در این مطالب که با عنوان «تا انتخابات 11 هم» مینویسم مسائلی نظری و گفتمانی در باب انتخابات را مدنظر خواهم داشت که انشالله به مرور در اینجا قرار هم داد.
آسیب شناسی رفتار انتخاباتی هم عنوان مباحثی است که به اجمال در جلساتی سیاسی ارائه شده و حاصل مطالعات محدود بنده بوده است. این مطالب را در چند بخش و با تفصیلی بیشتر در اینجا به مرور منتشر خواهم کرد. انشالله. در این مطالب بنای بنده بر آن است که هر بار یک آسیب رفتاری را مطرح کنم و امتداد مصداقی آن را در خودمان و همچنین در احزاب و گروه ها بررسی کنم. در هر مطلب به اندازه سواد خودم ضمن بررسی مواردی در تاریخ انقلاب، سعی خواهم کرد راه حلهایی را هم ارائه کنم.
اما بحث پیروی از ظن به جای حقیقت (یا پیروی از علت به جای دلیل) ...
وَ قالُوا رَبَّنا إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبیلاَ
و گفتند: پروردگارا! ما بزرگان و سالخوردگان خود را اطاعت کردیم، و آنها ما را گمراه کردند (67 احزاب)
وَ ما یَتَّبِعُ أَکْثَرُهُمْ إِلاَّ ظَنًّا إِنَّ الظَّنَّ لا یُغْنی مِنَ الْحَقِّ شَیْئاً إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ بِما یَفْعَلُونَ
بیشترشان جز خیال و پندار را پیروى نمىکنند، با اینکه پندار به هیچ وجه حق را اثبات نمىکند، (پس بدانند که) خدا بدانچه مىکنند دانا است(36 یونس)
یکی از مسائلی که همیشه وجود دارد ولی در انتخابات بیش از همه بروز میکند و مسئله ساز میشود، پیروی از جو جامعه، رسانه ها، رفقا و... و همچنین مد روز و شنیده های ناموثق و احساسات و ...، در نظر دادن راجع به جریانها، احزاب و آدمهاست.
ما چه در مقام پذیرش و قبول افراد و چه در مقام نقد و رد افراد به این آسیب دچار هستیم. برای مثال زمانی مد این بود که جوانان مارکسیست باشند. اصطلاحات و افراد و کتابهای مارکسیستی را بشناسند، مثل آنها لباس بپوشند و حرف بزنند، حالا از نظر مبانی معرفتی مارکسیست را قبول دارند یا ندارند اصلاً محل بررسی نیست. همین مسئله زمان اصلاحات هم باب میشود. اساساً ضد اصلاحات بودن ضایع است. اگر پلورالیسم را ندانی چیست و قرائت دینی خاص خودت را نداشته باشی و طالب آزادی بیان نباشی (ولو حرفی هم نداشته باشی!) مسخرهات میکنند. ولو همه این حرفها چرت باشد و درد مملکت و مردم ما نباشد. چند وقت پیش از باب یاد آوری فضای دوم خرداد فیلم اعتراض را میدیدم. از ادا اطوارهای غیر واقعی و لوس سیاسی دانشجوها حال آدم به هم میخورد. فکر میکردند اگر روزنامه صبح امروز در دست نگیرند و مدام در جملاتشان از لیبرالیسم و رفرمیسم و آزادی و دموکراسی استفاده نکنند (هرچند نفهمند چه میگویند) دانشجو بودنشان بی معنی است. فکرمیکردند زندگی حقیقی یعنی بازی با این کلمات و اتوپیای عصر حاضر جامعه بی طبقه آزادی است که هنرمند و دانشجو در زندان نباشند!! حساب مستمند و بیکار و کارگر هم در این اتوپیا لحاظ نمیشود ...
حالا سؤال از اصول ارزشی در این فضا بی معنی است. سؤال از چرایی این رفتار و عقاید بی معنی است. سؤال از دلیل منطقی این ارزشهای جامعه بی معنی است ... این سؤالها برای املهاست و قبول نکردن این ارزشها رفتار پوپولیستی است ...
پس در دانشگاه ها و جامعه و روزنامه ها و ... همه اینگونه میشوند... انتخاب افراد در انتخابات هم بر این مبناست ... نقد افراد هم باز بر همین مبناست ... مبنایی که هیچگاه مبانی منطقی آن بررسی نشده ...
این مسئله امروز گریبان ما را هم گرفته. فقط ممکن است مدلش تغییر کرده باشد.
این را سروش در مباحث علوم انسانی تحت عنوان علت به جای دلیل مطرح میکند. ایشان میگوید ما علل مختلف برای انتخاب یک نظریه داریم. علل روان شناختی مثل حب و بغضها و سلیقه ها و ... علل جامعه شناختی مثل مدها و رسم و رسومات و...، اما دلیل فقط یکی است. دلیل به برهان منطقی عقلی گفته میشود که برای همه یقین آور باشد
حالا سؤال این است: اگر ما در پذیرش یک شخص یا جناح یا گروه و یا در نقد و تخریب یک شخص یا جناح گروه، روی آوردیم به علل روان شناختی و جامعه شناختی و ... و مثلاً به خاطر گفته دیگران و فضای جامعه و دوستان و ... کسی را انتخاب کردیم، یا از آن طرف به خاطر بغض شخصی یا اطرافیان و نسبت خانوادگی، یا اینکه در گذشته چه کاره بوده، با چه کسی رفیق است، وضعیت ظاهریاش و محل سکونتش و فرزندان و همسرانش (!) چگونه است، نقد و تخریب کردیم، در پیشگاه خدا چه جوابی داریم؟ یعنی سؤال این است که پیروی از علل یا از ظن به جای دلیل و حقیقت چه ضمانت اخروی دارد؟ و آیا ما همیشه وقتی کسی را انتخاب میکنیم یا کسی را نقد میکنیم با دلایل صد درصد منطقی و یقین آور انتخاب و نقد میکنیم؟
من دو مسئله سیاسی مهم را به عنوان مثال در این زمینه مطرح میکنم و تمام:
آقای علوی تبار مقاله ای دارند با عنوان «در جستجوی کاریزما» ایشان در آن مقاله سعی میکنند مشروعیت امام به عنوان یک رهبر را صرفاً به دلیل شخصیت کاریزماتیک و محبوب ایشان توجیه کنند. این کار را آقای حجاریان هم انجام میدهند. ایشان بعد از آزادی از زندان در سال 88 در مصاحبه تلویزیونی براساس نظریه ماکس وبر مشروعیت حاکم را در سه چیز خلاصه میکنند: 1- مشروعیت سنتی؛ که برای جوامع بدوی است و پادشاهی میمیرد و بصورت موروثی سلطنت به پسرش میرسد. 2- مشروعیت قانونی؛ که برای جوامع مدرن است و حاکم با رای مردم انتخاب میشود 3- مشروعیت کاریزماتیک؛ که حاکم براساس محبوبیتی که بین مردم دارد حاکم میشود و مهم هم نیست که این محبوبیت به چه دلیل باشد.
حالا جناب حجاریان تا قبل از این مثل جناب علوی تبار مشروعیت امام را کاریزماتیک میدانست و به خاطر همین هم حکومت رهبری را دیگر مشروع نمیدانستند. چون ایشان شخصیت کاریزمایی نیست!! اما بعد از زندان در اثر فکرهایی که در آنجا کرده بودند! متوجه شدند مشروعیت چهارمی هم داریم که مشروعیت الهی است! آقای حجاریان در آن مصاحبه گفتند مشروعیت رهبر ایران به هرچهار طریق محرز است!!
اما غرض از این بحث اینکه این مشروعیت کاریزماتیک به نوعی تئوریزه کردن عقیده عوامانه عده ای است در باب مسئله مهم حاکمیت و ولایت... یعنی اینها با تمام ادعای روشنفکری و باسوادی، مهمترین مسئله یک حکومت یعنی مشروعیت آن را نه با دلایل منطقی و عقلی که با پذیرش همگانی و محبوبیت و ... که هیچ مبنایی ندارد و میتواند براساس چهره و ظاهر شخص هم باشد، توجیه میکنند ... و بدتر اینکه سعی میکنند با طرح نظر ماکس وبر برای آن پایگاه علمی هم بتراشند...
این مثال یکی از بدترین پیرویهای از ظن و خرافات و مدجامعه به جای عقل و منطق و دلیل است ... که از جانب مدعیان فکر و اندیشه مطرح شده است ...
مثال دوم مربوط به خود ماست به عنوان کسانی که مدام از راست و چپ دم میزنیم ولی هیچ وقت به مسائل تاریخی و مبانی نظری اختلاف راست و چپ دقت نکرده ایم ... اگر مثلاً چپها را ضد اسلام و سکولار و ضد انقلاب و ضد امام میدانیم معلوم نیست این عقیده را از کجایمان در آوردهایم و آیا اگر کسی این چرا را جلوی رویمان قرار دهد میتوانیم از عقیده خود دفاع کنیم؟ یا مهمتر از همه پیش خدا برای این اتهامات حجتی داریم؟
اینکه فلان کس در روزنامهاش فلان چیز را نوشت و فلان کس با دخترها خوش و بش کرد!! و ...دلایل کافی هستند؟
اختلاف چپ و راست از کابینه اول آقای موسوی شروع شد. زمانی که در قانون کار، مسائل تجاری و مسائل مربوط به زمینها، دو طیف مقابل هم صف آرایی کردند. طیف راست که مهمترین چهره های آنها آقای توکلی و عسگراولادی و ناطق و مرتضی نبوی بودند به مبانی اسلامی در اقتصاد گرایش داشتند و در اقتصاد کلاً راست گرا بودند... اینها بعداً که از دولت جدا شدند روزنامه رسالت را راه انداختند و این روزنامه شد بنگاه تخریب دولت در آن زمان.
طیف چپ را خود آقای موسوی و طرفدارانش تشکیل میدادند که همه چیز را میخواستند در ید قدرت دولت باشد و همه چیز را دولتی کنند و دولت در همه جا دخالت کند، حتی جایی که اسلام اجازه دخالت نداده... در قرارداد بین کارگر و کارفرما اسلام اجازه دخالت کسی را نداده ولی دولت در قانون اصناف و تعاونیها دخالت میکرد ... در تجارت خارجی همینطور و در مورد زمین و مسکن از همه بدتر ...
این اختلافات که اختلافات اقتصادی بود به دعوا و استعفا و اخراج کشیده شد و دعوا سیاسی شد و آرام آرام طیف راست را از طیف چپ جدا کرد ... بعدها دعوا عمیقتر شد و به مسائل نظری کشیده شد ... درمورد مسئله مسکن این دعوای عمیق بیش از پیش بروز کرد. بعد از انقلاب زمینهایی که باید تعیین تکلیف میشد سه دسته بود: یکی زمینهایی که صاحب نداشت (بند الف)، یکی زمینهایی که صاحبان آنها مرده و یا فرار کرده بودند (بند ب)، یکی زمینهایی که صاحب داشت، صاحبش زنده و در داخل بود ولی زمین بیش از اندازه بزرگ و بسیار بیش از نیاز صاحبش بود (بند ج) دعوای معروف بند جیم مربوط به این زمینهاست. طیف راست میگفت کسی حق ندارد در ملک شخصی کسی تصرف کند ولو حکومت باشد. ولی طیف چپ معتقد بود حکومت شرعاً میتواند این زمینها را به تملک خود در آورد.
کلاً درمورد حدود و اختیارات حکومت اسلامی و ولی فقیه، روحانیون طیف راست میگفتند «وظیفه حکومت اسلامی حفظ احکام اسلام از تحریف و مباح نگهداشتن مباحات است مثلاً انتخاب شغل و مسکن در اسلام و قانون اساسی جمهوری اسلامی، آزاد و در اختیار خود مردم قرار داده شده است. نه مجلس حق دارد این اختیار را که برای مردم قرار داده شده، از مردم بگیرد و نه دولت اسلامی. زیرا این کار حرام کردن حلال خداوندی است. اگر افراد شرعاً و قانوناً مجازند که بدون عضویت در اتحادیههای تعاونی یا نظام پزشکی، کسب یا طبابت کنند، نه مجلس حق سلب اختیار از آنها را دارد و نه قوه مجریه. (آذری قمی- رسالت- 30/4/66) »
«تصور این که موضوعات جدید و مستحدث و آنها که در زمان نزول وحی سابقه نداشته و فاقد حکم است و تعیین تکلیف آنها به دست مجتهد، ولی فقیه و حکومت اسلامی یا مثلاً مجلس شورای اسلامی گذاشته شده است، سخنی بی دلیل و بی اساس است. (آذری قمی- رسالت- 5/7/66) »
اما در این میان نظرات امام (ره) مهم بود ... امام چه در مبانی نظری چه در مسائل سیاسی به شدت جانب طیف چپ را میگرفت ... البته بهتر است گفته شود مبانی نظری طیف چپ منطبقتر بود با مبانی امام... امام میفرمودند: «... حکومت که شعبه ای از ولایت مطلقه رسول الله صلی الله علیه و آله است، یکی از احکام اولیه اسلام است و مقدم بر تمام احکام فرعیه حتی نماز و روزه و حج است. حاکم میتواند مسجد یا منزلی را که در مسیر خیابان است خراب کند و پول منزل را به صاحبش رد کند، حاکم میتواند مساجد را موقع لزوم تعطیل کند و مسجدی که ضرار باشد در صورتی که رفع، بدون تخریب نشود، خراب کند. حکومت میتواند قراردادهای شرعی را که خود با مردم بسته است در موقعی که آن قرارداد مخالف مصالح کشور و اسلام باشد یک جانبه لغو کند و میتواند هر امری را چه عبادی و یا غیر عبادی که جریان آن مخالف مصالح اسلام است، از آن، مادامی که چنین است جلوگیری کند. حکومت میتواند از حج که از فرایض مهم الهی است در موقعی که مخالف صلاح کشور اسلامی دانست موقتاً جلوگیری کند» صحیفه نور، جلد 20، صفحه 170 و 171.
یا مهمتر از همه امام در کتاب البیع میفرمایند: « »الاسلام هو الحکومة بشؤونها، والاحکام قوانین الاسلام، و هی شأن من شؤونها، بل الاحکام مطلوبات بالعرض و امور آلیة لاجرائها و بسط العدالة. « . امام خمینی، کتاب البیع، ج 2, ص 472.» یعنی امام اساسا اسلام را حکومت اسلامی میدانند و احکام اسلام را ابزارهایی برای بسط عدالت..
در مسائل سیاسی هم جریان چپ خودش را خط امامی و حامی مستضعفین و ضد آمریکا و استکبارستیز و طیف راست را سرمایه دار و مرفه و آمریکایی معرفی میکرد. این در حالی بود که پیامهای تند امام هم در سالهای 66 و 67 مملو از تعابیر تند علیه اسلام آمریکایی و اسلام سرمایه داری و اسلام مرفهان بی درد بود... این تعابیر اینقدر تند بود و اینقدر فضا را سخت و سنگین برای طیف راست کرده بود که در انتخابات مجلس سوم سال 66 آقای مهدوی پیش امام میرود و با حالت شاکیانه میگوید اگر از ما راضی نیستید و میخواهید ما نباشیم بگویید که بدانیم و اگر اینطور نیست طوری از ما حمایت کنید که اینطور له نشویم. که امام میگوید من شما را قبول دارم ولی پیامی هم در حمایت از آنها نمیدهند؛ لذا انتخابات مجلس سوم با پیروزی قاطع طیف چپ به پایان میرسد.
غرض از بیان این مسائل تاریخی قضاوت منطقی درمورد ریشه جدایی چپ و راست بود و اینکه اول چه کسی تفرقه ایجاد کرد و از خط امام جدا شد و حق با چه کسی بود؟ اینکه بعداً چه بلایی بر سر طیف چپ آمد، خودش جای بررسی دارد ولی این بررسیهای تاریخی و تحلیلی نشان میدهد لااقل برای طیف وسیعی از جریان چپ اینکه بگوییم اینها از ابتدا منافق بودند و ضد انقلاب و ضد امام نادرست است و بلکه از نظر تاریخی و مبانی نظری، عکس آن صادق است یعنی خیلی از راستیها آن زمان ضد امام و ضد انقلاب بودند ...
این مثال و مثالهای متعدد دیگر نشان میدهد نباید برای تحلیل جریانها به خبرهای موجود و شنیده ها و گفته ها اکتفا کرد ... باید عمیقاً مطالعه کرد و بعد قضاوت کرد ... باید از طرفداران یک طیف برای قضاوت درمورد آن طیف فراتر رفت... و خیلی بایدهای دیگر را رعایت کرد تا اگر فردا روزی در قیامت از ما سوال کردند چرا این حرف را زدی و این کار را کردی و این مسیر را رفتی بتوانیم جوابگو باشیم.
.........................................................................................................................
پ.ن1:مطالب بعدی که به آسیب های رفتاری ما و جریان ها و اجزاب می پردازد هم از همین قسم است.