جناح و کاندیدای ریاست جمهوری و دیگر مناصب حکومتی، شناخت ماهیت و اصول گفتمان انقلاب اسلامی است. تا با انطباق بینش و گرایش آن شخص بر این اصول، عیار او بدست آید.
ماهیت انقلاب اسلامی
شهید مطهری در کتاب «آینده انقلاب اسلامی ایران» در یک تعریف کلی، نهضت مردم ایران را نهضتی از جنس نهضت پیامبران یعنی برخاسته از «خودآگاهی الهی» یا «خدا آگاهی» میداند که این خودآگاهی ریشهاش در اعماق فطرت بشر است. قید «اسلامی» را هم ایشان ماهیت این نهضت میدانند و آن را بیش از هر نهضت دیگری به نهضت پیامبر(ص) در صدر اسلام شبیه میدانند؛ لذا مهمترین هدف انقلاب را ایشان همان اهدافی بیان میکنند که حضرت علی(ع) در خطبه 131 نهجالبلاغه فرمودهاند: «جنگیدنها و مبارزههای ما رقابت در کسب قدرت نبود، برای تحصیل قدرت برای یک فرد نبود، به عنوان جاهطلبی نبود، برای جمعآوری مال و منال دنیا و برای زیادهطلبی در مال و منال دنیا نبود و نیست. پس هدف چیست؟ وَلکِنْ لِنَرُدَّ الْمَعالِمَ مِنْ دینِکَ وَ نُظْهِرَ الْاصْلاحَ فی بِلادِکَ فَیَأْمَنَ الْمَظْلومونَ مِنْ عِبادِکَ وَ تُقامَ الْمُعَطَّلَةُ مِنْ حُدودِکَ» به تعبیر شهید مطهری این چهار جمله یک کادر کلی را مشخص میکند که هدف انقلاب اسلامی بوده است: «بازگشت به اسلام راستین، اصلاح چشمگیر در شهرها، نجات مظلومان، به پاداشتن قوانین الهی تعطیل شده[2]» این تعابیر دقیقاً در خطبه مشهور حضرت سیدالشهدا در منا هم تکرار میشود و در ادعیه و زیارات حضرت صاحب الزمان (عج)به خصوص دعای عهد هم به عنوان برکات ظهور حضرت حجت(عج) وجود دارد.
پس اسلام، ماهیت انقلاب اسلامی را از نگاه شهید مطهری تعیین میکند. ولی پیش از این باید تکلیف یک مسئله را روشن کرد: آیا اسلام نظریه سیاسی دارد؟ آیا اسلام احکام اجتماعی و مدل حکومتی دارد؟
پاسخ به این سوال تکلیف خیلی از افراد را در نسبت با انقلاب اسلامی معلوم میکند. برخی اساسا معتقدند اسلام نظریه سیاسی ندارد و درمورد امور اجتماعی سکوت کرده است. معتقدند "خدا و آخرت تنها هدف بعثت انبیا"[3] بوده و اساسا دین را با دنیا کاری نیست. [4]
اما بنیانگذاران حکومت جمهوری اسلامی معتقدند، اصل "جامعیت اسلام"، اقتضا میکند که اسلام نظریه سیاسی داشته باشد. حضرت امام خمینی در فصل دوم کتاب ولایت فقیه، بخشی را با عنوان "ماهیت و کیفیت قوانین اسلام"، به این موضوع اختصاص میدهند. ایشان در این بخش می فرمایند: " قرآن مجید و سنت، شامل همه دستورات و احکامى است که بشر براى سعادت و کمال خود احتیاج دارد. "[5] و لذا بدیهست که اسلام باید برای زندگی اجتماعی و سیاسی انسان برنامه و نظریه داشته باشد. حضرت امام خمینی در ضمن نظریه "ولایت مطلقه فقیه" سعی میکنند این نظریه را تبیین کنند. نظام جمهوری اسلامی که عینیت همان نظریه است، از نگاه امام همان اهدافی را دنبال میکند که دین اسلام و سایر ادیان الهی دنبال میکردند. ایشان در سخنرانی مهمی سال 58 ماهیت انقلاب اسلامی و اهداف و آرمانهای آن را تبیین میفرمایند:
«نهضتهایی که به وسیله انبیا و اولیا- علیهم السلام- واقع شده است قابل مطالعه است. ما که تابع مکتب انبیا هستیم باید آن نهضتها را مطالعه کنیم، و بفهمیم نهضت چه بوده است؛ آیا فقط این بوده است که دست ستمکاران را کوتاه کنند؟ آیا دعوت انبیا فقط برای این بوده است که مزاحمین را کنار بزنند؛ و همین که غلبه بر آنها کردند و کار را به پیروزی و راندن آنها رساندند، کار تمام است؟ آیا مقصد انبیا این است که ظالم نباشد فقط، یا مقصد بالاتر از این است. اگر مقصد بالاتر از این است، باید ما هم که تابع انبیا هستیم، مقصدمان همان مقاصد باشد. آیا راندن رژیم پهلوی و ابطال رژیم شاهنشاهی تمام مقصد بود؟ آیا رفاه ملت و رسیدن ملت به چیزهای مادی آخر مقصد است؟ انبیا آمدهاند تا مردم را، تا جامعه را، ترتیبی بدهند که رفاه زندگی مادی آنها باشد؟ [... ] اگر مقصد همین شکست مستکبرین بود، ما به مقصد تقریباً رسیدیم و آنها را شکست دادهایم. لکن مقصد همین نیست. مقصد این است که کشور ما یک کشور اسلامی باشد؛ کشور ما در تحت رهبری قرآن، تحت رهبری پیغمبر اکرم و سایر اولیای عظام، اداره بشود. رفتن مستکبرین مقدمه است. رفاه مستضعفین یکی از مقاصد اسلام است [...] رژیم اسلامی مثل مکتبهای مادی نیست، مکتبهای مادی تمام همتشان این است که مرتع درست بشود! تمام همت این است که منزل داشته باشند؛ رفاه داشته باشند. اما اسلام مقصدش بالاتر از اینهاست. مکتب اسلام یک مکتب مادی نیست؛ یک مکتب مادی- معنوی است. مادیت را در پناه معنویت، قبول دارد. اسلام برای تهذیب انسان آمده است؛ برای انسانسازی آمده است. همه مکتبهای توحیدی برای انسانسازی آمدهاند. ما مکلفیم انسان بسازیم».[6]
تا اینجا، بحث ما پیرامون " هستی و چیستی" نظریه سیاسی اسلام بود که گفتیم انقلاب اسلامی نظرا برآمده از همین نظریه است. و تاهمین جا هم معلوم شد، عده ای با مبانی تئوریک انقلاب، همراه و هم نظر نیستند و طبیعتا نمیتوان جایگاه و منصب حکومتی را برای آنها در انقلاب اسلامی درنظر داشت(هرچند عقلا خود آنها هم نباید طالب چنین منصبی باشند)
اما بحث مهمتر راجع به "چگونگی" اعمال نظریه سیاسی اسلام است. یعنی نحوه پیاده سازی احکام و قواعد اسلام در جریان عادی حیات اجتماعی- سیاسی. و اینجا دقیقا جایی است که پای همه ما و تقریبا همه مدیران و مسئولین، لنگ میزند. همه ما ممکن است نظرا قبول کنیم که اسلام دین جامع است و نظریه سیاسی دارد، ولی وقتی قرار است مناسبات اقتصادی بانکها را تنظیم کنیم، قانون اداری و دولتی را تصویب کنیم، مجوز ساخت یا تخریبی را تایید کنیم، کارخانه صنعتی یا موسسه و شرکتی ثبت کنیم و.. چیزی که مهم نیست و در ذهن ما هم مطرح نیست، انطباق تصمیم ما بر اصول همین نظریه اجتماعی سیاسی اسلام است!
تصمیمات ما غالبا براساس "علم روز"، "تجربه پیشینیان"، "احتمال نتیجه بخشی و کارایی" و...، گرفته میشود. اکثر قریب به اتفاق مدیران دولتی ما اگرچه نظرا برای اسلام جامعیتی قائلند ولی عملا ، به آن قائل نیستند! و شاید هم قلبا ایمان ندارند!
برای تجزیه و تحلیل بیشتر این موضوع بد نیست مروری بر آراء شهید مطهری داشته باشیم. در فصل پنجم کتاب آینده انقلاب اسلامی، بخشهایی از مقاله مصطفی رحیمی، نویسندهی سوسیال دموکرات آن زمان به همراه نقدهای شهید مطهری بر آن آمده است. او در بخشی از مقالهاش مینویسد: «اگر کشور، اسلامی باشد دیگر جمهوری نیست، زیرا مقررات حکومت از پیش تعیین شده است و کسی را در آن قواعد و ضوابط حق چون و چرا نیست» همچنین در ادامه آن میافزاید: «مسائل معیشتی و بالنتیجه مسائل سیاسی در تحول مدام است. میپرسم که یک حکومت اسلامی مسائل پیچیده اقتصادی و حقوقی و آزادیهای سیاسی را با کدام قواعد و ضوابط حل خواهد کرد؟ »
پاسخ به این دو سؤال مسلماً برای تعیین اهدافی که ما در این مقاله دنبال میکنیم، بسیار مهم است. سؤال اول امکان منطقی «جمهوری اسلامی» یا مسامحتا همان "چیستی و هستی نظریه سیاسی اسلام" را جویا میشود و سؤال دوم « چگونگی تحقق آن» را میپرسد. پاسخ به سؤال اول لااقل بعد از این 33 سال مشخص است. منطقیون معتقدند «اَدَلَّ الدلیل علی اثبات شیء وقوعه!» اما در آن زمان این شبهات نیاز به استدلال منطقی داشت که شهید مطهری و دیگران، مباحثی را در این زمینه مطرح کردند. (که ما در اینجا نیازی به تکرار آنها نداریم) اما سؤال دوم دقیقاً چیزی است که محل بحث ماست و جواب به آن ضامن استمرار انقلاب اسلامی است و هرکدام از گفتمانها و جریانهای سیاسی، بدون داشتن پاسخ مناسب به آن موجودیتشان در انقلاب اسلامی محل سؤال است؛
شهید مطهری پاسخ این سؤال را ارجاع میدهند به مقاله «اسلام و تجدد زندگی» در کتاب «نظام حقوق زن در اسلام » ایشان در آن مقاله ابتدا بیان میکنند این سؤال که آیا اسلام با مقتضیات زمان هماهنگی دارد یا نه؟ به نیازهای امروز میتواند پاسخ دهد یا نه!؟ و...، جزو بیشترین سؤالات و ابهاماتی است که امروز هرکسی با آن برخورد میکند. حقیقتاً هم ما اگر در انقلاب اسلامی از کنار این مسئله بگذریم دیگر چیزی باقی نمیماند. مسائلی از قبیل الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت، علوم انسانی اسلامی، سبک زندگی اسلامی و... که از ابتدای انقلاب وجود داشت و امروز در دهه چهارم انقلاب بیش از هر زمان دیگری بر سر زبانها افتاده، در جواب به همین سؤالها معلوم میشود.
اما لازمه جواب به این سؤالات داشتن فهم درست از اسلام است. باید ابتدا مشخص کنیم آیا اسلام فقط برای عبادت خدا و آخرت و ... احکامی را بیان کرده، یا برای زندگی روزمره و عادی دنیوی ما هم حاوی دستوراتی است؟ شهید مطهری به نقل از برناردشاو نویسنده معروف و آزاد فکر انگلیسی میفرماید: «من همیشه نسبت به دین محمد به واسطه خاصیت زنده بودن عجیبش نهایت احترام را داشتهام. به نظر من اسلام تنها مذهبی است که استعداد توافق و تسلط بر حالات گوناگون و صور متغیر زندگی و مواجهه با قرون مختلف را دارد. چنین پیش بینی میکنم و از همین اکنون آثار آن پدیدار شده است که ایمان محمد مورد قبول اروپای فردا خواهد بود. روحانیون قرون وسطی در نتیجه جهالت یا تعصب، شمایل تاریکی از آیین محمد رسم میکردند. او به چشم آنها از روی کینه و عصبیت، ضد مسیح جلوه کرده بود. من در باره این مرد، این مرد فوقالعاده، مطالعه کردم و به این نتیجه رسیدم که نه تنها ضد مسیح نبوده بلکه باید نجات دهنده بشریت نامیده شود. به عقیده من اگر مردی چون او صاحب اختیار دنیای جدید بشود، طوری در حل مسائل و مشکلات دنیا توفیق خواهد یافت که صلح و سعادت آرزوی بشر تأمین خواهد شد.» [7]
البته در اینجا نباید نکته ارزشمندی که شهید مطهری میفرمایند را از ذهن دور داشت. ایشان متذکر میشوند خود زمان هم نیاز به راستی آزمایی دارد! یعنی اینکه بگوییم همه چیز را با زمان باید تطبیق دهیم غلط است، خود زمان را هم باید با معیاری تطبیق دهیم. زمان همانطور که رو به پیشرفت و تکامل میرود ممکن است رو به فساد و انحراف هم برود. «مصلح» و «مرتجع» هر دو علیه زمان قیام میکنند، با این تفاوت که مصلح علیه انحراف زمان و مرتجع علیه پیشرفت زمان قیام میکند.
در این مسیر پیشرفت و همگون سازی خود با زمانه، یک آفت همان است که بیان شد و آفت دیگری برداشتهای مندرآوردی از اسلام است! به این معنی که هر زمان بر اساس مسائل روز و علم جدید، یک برداشتی که متناسب با این مسائل است از اسلام ارائه دهیم. شهید مطهری دو آفت «جمود» و «جهل» را مانع پیشرفت صحیح و تکامل میدانند و معتقدند به همان اندازه که جمود و تحجر اجازه پیشرفت نمیدهد، فهم نادرست از دین هم باعث عدم پیشرفت، انحراف و در واقع انحطاط میشود. [8]
اگر بخواهیم خلاصه کنیم، تا اینجا دو مطلب را باز کردیم. یکی درمورد وجود نظریه ی سیاسی اسلام که جمهوری اسلامی برمبنای آن ظهور یافته است و دیگری درمورد چگونگی تسری قواعد اسلام در امور جاری حکومت و حیات اجتماعی مردم.
لذا میتوان گفت کسانی که بالقوه یا بالفعل، در عیان یا خفا، تعارض با ماهیت انقلاب اسلامی دارند، همگی به نوعی با این جمله امام(ره) مخالفند: " قرآن مجید و سنت، شامل همه دستورات و احکامى است که بشر براى سعادت و کمال خود احتیاج دارد"
دسته اولِ مخالفان، اصل وجود قواعدی که برای سعادت بشر در اسلام است را رد میکنند و نظرا با جمله بالا مخالفند و مخالفت خودشان را با این جمله اعلام میکنند. و دسته دوم، وجود این قواعد را تایید میکنند و نظرا با جمله بالا موافقند، ولی در عمل و در امور جاری زندگی و مسائل مدیریتی، از قواعد اسلام استفاده نمیکنند، یعنی مخالفت خودشان را بدون اعلام رسمی، اعمال میکنند.
برای هر دو دسته مصادیقی در تاریخ انقلاب وجود دارد. و از آنجا که بنای ما بر کلی گویی نیست، به نمونه هایی از آنها اشاره میکنیم:
1- کسانی که مخالفت خودشان را اعلام میکنند: بررسی نظریات محسن کدیور
پیش از این به دومورد که در نسبت بین دین و دنیا مقاله نوشته اند، اشاره کردیم. مهندس مهدی بازرگان در سخنرانی مهم و مشهور "خدا و آخرت، هدف بعثت انبیا" و عبدالکریم سروش در مقاله "دین اقلی، دین اکثری" هریک مخالفت خود را به نوعی با وجود نظریه سیاسی اسلام، اعلام کرده اند.
در اینجا به یک نفر دیگر که شاید دقیق تر و تخصصی تر این موضوع را مطرح میکند، اشاره میکنیم. محسن کدیور به عنوان روشنفکر دینی در سالهای حاکمیت اصلاحات در ایران، بسیار فعال بود. کدیور از معدود روشنفکران است که تحصیلات حوزوی و دانشگاهی خوبی داشته و الان هم عضو هیئت علمی یکی از دانشگاه های مطرح امریکاست.
ایشان بطور تخصصی روی موضوع حقوق بشر کار کرده و در این زمینه آثار متعددی دارد. سلسله مقالاتی با عنوان "حقوق بشر و روشنفکری دینی" که مبنای این تحلیل ماست در سایت پژوهشگاه علوم انسانی قابل دسترس است. [9]
مدعای اصلی کدیور این است که حقوق بشر با حقوق اسلام در تعارض است و در این تعارض باید براساس حقوق بشر، در مبانی و اصول اسلام، اجتهاد و تجدیدنظر کنیم. مبانی نظری او را میتوان چنین خلاصه کرد:
1- حقوق بشر در 6 محور با اسلام تاریخی تعارض دارد (: عدم تساوی حقوقی مسلمان و غیر مسلمان، عدم تساوی حقوقی بین مرد و زن، عدم تساوی حقوقی برده و آزاده، مجازات ارتداد، مجازات های خشن و خودسرانه، عدم تساوی عوام و فقها)
2- اسلام تاریخی همان است که در الاظهر و قم ترویج میشود
3- این تعارض ظاهری نیست، بلکه مبنایی و عمیق است
4- منبع اصلی تعارض خود قران و روایات است، نه نظرات فقها
5- اندیشه حقوق بشر بر اسلام تاریخی رجحان دارد
6- برای حل تعارض باید قرائت جدید از اسلام ارائه کرد
7- قرائت جدید با اجتهاد در اصول در جهت کنارگذاشتن انسان شناسی اسلامی و جایگزین کردن انسان شناسی لیبرال
کدیور برای رفع تعارض حقوق بشر و اسلام، پیشنهاد میکند که اجتهاد در اصول دین کنیم. او دین اسلام را شامل 4 بخش میداند: 1- عقاید و جهان بینی، 2-آموزه های اخلاقی 3-امور عبادی(فردی) 4- امور معاملات(اجتماعی)
در نهایت کدیور میگوید برای رفع تعارض، باید قرائت مدرن از اسلام ارائه کنیم. در قرائت مدرن، دین شامل سه حوزه اول میشود و قسمت چهارم که شامل مسائل اجتماعی میشود را باید واگذار کنیم.
لذا میتوان گفت در مجموع کدیور معتقد است حوزه اظهار نظر اسلام محدود به مسائل اخلاقی و فردی میشود و امور اجتماعی حیات انسان، از دایره اسلام خارج است.
2- کسانی که مخالفت خودشان را اعمال میکنند: بررسی نظریات میرحسین موسوی و محمد باقر قالیباف
باتوجه به عنوان این بخش، شایسته است که عملکرد افراد را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهیم و براساس آن قضاوت کنیم که آیا عملکرد شخص در جهت نفی "نقش دین در امور اجتماعی" است یا قبول آن. ولی از آنجا که در عملکرد افراد گذشته از اینکه مشاهدات ما غالبا ناقص و تحت تاثیر دیگران است، خود نتایج حاصل از یک تصمیم هم تابع مسائل گوناگون و متنوعی است. ای بسا یک مدیر فرهنگی خودش داعیه دار حضور دین باشد و تمام کارهایش هم این را تایید کند، ولی نتایج چیز دیگری را نشان دهد. چرا که نتایج، حاصل تاثیر مسائل خارجی، رسانه ها، مسائل اقتصادی و.. است. که شخص مدیر در آن هیچ دخالتی ندارد.لذا ناگزیریم باز هم به صحبت ها و مقاله ها رجوع کنیم. ولی نه مثل مورد قبل مقالات مبنایی بلکه مقالات و سخنرانی های عادی و عمومی.
در اینجا همانطور که گفته شد تقریبا پای همه مدیران و افراد عادی لنگ میزند. همه ما و مدیران ما به نوعی در عمل در جهت نفی "نقش دین در امور اجتماعی" عمل میکنیم. ولی این نفی، شدت و ضعف دارد. ما در اینجا فقط به مواردی که از نگاه خودمان شدیدا در جهت نفی حضور دین حرکت و عمل میکنند، اشاره میکنیم.
یکی از مسائلی که در اینجا بد نیست از آن یادی شود، شعارهای انتخاباتی است. شعارهایی که هیچ نسبتی با ماهیت انقلاب اسلامی، ندارند. و هریک به نوعی تایید میکنند که کسی که این شعار را انتخاب کرده، دغدغه حضور دین را ندارد. بدترین شعار انتخاباتی از این جهت شعاری است که عبدلله جاسبی برای خودش در انتخابات ریاست جمهوری سال 80 انتخاب کرده بود. او شعارش را گذاشته بود: "knowledge is power" این شعار هیچ نسبتی با مبانی گفتمانی انقلاب اسلامی ندارد. و گذشته از این، کسانی که با آراء فلاسفه دوره رنسانس آشنایی دارند، میدانند که این شعار برای فرانسیس بیکن پدر علم مدرن است. او را سردمدار فلاسفه آمپریست و حس گرا میدانند.
شعارهای دیگر کاندیدها هم از این جهت چنگی به دل نمیزند. احمد توکلی در همان انتخابات با شعار "جمهوری دوم" وارد انتخابات شده بود که یکی از دلایل عدم اقبال مناسب اصول گرایان و طیف انقلابی به او، همین شعار بود که نسبتی با مبانی انقلاب اسلامی نداشت. انتخابات سال 84 که از این جهت شاهکار بود! محمد باقر قالیباف با شعار "زندگی خوب، برازنده ایرانی"، علی لاریجانی با شعارهای "دولت امید، دولت مدرن، هوای تازه"، مصطفی معین با شعار "دولت دموکراتیک و توسعه گرا" و.. ، که هیچکدام نسبت مشخص و واضحی با اصول گفتمان انقلاب اسلامی نداشتند، وارد انتخابات شدند.
هرچند شعار انتخاباتی همه حرفهای کاندیداها نیست، ولی وقتی کاندیدایی تابلوی تبلیغاتی خود را با این شعارها تزیین میکند، معلوم است که محتوای برنامه های او هم نسبت دقیقی با اصول گفتمان انقلاب ندارد.[10]
نظریاتی که توسط مدیران اجرایی در حوزه مسائل مختلف بیان شده که نسبتی با اصول گفتمان انقلاب ندارند، متعدد و فراوان است. از بین همه آنها ما نظریات دو نفر را مورد نقد و بررسی قرار میدهیم. یکی از آنها محمد باقر قالیباف است که در فصل دوم به آن میپردازیم و دیگری میرحسین موسوی که در ادامه به آن خواهیم پرداخت. [11]
نظراتی که در اینجا به آقای موسوی منسوب میشود از روی جزوه "الگوی زیست مسلمانی است" که حاصل مباحث راهبردی جلسات جمعیت "توحید و تعاون" طی چند سال منتهی به انتخابات 88 است. در این جمعیت و در جلسات تدوین این جزوه، علیرضا بهشتی، میرحسین موسوی، فرشاد مومنی و چندتن دیگر حضور دائمی دارند. محمد باقریان رئیس شورای مرکزی این جمعیت در مصاحبه ای با کلمه، آقای موسوی را بسیار نزیک به مباحث جزوه میداند و میگوید ایشان اساسا از چنین منظری به عالم سیاست مینگرد.
در این جزوه نظریه ای با عنوان "حیات جمعی توحیدی" مطرح میشود.[12] اصل حرف نظریه این است که زندگی سعادتمندانه در شرایط فعلی که باید الگوی حیات انسان در مقطع فعلی انقلاب را تشکیل دهد، زندگی برآمده از یک بستر دینی اجتماعی و انتخاب آزادانه مردم است. بطوریکه دینی بودن نه وصف حیات و حکومت و نه منشاء و مبنای آن است. بلکه صرفا گرایشی است بین مردم در حکومت که براساس آن حیات بهتری داشته باشند و البته با تصمیم و انتخاب آزادانه خودشان اولویت ها و مسائل زندگی اجتماعی را تدبیر میکنند. لذا در این نگاه، مبانی فقهی و حکومتی اسلام که دستورالعمل های اجتماعی و سیاسی را تعیین میکند، از اعتبار می افتد و تنها نگاه و خوانشی از بین خوانش های متعددی که به دین وجود دارد، تلقی می شود:
" همواره باید توجه داشت که شناخت های انسان ضرورتا حقیقت ناب را عرضه نمیکنند و درک حقایق پیشیینی نیز با آگاهی های جدید ممکن است تصحیح، تعدیل، و یا منسوخ گردند. درک دین، ظرفیت تفسیرهای گوناگون و خوانش های متعدد دارد و با این که امکان شناخت تفسیرهای بهتر وجود دارد، انتخاب یک خوانش به عنوان خوانش رسمی و طرد دیگر خوانش ها، نه با یافته های عقل بشری در زمینه نقد روش شناسانه سازگار است و نه با آموزه های وحیانی و سیرة پیام آوران الهی و راهنمایان دینی."[13]
" فرایندهای تصمیم گیری حکومت اسلامی علی الاصول بر اساس سازکارهای عقلانیت جمعی توحیدی و بر منظومة ارزش های اسلامی است که شکل می گیرد؛ اما این تصمیم گیری ها نمی تواند بدون توجه به تعدد تفاسیرصورت گیرد. مبنای مقبولیت نظام تصمیم گیری برآمده از اجماعی همپوش از تفاسیر گوناگون است. از این روحکومت اسلامی باید نسبت به پدیدة تعدد، شیوه ای روشن اتخاذ ک ند؛ چه تعدد تفسیر های درون گفتمان زیست مسلمانی و چه در قبال وجود دیگر گفتمان های رقیب. نسبت رابطة حکومت اسلامی به قرائت های متعدد از دین، بی طرفانه است، به این معنا که این قرائت ها به هنگام حضور در میدان عمل اجتماعی و سیاسی یعنی آنجا که به تخصیص منابع و سیاستگذاریهای خرد و کلان در عرصة عمومی مربوط می شود، در قالب نهادها و احزاب امکان این را خواهند یافت که با آگاهی بخشی و ارایه برنامه های خود، در جذب اکثریت آرای شهروندان در یک میدان انتخابی به رقابت بپردازند."[14]
این بدان معناست که درمسائل حکومتی، حقیقت واحدی وجود ندارد و همه نظریات در عرض هم قرار دارند و باهم باید درنظر گرفته شوند. این نکته در فصل دوم جزوه که به مبانی نظری و معرفتی این نظریه اختصاص دارد، بطور دقیق پایه ریزی شده است. در ابتدای این فصل مفروضات بنیادین تحت عنوان مفروضات هستی شناختی، مفروضات انسان شناختی و مفروضات معرفت شناختی بیان شده است. ذیل عنوان مفروضات معرفت شناختی میخوانیم:
" احساس، تجربه، اندیشه، الهام و اشراق ، و وحی منابع اصلی شناخت و کسب آگاهی مستمر برای انسان است. اما روشهایی که بر پایة آنها باورها، نگرش ها و دانش آدمی شکل می گیرند نمی توانند ضرورتاً حقیقت نهایی را عرضه کنند و با کسب آگاهی و تجربه در خلق و به کارگیری آنها، ممکن است تصحیح، تعدیل و یا منسوخ شوند. آنچه از طریق وحی به دست انسان می رسد، با وجود آنکه خود از منبعی فوق بشری (خداوند) سرچشمه گرفته و از هرگونه خلل و نقصانی مبراست، آنگاه که از طریق واسطه های فیض او (پیامبران) بر انسان ها عرضه می گردد، تابع قوانین و محدودیت های فهم بشری شده و امکان ارایة فهم ها و تفسیرهای مختلف را پدید می آورد. هرچند امکان بازشناسی تفاسیر بهتر و فهم های قابل قبول تر منتفی نیست، اما آنچه در اینجا بر مسند داوری می نشیند خرد انسانی است، اگرچه به استدلال ها و احتجاج های فوق بشری مجهز شده باشد؛ از همین روست که در عین حال که شناختی که انسان از طریق توانایی های معرفتی خود به دست می آورد مطلق و نقص ناپذیر نیست و انقضا و تصحیح آن امری ممکن و مقبول است، اما همین شناخت نسبی توانسته و می تواند راهگشای او در انتخاب و پیمودن راه خود گردد."[15]
آنچه از این متن بر می آید، دقیقا قرائتی از "نسبی گرایی معرفت شناختی" است. کما اینکه در انتهای متن به آن تصریح شده است. این دیدگاه را در دو سطح میتوان مورد نقد قرار داد. سطح اول به فهم دین اشاره دارد که در این جزوه به تبعیت از نظریه "قبض و بسط تئوریک شریعت" با استفاده از نظریات هرمنوتیکی، امکان فهم درست و حقیقی گزاره های دینی را منتفی دانسته است. نقد این نظریه در کتب متعددی که در رد نظریه قبض و بسط نوشته شده، وجود دارد.[16]
اما سطح دوم به مبانی فلسفی شناخت و ادراک آدمی مربوط است که در این جزوه با استفاده از مفاهیم کانتی و پوپری، امکان دستیابی به معرفت ثابت جازم صادق، رد شده است. این دیدگاه تناقض آشکار با "رئالیسم معرفتی" دارد که مورد پذیرش تمام فلاسفه اسلامی است. نقد این دیدگاه هم از آنجایی که موضوع این مقاله نیست، به مجالی دیگر واگذار میکنیم.[17]
نسبی گرایی در شناخت دیدگاهی است که به هیچ وجه با مبانی حکمی و دینی انقلاب اسلامی جمع پذیر نیست. این دیدگاه از آسیب زا ترین مسائل فکری روزگار ماست که مطابق آن هیچ نظریه علمی و معرفتی ترجیحی بر سایر نظریات ندارد. البته تذکر این نکته لازم است که یک زمان درمورد محترم شمردن عقاید و نظریات در سطح مسائل اجتماعی صحبت میکنیم که در آنجا باید با آزادی اندیشه و بیان امکان ظهور نظرات مختلف را داد. اما در اینجا بحث روی صدق و کذب نظریات است. نسبی گرایی معرفت شناختی درمورد صدق و کذب نظریات و گزاره ها موضع بیطرفانه میگیرد و سکوت میکند. اما ما همانجا هم که امکان بروز نظرات مختلف را ایجاد میکنیم، میدانیم که نمیشود هم زمان هم مبانی فلسفی اومانیسم صادق باشد، هم مبانی فلسفی اسلام و هم لیبرالیسم و...
اگر مبنای ثابتی برای بنا کردن اصول انقلاب نداشته باشیم، اساسا سعادت انسان در حیات انقلاب اسلامی چیزی بی معنا میشود. چون سعادت انسان در گروه پیروی از یک سری اصول ثابت و یگانه است که با پیروی از اصول دیگر این راه طی نمیشود و انسان سر از مقصدی دیگر در می آورد.
گذشته از این با نسبی گرایی، "نظریه سیاسی اسلام" بطور عام و "نظریه ولایت مطلقه فقیه" بطور خاص که ساختمان عظیم حکومت اسلامی ما بر روی آن پایه ریزی شده است، دیگر محلی از اعراب نخواهد داشت. و دقیقا به همین دلیل هم هست که در این جزوه حتی اشاره ای به نظریه ولایت فقیه نشده است. حکومت بر مبنای دیدگاه این جزوه، براساس حس دینی و اسلامی مردم و انتخاب آزادانه آنها- حتی در مبانی تشکیل و مدل حکومتی- راه خودش را پیدا میکند.
جمع بندی:
معیارهای ما برای هر انتخاباتی در نظام جمهوری اسلامی، نمیتواند بدون درنظر گرفتن مبانی و اصول انقلاب اسلامی باشد. و لذا شناخت اصول انقلاب اسلامی برای ما بسیار مهم و حیاتی است. از شناخت و پذیرش این اصول مهمتر، بکارگیری آنها در عرصه عمل و اجراست. ما برا این اساس دو دسته کلی از کسانی که سلوک سیاسی آنها، مطابق با گفتمان انقلاب نیست را بیان کردیم. دسته اول کسانی که صراحتا حضور دین در عرصه اجتماع و امکان ظهور نظریه سیاسی اسلام، را رد میکنند. و دسته دوم که تقریبا تمام مدیران ما را -با شدت و ضعف- در برمیگیرد، کسانی هستند که بدون اعلام صریح نظر خود، تفکیک دین از اجتماع و سیاست را در مشی مدیریتی خود اعمال میکنند. آسیب دسته دوم از دسته اول بسیار بیشتر است و غفلت از آنها در معیارهای انتخاباتی ما هم بسیار بیشتر است!
[1] نهج البلاغه، خطبه 131
[2] شهید مطهری، آینده انقلاب اسلامی، ص 32-26
[3] عنوان اخرین سخنرانی و نظریه مهندس بازرگان، منتشر شده در شماره 28 کیان
[4] برای این منظور بنگرید مقاله "دین اقلی، دین اکثری" عبدالکریم سروش، ش 41 کیان، کتاب "حکمت و حکومت" اثر مهدی حائری یزدی
[5] امام خمینی، ولایت فقیه، ص29
[6] صحیفه امام، جلد 7 ، ص 530
[7] مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج19، ص:101
[8] مجموعهآثاراستادشهیدمطهرى، ج19، ص: 104
[9] همچنین روی سایت شخصی آقای کدیور آدرس این مقالات چنین آمده: مصاحبه مکتوب، مجله آفتاب، شماره ۲۷، تیر۱۳۸۲، صفحه۵۹-۵۴، و شماره ۲۸، شهریور۱۳۸۲، صفحه ۱۱۵-۱۰۶٫
[10] برای مطالعه مواضع و شعارهای کاندیداهای در ادوار انتخابات ریاست جمهوری. رک: حاج سیدجوادی، سیدفرید؛ روایت انتخابات، بررسی 8 دوره انتخابات ریاست جمهوری، تهران، تسنیم اندیشه
[11] شهید آوینی با همین رویکرد نظریات فرهنگی سید محمد خاتمی را در مقاله "تجدد و تحجر" مورد نقد قرار داده است.
[12] البته دراینجا قصد و مجال تمام مباحث جزوه را نداریم.
[13] جزوه الگوی زیست مسلمانی، جمعیت توحید و تعاون، 1387، ص55
[16] از جمله کتاب "شریعت در آیینه معرفت" نوشته آیت الله جوادی آملی
[17] مقاله های سوم، چهارم و پنجم کتاب "اصول فلسفه و روش رئالیسم" به خصوص پاورقی های شهید مطهری بر این مقالات، به این مطلب مفصلا پرداخته شده است.