مقدمه اول: شهید مطهری در مقدمه کتاب داستان راستان مینویسد:
این داستانها هم برای «خواص» قابل استفاده است و هم برای «عوام»، ولی منظور از این نگارش تنها استفاده عوام است، زیرا تنها این طبقاتند که میلی به عدالت و انصاف و خضوعی در برابر حق و حقیقت در آنها موجود است و اگر با سخن حقی مواجه شوند حاضرند خود را با آن تطبیق دهند.
صلاح و فساد طبقات اجتماع در یکدیگر تأثیر دارد. ممکن نیست که دیواری بین طبقات کشیده شود و طبقهای از سرایت فساد یا صلاح طبقه دیگر مصون یا بیبهره بماند، ولی معمولاً فساد از «خواص» شروع میشود و به «عوام» سرایت میکند و صلاح برعکس از «عوام» و تنبه و بیداری آنها آغاز میشود و اجباراً «خواص» را به صلاح میآورد، یعنی عادتاً فساد از بالا به پایین میریزد و صلاح از پایین به بالا سرایت میکند.[...]
این، فکر غلطی است از یک عده طرفداران اصلاح که هر وقت در فکر یک کار اصلاحی میافتند، «زعماء» هر صنف را در نظر میگیرند و آن قلههای مرتفع در نظرشان مجسم میشود و میخواهند از آن ارتفاعات منیع شروع کنند.
تجربه نشان داده که معمولاً کارهایی که از ناحیه آن قلههای رفیع آغاز شده و در نظرها مفید مینماید، بیش از آن مقدار که حقیقت و اثر اصلاحی داشته باشد، جنبه تظاهر و تبلیغات و جلب نظر عوام دارد.
از ذکر این نکته نیز نمیتوانم صرف نظر کنم که، در مدتی که مشغول نگارش یا چاپ این داستانها بودم، بعضی از دوستان ضمن تحسین و اعتراف به سودمندی این کتاب، از اینکه من کارهای به عقیده آنها مهمتر و لازمتر خود را موقتاً کنار گذاشته و به این کار پرداختهام، اظهار تأسف میکردند و ملامتم مینمودند که چرا چندین تألیف علمی مهم را در رشتههای مختلف به یک سو گذاشتهام و به چنین کار سادهای پرداختهام. حتی بعضی پیشنهاد کردند که حالا که زحمت این کار را کشیدهای پس لااقل به نام خودت منتشر نکن! من گفتم چرا؟ مگر چه عیبی دارد؟ گفتند اثری که به نام تو منتشر میشود لااقل باید در ردیف همان اصول فلسفه باشد، این کار برای تو کوچک است. گفتم مقیاس کوچکی و بزرگی چیست؟ معلوم شد مقیاس بزرگی و کوچکی کار در نظر این آقایان مشکلی و سادگی آن است و کاری به اهمیت و بزرگی و کوچکی نتیجه کار ندارند؛ هر کاری که مشکل است بزرگ است و هر کاری که ساده است کوچک.
اگر این منطق و این طرز تفکر مربوط به یک نفر یا چند نفر میبود، من در اینجا از آن نام نمیبردم. متأسفانه این طرز تفکر- که جز یک بیماری اجتماعی و یک انحراف بزرگ از تعلیمات عالیه اسلامی چیز دیگری نیست- در اجتماع ما زیاد شیوع پیدا کرده. چه زبانها را که این منطق نبسته و چه قلمها را که نشکسته و به گوشهای نیفکنده است؟
به همین دلیل است که ما امروز از لحاظ کتب مفید و مخصوصاً کتب دینی و مذهبی سودمند، بیش از اندازه فقیریم. هر مدعی فضلی حاضر است ده سال یا بیشتر صرف وقت کند و یک رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یک اثر علمی، کتابی تألیف کند و با کمال افتخار نام خود را پشت آن کتاب بنویسد، بدون آنکه یک ذره به حال اجتماع مفید فایدهای باشد. اما از تألیف یک کتاب مفید، فقط به جرم اینکه ساده است و کسر شأن است، خودداری میکند. نتیجه همین است که آنچه بایسته و لازم است نوشته نمیشود و چیزهایی که زائد و بی مصرف است پشت سر یکدیگر چاپ و تألیف میگردد.
عاقبة الامر در جواب آن آقایان گفتم: این پیشنهاد شما مرا متذکر یک بیماری اجتماعی کرد، و نه تنها از تصمیم خود صرف نظر نمیکنم، بلکه در مقدمه کتاب از این پیشنهاد شما به عنوان یک بیماری اجتماعی نام خواهم برد.
مقدمه دوم: مولای متقیان حضرت علی(ع) در نامه خطاب به مالک اشتر مینویسد:
باید بهترین کارها در نزد تو اعتدال در راه حق و همگانی بودن در عدل و داد و آن عملی که بیشتر باعث خشنودی عوام میشود، باشد. زیرا خشم توده مردم خشنودی خواص را از بین میبرد اما خشم خواص در برابر خشنودی عموم مردم قابل چشم پوشی است. هیچ کس از رعیت برای فرمانروا در موقع رفاه سنگینتر و پرخرجتر، در موقع گرفتاری کم فایده تر، در موقع عدالت ناراضیتر، در موقع درخواست مصرتر، در موقع بخشش کم سپاستر و در شدائد روزگار کم صبر تر از خواص نیست. در صورتی که ستون دین، اجتماع مسلمانان و نیروی در برابر دشمن همین توده مردم جامعه هستند. بنابراین باید با آنها همراه و میل قلبیات به آنها باشد.
ذی المقدمه:
بیش از هرزمان دیگری احساس شریف پوپولیست بودن دارم. بیش از هرزمان دیگری احساس ضرورت به کار برای توده مردم و در میان توده مردم میکنم. به نظرم دیگر وقت چک و چانه زدن با خواص و بزرگان گذشته است. حوزه از ناحیه آیات عظام نمیخواهد تکان بخورد؟ نخورد ... دانشگاه با استاد و رئیس درست نمیشود؟ نشود... آیا امام(ره) که روی آورد به مردم و پابرهنگان را ولی نعمت خود نامید، خودش کوچک شد یا کارش پیش نرفت یا موازین را زیر پا گذاشت یا پشیمان شد؟
چه میشود ما را که راه انبیا و امام(ره) و رهبری را رها کردهایم؟ هیچ؛ فقط کمی ترس داریم. ترس از آبرو، ترس از مقام، ترس از مال و...
دوستی عزیز و مذهبی، در یک جلسه علمی از خود یک تئوری ساطع کرد مبنی بر این که ما برای اصلاح اقتصاد، فرهنگ، دین و ... ابزاری غیر از «قانون» در اختیار نداریم؛ لذا باید تمام اینها را از مجرای قانون تنظیم کنیم و برای هرکدام یک سند قانونی بنویسم و تصویب کنیم! توگویی قرار است اقتصاد و فرهنگ و دین را در گله بزها یا در میان روبات ها پیاده کنیم. به نظر من قانون برای جوامعی است که از انسانیت فاصله گرفتهاند و همه هم به یک اندازه فاصله گرفتهاند. عقب مانده و جلو افتاده نداشته باشیم. قانون برای جامعه یک دستِ ماشینی است که اصول اعتقادی و احکام عملی مردمش از تلویزیون و سینما و اینترنت و ماشین و وسایل مصرفی گرفته شده باشد. تا انسجام بین «هستهای اعتقادی» و «بایدهای قانونی» حفظ شود. روی این موضوع نمیخواهم ایستادگی کنم ... بحث من چیز دیگری بود.
جامعه برای ارتقاء و تحول به چیزی بیش از قانون احتیاج دارد. به عاملی که از دل مردم بجوشد و به زبان مردم عمل کند. اینکه حوزه علمیه در میان مردم امروز ما مهجور شده نه فقط به خاطر این است که خودش به میان مردم نیامده و در گوشهای کنج عزلت گزیده است، بیشتر به خاطر این است که محصولات و تولیدات و منافعش هم به مردم نرسیده است. بین قبل از انقلاب که دوره عسر و حرج حوزه بوده والان که همه التماس حوزه میکنند به جامعه برگردد و عنان علم و فرهنگ و سیاست را به دست گیرد، انگار تفاوتی نیست. بلکه دقیقتر که نگاه میکنیم قبل از انقلاب در این زمینه فعالتر و پرثمرتر هم عمل کرده است. لااقل یک مفاتیحالجنانی تدوین شد که هرکس روی طاقچهاش بگذارد، یک تفسیر المیزانی نوشته شد، یک رساله توضیح المسائلی برای مردم جمع آوری شد، یک شهید مطهری بود که بلند شود بیاید تهران و در دانشگاه با دانشجویان سروکله بزند تا نیازهای واقعی مردم را احساس کند، هرکس هرکجا بود یک روحانی در محله و روستایش داشت که قبل از دادگستری و دادگاه و مشاور خانواده! به او مراجعه کند و دردش را بگوید...
امام زمان(عج) در نامهای به آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی میفرماید: «ارخص نفسک و اجعل مجلسک فی الدهلیز و اقض حوائج الناس نحن ننصرک؛ خودت را سود رساننده (به مردم) قرار بده، در دسترس مردم باش، نیازهای مردم را برآورده کن، (در این صورت) ما هم یاریات میکنیم»
الآن وضعیت حوزه شده دقیقاً همان چیزی که شهید مطهری میگفت: «هر مدعی فضلی حاضر است ده سال یا بیشتر صرف وقت کند و یک رطب و یابس به هم ببافد و به عنوان یک اثر علمی، کتابی تألیف کند و با کمال افتخار نام خود را پشت آن کتاب بنویسد، بدون آنکه یک ذره به حال اجتماع مفید فایدهای باشد».
البته این انتقاد فقط به حوزه نیست. هرکسی که مسیر اصلاح فرهنگ را صرفاً از قوانین و قوا، یا کتابها و مقالات علمی، یا سازمانها و نهادهای دولتی، یا همایشها و سمینارها جستجو کند دچار همان آفت حوزه شده است؛ و اتفاقاً این آفت میان کارگردانان و هنرمندان و اساتید علوم انسانی و محققین اجتماعی بسیار بیشتر و البته مشمئز کننده تر است! لااقل حوزه در گذشته خودش گیر کرده، این حضرات که در گذشته غرب ماندهاند. شهید آوینی یک نقد تندی دارد به فیلم هامون ساخته داریوش مهرجویی که در بخشی از آن مینویسد: «در میان روشنفکران جهان سوم، هستند کسانی هم که مثل مرحوم جلال آل احمد خود را باز یافتهاند و از دور باطل اسب عصاری بیرون آمدهاند. اینها از روشنفکر جماعت قطع امید کردهاند و به نوعی، کم و بیش دریافتهاند: کسی باید بیاید که گردنش گیر افسار تمدن اروپایی نیست و ریش پرفسور بزی (!) و یا سبیل نیچهای هم ندارد و در میان حرفهایش هم، بی مناسبت یا با مناسبت، کلمات فرنگی بلغور نمیکند؛ او کسی است که وقتی میآید مردم جلوی پایش بلند میشوند و صلوات میفرستند. آنها میگویند روشنفکری یک وصله ناجور است که به عبای کهنه ما جور نمیآید. قبله نمای روشنفکر» اینترنت، دانشگاه «ژوسیو» و یا بنیاد فرهنگی ـ هنری «فراهوله» در هلند را نشان میدهد و قبله نمای ما خانهای سنگی در حجاز را ...».
حاشا به کرَم همان حوزوی که باز عقیده و شرافت و عزت و غیرت و ملیت! خود را نمیفروشد به ثمن بخس و اینقدر به کار خودش و موضوع علمش که قران و کلام معصوم باشد ایمان دارد که آن را با چیز دیگری جایگزین نکند. اگر حوزوی از کنار درد جامعه با بی اعتنایی عبور میکند، هنرمند و استاد دانشگاه داروی دردی(و چه بسا زهری) دیگر را برای این درد تجویز میکند! و طبیعی است که درد قبلی به دردی بدتر مبدل شود و مرگ جامعه را نزدیک کند. بگذریم از بعضی هنرمندان که تازه بعد از مرگ کارشان آغاز میشود، چون تخصصشان سلاخی جامعه است و بیرون آوردن و نشان دادن امعاء و احشاء و نجاسات و کثافات جامعه...!!
هرچند میدانم این قضاوت و حتی این همجواری، بی انصافی است ولی چه باید کرد وقتی این همه خلاء و این همه نیاز در جامعه هست و حوزه علمیه هنوز نتوانسته یک رساله عملیه به زبان فارسی سلیس تدوین کند؟
تمام این سیل انتقادات را مطرح میکنم مگر اینکه خودم لااقل تکلیف را فراموش نکنم. همه ما گرفتار همین مسئله هستیم. اگر میخواهید شاخصی برای میزان گرفتاری به این درد بدست آورید، در خلوت خودتان جواب این سوالها را بدست آورید: چقدر رشته من در میزان و کیفیت خدمت به مردم و انقلاب موثر است؟ چقدر اسم دانشگاهم موثر است؟ چقدر محل تحصیلم موثر است؟ چقدر مدرکم موثر است؟ چقدر تلاش برای بومیسازی رشته و فعالیت علمیام کردهام؟ چقدر به مطالعه تاریخ و مسائل حقوقی و سیاسی موضوع علمی خودم در جامعه ایران پرداختهام؟ چقدر مطلب همه فهم در این جهت نوشتهام و سخنرانی همه فهم کردهام و بحث و جدل کردهام؟ چقدر (خداییش!) ضرورت رشته و دانشگاه و آینده علمی و شغلی خودم را در این مسیر و با این نگاه تنظیم کردهام؟ و...
.......................................................................................................................
پ.ن1: «و اما من ینفع الناس فیمکث فی الارض»
پ.ن2: ماجرای امروز بچههای حزب اللهی شده ماجرای آن سه نفری که برای نماز ایستاده بودند. نفر اول یک بچهای حواسش را پرت میکند و نمازش باطل مشود. نفر دوم به او میگوید نمازت باطل شد! نفر سوم به نفر دوم میگوید تو هم حرف زدی و نمازت باطل شد!
سر این به اصطلاح جریان انحرافی و سر بسیاری دیگر از جریانات فرعی و انحرافی که در دانشگاه و جامعه و مجلس و... وجود دارد هر کداممان به نوعی حواسمان از قبله منحرف شد و نمازمان باطل شد...
پ.ن3: تعویق انتخاب رئیس جدید با اصرارهای هاشمی رفسنجانی.
آقای هاشمی خیال کرده اینجا هم مجمع تشخیص است که تصمیمات بر اساس قاعده مترقی «هرکی مثل من بیاره» گرفته میشود ...
پ.ن4: سروش بازهم دست به قلم برده و مطالبی در نقد رهبری نوشته است. من بارها گفتهام که دوران سروشها و گوگوشها گذشته و دیگر نباید وقت خود و نویسندگان را به نوشتن جواب برای او تلف کنیم. ولی این نامه را نه برای جواب برای اینکه اوبژه مشاهدات روان شناختی خود درمورد سروش قرار دهیم، بد نیست بخوانیم و بر آن تأمل کنیم.
از اینکه کارش به جایی رسیده که قلم به دست و اجیر نوری زاد شده!
از اینکه خودش و صدایش و امیدش را به اعتراضات علیه رهبری، در بچههایی جستجو میکند که مقابل رهبری انتقاد میکنند و البته سروش به خاطر اختلال حواس نامش را «حمیدنیا» به جای «وحید نیا» مینویسد!
از اینکه حسادت و دردناکی او از جای جای نامهاش موج میزند مخصوصاً چند جایی که از دیدار شاعران با رهبری حرف میزند و از اینکه رهبری بیشتر فرمایشاتشان معرفتی و علمی و تخصصی و راهبردی است و در دیدار با دانشجویان و اساتید و ... است ابراز تألم خاطر میکند!